غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


محمدجلیل عندلیبی در پیشباز سالگرد تأسیس مرکز حفظ و اشاعه در گفت‌وگو با همدلی:

توده‌ای‌های رادیو حرمت بزرگان موسیقی را شکستند

همدلی| علی نامجو: دقیق و البته مغرور! اگر بخواهیم یکی از نوابغ موسیقی ایران‌زمین را در دو کلمه توصیف کنیم، شاید بهترین کلمات را برگزیده باشیم. محمد جلیل عندلیبی یکی از ستاره‌های پرفروغ آسمان موسیقی ایران است که به‌واسطه خلق آثار ماندگار و همکاری با بزرگان موسیقی ایرانی، نام خود را جاودانه کرده است. این آهنگساز و نوازنده صاحب‌نام سنتور که همکاری با آوازه‌خوانان بزرگی را در کارنامه دارد، تألیفات متعددی نیز درزمینه موسیقی به رشته تحریر درآورده است. او که در سنندج دیده به جهان گشوده از محضر استادانی چون حسن کامکار و داریوش صفوت تلمذ کرده و البته توانایی نواختن چندین ساز دیگر ازجمله سه‌تار، تنبک، دف، پیانو و فاگوت را دارد. محمد جلیل عندلیبی با اعتمادبه‌نفس بالایی سخن می‌گوید و به خودش، هنرش و کاری که انجام می‌دهد باور دارد. او بی‌تعارف انتقاداتش را مطرح می‌کند و البته گلایه‌هایی نیز دارد. در این مجال و در روزهای عجیبی که شاهد گذشتنشان هستیم، بازخوانی تاریخ موسیقی معاصر ایران و آنچه باعث شد امروز در این نقطه از تاریخ این هنر ایستاده باشیم، می‌تواند برای علاقه‌مندان به این هنر جذاب باشد. محمدجلیل عندلیبی دراین‌باره، صحبت‌هایی را مطرح کرد که پیش‌ازاین نگفته بود؛ حرف‌هایی که خواندنش خالی از لطف نیست و می‌تواند به شناخت بیشتر ما از سال‌های پایانی دهه پنجاه و البته دو تا سه دهه بعدازآن کمک کند. گفت‌وگوی همدلی با این آهنگساز و نوازنده نامدار را در ادامه می‌خوانید:

 روزگاری در مدارس این کشور ارکسترهای موسیقی فعال بودند و شما هم کار خود را با عضویت دریکی از همین ارکسترها آغاز کردید و به عالم موسیقی ایرانی معرفی شدید. چه شد که امروزه حتی در تهران هم کمتر چنین پدیده‌ای را داریم که دبیرستانی‌ها بتوانند یک گروه موسیقی درست کنند؟
این مسئله به حکومت و سیاست حکومتی برمی‌گردد. در آن زمان ما زنگ سرود داشتیم و می‌خواندیم. هرکسی که صدای خوبی داشت برای آقا معلم سرودمان آواز می‌خواند.
 آن زمان هم چیزی به نام آموزش نت در مدرسه نداشتید؟
نه. اعضای ارکستر را در دبیرستان ما چهار، پنج نفر تشکیل می‌دادیم. بعدها که من به تهران آمدم یک ارکستر بزرگ کودکان درست کرده بودند که فرهاد، برادرم هم در آن ارکستر بود.
 بچه‌های دبیرستان‌های دیگر هم چنین گروه‌هایی را داشتند یا تنها دبیرستان شما دست به تشکیل گروه ارکستر زده بود؟
بچه‌های مدرسه ما هنرمند بودند و می‌توان گفت فقط همان یک ارکستر بود. چون من و دوستانم خیلی عاشق موسیقی بودیم. هیچ ارکستر دیگری غیر از ما نبود که آن ارکستر را هم من درست کرده بودم.
