غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


با من از بنز بگو(3) مقدمه‌های پیروزی

امیرحسین جعفری (روزنامه‌نگار)

بعد از کلی دوندگی با این مقدمات« نتیجه پایان نخستین مکالمه این شد که خبر نهایی را به زودی به آن فرد برسانم و نتیجه یافتن بنز و قیمت را عصر همان روز با پدرم در میان گذاشتم که با نارضایتی پاسخی منفی به درخواست من داد و پس از اصرار نسبتا فراوان وعده داد که یکی از دوستانش می‌تواند چنین ماشینی با سلامت کافی و قیمت مناسب برایم پیدا کند.»
 مثل روز روشن بود که بوی فریب یک جوان پرشور در این جملات به مشام می‌رسد اما در میان مکالمه پدر و فرزند یک نکته دیگر نیز متوجه شدم که گویا با یک مکانیک در این مورد مشورت گرفته شده است که در پاسخ به پدر درباره بنز گفته است به هیچ وجه این ماشین را خریداری نکنید زیرا دردسر دارد! من هیچ‌گاه آن تعمیرکار فضول را پیدا نکردم تا از او بپرسم به چه علت چنین نظری را داده است اما هنوز دنبال او می‌گردم...
آن عصر بحث‌برانگیز که به شب رسید با دوست پدر درباره ماشین صحبت کردم؛ پیرمرد محترمی بود که تلاش می‌کرد من را از خرید منصرف کند، چه تلاش مضحکی! البته من را نمی‌شناخت و چندان مقصر نبود، او نمی‌دانست که اکسپلور اینستاگرام تا فکرهای روزمره‌ام یک محور گرفته و آن بنز دانشجویی است. پس از دو روز بی‌خبری با او تماس گرفتم و گفت ماشینی نیافته است و به سراغ همان بنز سبز رنگ بروم. دقیق خاطرم هست؛یکشنبه صبح ساعت11 بود که برای بازگشت به معامله نخست، با اکبر،صاحب بنز سبز تماس گرفتم تا درباره قیمت چانه دیگری بزنم اما پاسخ او آن‌قدر تلخ بود که برای دقایقی روی همان مبلی که نشسته بودم به قول معروف وارفتم. او گفت دو ساعت پیش بنز فروش رفت....
پس از مواجهه با شکست نخست در رابطه با یافتن بنز،تا حد قابل توجهی دچار به‌هم ریختگی شدم، زیرا تصور می‌کردم دیگر چنین خودرویی با چنین قیمتی نخواهم یافت و همین موضوع باعث شد سه روز بدون ماشین به محل کار بروم و در میان قدم‌زدن‌هایی که افزایش یافته بود به راه‌های دست‌یابی به این کالای پرمناقشه فکر کنم. پس از مدتی به این نتیجه رسیدم که با روش‌های مرسوم و بحث و گفت‌وگو نمی‌توانم اطرافیان را نسبت به این کار قانع کنم و تنها یک راه باقی مانده و آن تکیه بر عنصر تعیین کننده اقتصاد است! باید پول درمی‌آوردم، آن‌قدر که حداقل نصف هزینه ماشین را تامین کنم تا شاید گشایشی صورت بگیرد. اما افزایش درآمد برای یک روزنامه‌نگار در حد ارتقای سطح کیفیت زندگی دست‌یافتنی است نه برای پس‌انداز جهت خرید یک خودرو!
نتیجتا باید بیرون از چارچوب‌های مرسوم فکری به حال این وضعیت می‌کردم و به همراه یکی دیگر از دوستان که او هم امروز صاحب یک بنز دانشجویی است، شروع به خریدوفروش سیگار و تنباکو کردیم که سود متوسطی نیز به همراه داشت و در کنار آن پس‌انداز اندکی نیز از روزنامه جمع شد تا بتوانم دوباره مطالبه خرید بنز دانشجویی را دنبال کنم و در این نقطه سه ماه از یافتن نخستین بنز گذشته بود که دوباره به سراغ آگهی‌های دیوار رفتم. هرچند در این مدت هر بنز دانشجویی که کنار خیابان پارک شده بود هم برایم جلب توجه می‌کرد و ضمن یافتن صاحبش می‌پرسیدم بنز را می‌فروشی؟که هیچ‌کدام قصدی برای فروش نداشتند، حتی برخی همکاران روزنامه وقتی در خیابان‌های مختلف به بنز دانشجویی برمی‌خوردند عکس آن را برایم می فرستادند. صفحه توییتر و اینستاگرام من هم پر شده بود از اتاق 123! در این بین چند بنز یافت شد، یک بنز قهوه‌ای که همراه پدرم به سراغ آن رفتیم اما حتی پیش از اینکه صاحبش را ببینیم از خرید آن منصرف شدیم زیرا عکس‌هایی که در آگهی از آن ماشین گذاشته شده بود با واقعیت آن بنز کاملا متفاوت بود و کاپوت و سقف ماشین پوسیدگی‌های عیانی داشت که انگیزه برای خرید ماشین را به صفر می‌رساند.