مجازستان
خانمه پشت فرمون بود چراغ سبز شد نرفت، زرد شد نرفت، قرمز شد نرفت، افسره رفت بغلش گفت: خانم شرمنده ما همین سه رنگو داریم، پسندتون نشد؟(Aydin)
مامانم داشت چت میکرد و لبخند میزد، وسطش گفت بیا ببین گوشیم چش شده پیامام نمیره، رفتم گرفتمش داشتم فیلتر شکنشو دستکاری میکردم که دیدم از بابام پیام اومد: تو همه دنیای منی، خانومی قشنگم. هول شدم نمیدونستم چطور وانمود کنم که ندیدم، نمیدونستم ادما تو ۶۵سالگی هم حوصلهی چت عاشقانه دارن.(Panah)
مامان بزرگم فوت کرد باید خبرشو به مامانم که رفته بود پیش خالهم میدادم. زنگ زدم به خالهم گفتم یهجوری به مامان بگو مامان بزرگ فوت شده که شوکه نشه. خالهم پشت تلفن بعد فریاد و گریه زاری سکته کرد. یادم نبود مامان اونم حساب میشه. یاد و خاطرشون گرامی. (رئوفیسم)
خیلی از قصههای عاشقانه یا تراژیک دنیا با این اساماس نیمهشب شروع میشن؛ «بیداری؟»!(ماندنی)