 ازآنجاکه زاده سنندج هستید، چه شد که تصمیم گرفتید به تهران بیایید؟
حدوداً هجده، نوزده‌ساله بودم که به تهران آمدم. من در دو رشته دانشگاهی پذیرفته شدم. یکی مهندسی فنی دانشگاه تهران و دیگری در دانشکده هنرهای زیبا. من در دبیرستان همیشه شاگرداول بودم. بعد به کلاس کنکور خوارزمی در خیابان دماوند تهران رفتم. یادم می‌آید دو سال آخری که در سنندج بودیم، استاد سنتور شدم. ماهی چهارصد تومان در کلاس کامکار می‌گرفتم و در همان سن شانزده، هفده‌سالگی سنتور درس می‌دادم. بعد به تهران آمدم. دو، سه ماه سر کلاس‌های مهندسی مکانیک حاضر شدم، دیدم همه سر خود را تراشیده‌اند و دیگر رشته‌ام را عوض کردم. در همان دانشگاه تهران به دانشکده هنرهای زیبا رفتم. هزینه‌ای نداشت و حتی هرماه دویست، سیصد تومان به ما کمک‌هزینه دانشجویی می‌دادند. من در سال اول دانشگاه شاید در 10 جای تهران درس می‌دادم و از این راه درآمد داشتم. تازه از تهران برای جمیل، بزرگ‌ترین برادرم که در تبریز دانشجو بود پول می‌فرستادم، درحالی‌که چهار سال از او کوچک‌تر بودم. جالب این‌که سال 1352 برای تعلیم سنتور به سراغ من آمدند. آقایی به نام ایزدپناهی در خرم‌آباد بود که من پنج‌شنبه و جمعه هر هفته به آنجا می‌رفتم و کلاس برگزار می‌کردم. حتی شب را هم در اداره فرهنگ و هنر خرم‌آباد می‌خوابیدم.
 پس درآمد خوبی داشتید...
بله، یادم نیست دقیقاً چه قدر درمی‌آوردم ولی به‌هرحال 10 جا کار می‌کردم. به‌شدت فعال بودم. خدا به من قدرتی داده که همیشه دوست داشتم شماره یک باشم و همه برایم کف بزنند. این کف زدن‌ها را دوست داشتم. یادم می‌آید زمانی که تازه در سنندج سنتور می‌زدم و «ایران خانم» را اجرا می‌کردم، به خانه ما می‌آمدند و روی پله‌های حیاط بزرگ ما می‌نشستند. من هم سنتورم را درمی‌آوردم و هم درس می‌خواندم و هم سنتور می‌زدم. در سال 1354 هم که به حفظ و اشاعه رفتم.
 در مورد مرکز حفظ و اشاعه موسیقی هم برای ما توضیح دهید. این مرکز چگونه تأسیس شد، گزینش آن به چه شکل بود و چه کسانی را جذب می‌کرد؟
درست به یاد دارم که از 10 سال قبل از من، دکتر داریوش صفوت این مرکز را تأسیس کرده بود. من سال 1354 به این مرکز رفتم. یادم هست همان زمان در دانشکده هنرهای زیبا، ساز پیانو را زیر نظر استاد یاد می‌گرفتم.
 یادگیری یک ساز غربی کنار یک ساز ایرانی اجباری بود؟
بله، ساز ایرانی که ساز خودم به‌حساب می‌آمد اما یادگیری ساز پیانو هم الزامی بود. یک روز مستر پرژوف بلغاری آمد و گفت «چه کسی دوست دارد با ساز غربی هم آشنا شود؟» من رفتم و فاگوت هم یاد گرفتم. جالب این‌که ردیف‌های سنتور، ساز تخصصی‌ام را با فاگوت می‌زدم. به ارکسترا اپرا هم رفتم و قبول شدم. 
 یعنی شما باید با یک ساز تخصصی وارد دانشگاه هنرهای زیبا می‌شدید؟ ملاک گزینش، انتخاب ساز ایرانی بود یا غربی؟
فرقی نمی‌کرد. من با سنتور رفته بودم اما یک نفر می‌توانست با ویولن هم بیاید.
 کسی می‌توانست به‌طور مثال با کلارینت بیاید؟
بله، اتفاقاً چنین کسی را داشتیم. ویولن، کمانچه و ... هم که فراوان بودند. حتی ترومپت هم داشتیم که رضا درویشی می‌نواخت. او یک سال از من کوچک‌تر بود. باید بگویم که فاگوت، سازی است که می‌توانید به گردن بیندازید و در حین راه رفتن بنوازید. من ردیف‌های سنتور را با فاگوت می‌زدم. به یاد دارم که یک روز دکتر داریوش صفوت، ردیف‌ها را درس می‌داد. دقیقاً یادم می‌آید که یک روز نورعلی خان برومند که نابینا هم بود، آمد و گفت: «اون کیه که داره ساز می‌زنه؟ چه‌جوری می‌زنه؟ با فاگوت؟!» گوش او خیلی قوی بود. نورعلی خان برومند به دکتر داریوش صفوت گفت که او (محمد جلیل عندلیبی) نخبه است. نورعلی خان همیشه نخبه‌ها مانند پرویز مشکاتیان، محمدرضا لطفی، مجید کیانی، علی‌اکبر شکارچی و ... را گلچین می‌کرد.
 جالب این‌که هرکدام متعلق به یک‌گوشه از ایران بودید. یکی از کردستان، یکی از خراسان و دیگری از گلستان...
اکثر کسانی که به دانشگاه هنرهای زیبا آمده بودند، شهرستانی بودند که همان‌ها هم پیشرفت کردند. ما تشنه اوج گرفتن بودیم. من اتاقی را با عبدالنقی افشارنیا به‌صورت شریکی اجاره کرده بودم. ساعت پنج صبح از خواب بیدار می‌شدم، بدو از میدان امام حسین به دانشگاه هنرهای زیبا می‌رفتم. چون کلاس پیانو بود و ما زود می‌رفتیم که پیانوها را اشغال کنیم و یاد بگیریم. این صحبت‌ها را اولین بار است که مطرح می‌کنم و پیش‌ازاین جایی نگفته بودم.
 به کلاس‌های دکتر داریوش صفوت اشاره کردید که نورعلی خان برومند شما را تحسین کرد...
بله، کلاس سنتورم هم عالی بود چون دکتر صفوت استاد ما بود. من سیر نمی‌شدم و دوست داشتم همه سازها را بزنم. به همین دلیل پیانو و فاگوت را هم یاد گرفتم. بعداً سه‌تار هم زدم و دف هم نواختم.
 پس سراغ سازهای آرشه‌ای نرفتید؟
چرا، مقداری ویولن زدم. تقریباً همه سازها را زده‌ام چون آن‌ها را درس داده‌ام. نمی‌توانم ویولن را خوب بنوازم ولی خوب بلد هستم درس بدهم. من حتی کوک جدیدی برای شور سُل را به فرزندم گفتم که خودش از فرط تعجب سکوت کرد. 
 به مرکز حفظ و اشاعه موسیقی برگردیم. معیار این مرکز این بود که از بچه‌های دانشگاه هنرهای زیبا، بااستعدادترین‌ها را انتخاب می‌کرد. درنتیجه شما و دیگرانی مانند آقایان مشکاتیان، لطفی و ... به این مرکز رفتید. درست است؟
بله، آقای علیزاده، شکارچی، بهمن رجبی، رضا شفیعیان و ... هم بودند.
 بعدها اتفاقی در مرکز حفظ و اشاعه افتاد و مخالفت با جریان‌هایی که صبا در موسیقی ایرانی آورده بود، شروع شد. بانی فحاشی‌هایی که به بزرگانی نظیر صبا و علینقی وزیری صورت گرفت، در آن دوران چه کسی بود؟
بانی این کار کسی بود که کمونیست‌ها و توده‌ای‌ها را به رادیو برده بود. آن‌ها شروع به فحاشی کردند. از سوی دیگر کانونی در سال 1354 تشکیل شد.
 یعنی تا پیش‌ازاین سال، جریان مخالف با صبا و وزیری نداشتیم؟
خیر، نداشتیم تا این‌که انقلاب پیروز شد. بعد ویولن ممنوع شد و گفتند فقط تار و کمانچه بزنید. بانی همه این کارها همان شخصی بود که در رادیو حضور داشت.
 جماعت مخالف صبا در دکترین خود بحثی را ارائه می‌دادند که موسیقی ایرانی در نت نمی‌گنجد اما در سال‌های اخیر همه آن‌ها کتاب‌های نت به بازار دادند و با نت‌نویسی، کارهای خود را ارائه کردند. این تضاد از کجا سرچشمه گرفت؟
فردی به نام ژان دورینگ داشتیم که موزیسین بود و از فرانسه آمده بود و دوست صمیمی دکتر صفوت محسوب می‌شد. او شاگرد علی‌اکبر خان شهنازی بود و وقتی ردیف میرزا عبدالله را به نت تبدیل کرد، تازه مخالفان به خود آمدند و فریاد و ای‌داد سر دادند. آن‌ها از حرف گذشته خود برگشتند که می‌گفتند صبا به خاطر نت به موسیقی ایرانی خیانت کرده و شیوه آموزش موسیقی ایرانی فقط سینه‌به‌سینه است. همه آن‌ها از ژان دورینگ الگو گرفتند و در حال حاضر کتاب نت دارند. بیشتر آن‌ها مخالف پرویز یاحقی و جلیل شهناز بودند. نوازنده‌های دوران پیش از انقلاب مانند حبیب‌الله بدیعی، گلپایگانی، فرهنگ شریف، جلیل شهناز، محمودی خوانساری، قوامی، شهیدی، بنان و ... شماره یک و تراز اول بودند اما با مسائلی دست‌به‌گریبان شدند که یکی از این اتفاقات، معضلات پیرامون ویولن بود. به همین دلیل بعدها گفتند در ارکسترها فقط باید کمانچه باشد.
 ویولن که ایرانی شده و نسبت به کمانچه کامل‌تر بود. چرا تأکید داشتند فقط کمانچه در ارکسترها باشد؟
ویولن ساز خیلی زیبایی هم بوده و هست. خودتان دیدید که نتوانستند ویولن را حذف کنند. در حال حاضر زیباترین موسیقی‌ها با ساز اسدالله ملک، یاحقی و ... ثبت شده است.
 فکر می‌کنید جهت‌گیری‌ها کمی تند و عجولانه بود؟
بله، عجولانه بود که در اثر تغییر و تحولات سیاسی و جو به وجود آمده ایجاد شد. خود مخالفان بعد از چند سال متوجه اشتباه خود شدند. آن‌ها در آن زمان حتی جلیل شهناز و فرهنگ شریف را هم قبول نداشتند.
 زمانی که مرکز حفظ و اشاعه موسیقی کار خود را با جوان‌ها شروع کرد، شیوه آموزش به چه شکل بود؟
شیوه آموزش سینه‌به‌سینه بود.
 آنجا سبک زندگی اردویی داشتید؟
نه، خوابگاه نداشتیم و هرکسی بعد از آموزش به خانه می‌رفت ولی محیط مرکز به حدی عالی بود که ساعت 9 و 10 صبح روزهایی که کلاس دانشگاه نداشتیم به مرکز حفظ و اشاعه می‌رفتیم. 
 حمایت مالی هم از شما انجام می‌شد؟
حمایت مالی این‌گونه بود که در حفظ و اشاعه، کلاس‌های موسیقی برگزار می‌شد و ما درس می‌دادیم و پس از مدتی قراردادی می‌شدیم.
 ازآنجا به رادیو رفتید؟
نه، من وارد رادیو نشدم. فقط یک ارکستر خصوصی متعلق به شیدا در رادیو بود. البته ارکستر عارف هم حضور داشت که از نوازنده‌های قدیمی خود رادیو محسوب می‌شد. برای این‌که بگویند مسئله‌ای وجود ندارد و رادیو فقط برای شیدا نیست، ارکستر عارف هم بود.
 می‌خواهیم به دوران قبل از انقلاب برگردید. در سال‌های 54 تا 58 چه اتفاقی افتاد و در مرکز حفظ و اشاعه روش چگونه بود؟
روش کار و انتقال مفاهیم به‌صورت سینه‌به‌سینه بود. دو ارکستر بودند که یکی متعلق به علیزاده بود و شفیعیان هم ارکستر دیگری داشت. لطفی به‌عنوان اولین نفر از جمع بیرون رفت. سپس علیزاده و شکارچی و ... به سمت چاووش رفتند.
 این اتفاقات بعد از انقلاب رخ داد؟
بله، یکی از ارکسترها برای حدادیان بود که نی می‌زد و با شفیعیان، ارکستری را تشکیل داده بودند. ارکستر دیگری را هم علیزاده داشت. یادم می‌آید مدتی پرویز مشکاتیان چند آهنگ با خانم پریسا ضبط کرد اما ادامه نداشت.
 شما هم با خانم پریسا همکاری داشتید؟
بله، من سال 1357 یک آلبوم کامل با ایشان در قالب همان مرکز حفظ و اشاعه کار کردم.
 بانوانی که در مرکز حفظ و اشاعه حضور داشتند چه کسانی بودند؟
مارتا مانی زاده و رؤیا حلاج سنتور می‌زدند و پروانه حاج غلامحسینی تار می‌نواخت. خانم‌ها همین دو، سه نفر بودند و بیشتر نوازندگان را آقایان تشکیل می‌دادند.
 در مرکز حفظ و اشاعه آموزش هم می‌دیدید؟
نه، فقط سبک‌هایی را به ما می‌گفتند. مثلاً استاد سعید هرمزی، استاد فروتن و ... بودند که اگر سؤالی داشتیم از وجود آن‌ها استفاده می‌کردیم ولی ما در دانشگاه نخبه شده بودیم.
 مرکز حفظ و اشاعه بعدها به سمت تشکیل و پرورش اعضای ارکستر رفت؟
نه، ارکسترها حتماً باید 6، 7 نفر می‌شدند که مرکز حفظ و اشاعه برنامه‌ای برای این کار نداشت.
 یعنی هدف مرکز حفظ و اشاعه، ساختن ارکسترهای بزرگ نبود؟
خیر، اصلاً.
 بعد از انقلاب، ظهور چاووش و سپس تعطیلی حفظ و اشاعه رخ داد. فکر می‌کنید این مرکز چرا تعطیل شد؟ چون به باور بسیاری از اهالی فن، موسیقی ما هنوز هم که هنوز است از همان کسانی سیراب می‌شود که در حفظ و اشاعه بودند...
عده‌ای نتوانستند مرکز حفظ و اشاعه را نگه دارند. بعد هم برخی از شاگردان آواز آمدند و این مرکز را از بین بردند. کم‌کم بعد از انقلاب، مرکز حفظ و اشاعه کمرنگ شد و درنهایت از بین رفت. چون می‌گفتند فرح پهلوی از این مرکز حمایت می‌کرده است و آن را به مسائل سیاسی ربط دادند.
 بعد از انقلاب، چاووش به راه افتاد. چرا شما به این گروه نپیوستید؟
چون ایدئولوژی آن‌ها را دوست نداشتم. من از بچگی به خداوند معتقد بودم. مثلاً رضوی سروستانی یکی از کسانی است که نمازخوان بود و من را دوست داشت. دکتر صفوت هم‌ چنین نگاهی داشت و نگاه من نیز الهی بود.
 چاووش تا یک‌زمانی پیش رفت اما عملاً به‌جز برای یک عده خاص، دیگر مجالی برای فعالیت نبود. سازها شکسته شد و مخالفت‌هایی صورت گرفت و در ادامه هنرمندانی بیکار شدند. شما بعد از انقلاب چه قدر تحت تأثیر این اتفاقات قرار گرفتید و درمجموع بر شما چه گذشت؟
من آلبومی برای پریسا ساخته بودم که نواری یک‌ساعته است. بعد از انقلاب که صدای زن قدغن شد، به‌شدت توی ذوقم خورد و به اتاقم رفتم. 6 ماه پیش از آن‌که انقلاب شود یک کنسرت هم با رضوی سروستانی برگزار کردم. تازه ارکستر را تشکیل داده بودم و لباس‌های جشن هنر شیراز را هم برای ارکستر خودم یعنی «مشتاق» که الآن به «مولانا» تغییر نام داده، دوخته بودند. همه این برنامه‌ها که به هم خورد، من به مدت چند سال مریض شدم.
 اعضای گروه «مولانا» را چه کسانی تشکیل می‌دادند؟
این گروه در سال 1356 و به حمایت از دکتر داریوش صفوت، فعالیت خود را بانام «مشتاق» آغاز کرد. خودم بانی ارکستر «مشتاق» بودم. باید بگویم که پیش از آن من ارکستر فوق‌برنامه دانشگاه را هم در سال 1354 داشتم. ارکستر فوق‌برنامه دانشگاه تحت هدایت آقایی به نام فرزانه بود. به او گفتم «همیشه دوست داشتم سرپرستی و آهنگسازی کنم.» چون کله‌شق بودم! آنجا ارکستری از بچه‌های هنرهای زیبا تشکیل داده بودند. سال دوم یا سوم دانشگاه بودم و تجربه سرپرستی را در فوق‌برنامه دانشگاه داشتم. من ابتدا از اسم «مشتاق» خوشم نمی‌آمد. 5، 6 ماه به خاطر دکتر صفوت که می‌گفت مشتاق علی شاه کرمانی، کسی بوده که سیم چهارم را به سه‌تار اضافه کرده است، به احترامش نام ارکستر را «مشتاق» گذاشتیم ولی بعد نامش را تغییر دادیم. سال 1356 اولین کنسرت رسمی مرکز حفظ و اشاعه را در تئاتر شهر اجرا کردم. در گروه مولانا، هادی آرزم کمانچه، محمود فرهمند تنبک، بهزاد فروهری نی، جمیل عندلیبی قانون و پروانه حاج غلامحسینی عود می‌زد و از سال 1371 فرهاد، برادرم هم به گروه‌مان اضافه شد.