روایت پدر«شادی جمشیدی» از جان باختگان هواپیمای اوکراینی درگفتوگو با همدلی
آن سه روز و این سه سال
همدلی| هلیا برزویی: با گذشت سه سال از انهدام هواپیمای اوکراینی، بازماندگان قربانینا می گویند پرسشهای اساسی که از همان روز اول این اتفاق در افکار عمومی و ذهن آنها شکل گرفته، همچنان بیپاسخ مانده است. پدر یکی از قربانیان این حادثه میگوید که «تنها یک مطالبه داریم و آن هم محاکمه آمرین و تصمیمگیرندگان شلیک به هواپیماست تا حقیقت برای ملت ایران روشن و آبروی کشورمان نزد جهانیان حفظ شود. ما حرف خاصی نداریم، ما دشمنی با کسی نداریم، نه حرف سیاسی میزنیم، نه چپیم، نه راستیم، نه اصلاحطلبیم و نه اصولگرا؛ داغی بر دلمان مانده و یک سوالات عقلانی داریم.»
شادی جمشیدی، یکی از 177 مسافر پرواز هواپیمای اوکراینی بود که هیچگاه به مقصد نرسید. او هم مانند دیگر مسافران این پرواز داستانی داشته که ناتمام باقی ماند. شادی در رشته مهندسی پتروشیمی و نفت دانشگاه امیرکبیر قبول شده بود که همان سال اول دانشجویی، مادرش به سرطان مبتلا و فوت می شود. پس از درگذشت مادر، او تنها یار و همدم پدرش میشود. پدر شادی درباره تصمیم مهاجرت فرزندش میگوید: «چهار سال با دخترم تنها زندگی کردم. دخترم برای مقطع کارشناسی ارشد گفت که میخواهم سرنوشت خودم را از شما جدا کنم و به خارج از کشور بروم. شادی گفت که اگر من پیش تو بمانم، مانعی برایت هستم و اگر بروم هم تنها میمانی که من اصلا حاضر به این کار نیستم. چون شادی دختری با کمال و فهیمی بود، این جمله برای من بسیار بزرگ و تلنگری بود. به همین دلیل به نوعی اجازه داد من همسر دومی اختیار کنم که پس از آشنایی با ایشان، دخترم و دو پسرم به ایران آمدند، و با رضایت کامل اجازه دادند که با ایشان ازدواج کردم. ولی شادی من بیمادر بزرگ شد و در تمام این دوران برای او هم پدر بودم و هم مادر.»
در سالگرد به منظور بررسی بیشتر از روند دادگاه خانواده جانباختگان و آنچه در این سه سال بر آنها گذشته است، «همدلی» با ابوالقاسم جمشیدی، پدر شادی به گفتوگو نشسته است که در ادامه مشروح آن را میخوانید.
آقای جمشیدی! از روز حادثه بفرمایید شما چگونه از انهدام هواپیما مطلع شدید؟
روز 18 دی ماه ساعت حدود 12 و نیم شب از تهران به سمت فرودگاه حرکت کردیم. چون تولد شادی 1 بهمن سال 66 بود، به پیشنهاد همسرم و دوستان شادی، قبل از رفتنش آن شب همه دور هم جمع بودیم و تصمیم گرفتیم که یک جشن تولد مختصری برایش بگیریم. شب حادثه بعد از اینکه مراسم تولدش تمام شد، من دراز کشیده بودم تا چند لحظهای آرامش بگیرم، شادی آمد و سرش را روی سینه من گذاشت و گفت پدرجان حتما خرداد ماه بیا تا ازدواج کنم و از آن طرف هم تکلیف من روشن شود. من هم قبول کردم و گفتم بعد از رفتنش بلیط میگیرم. بعد از مراسم هم نتوانستیم بخوابیم و وسایلش را آماده کردیم و نزدیک ساعت یک نیمه شب به فرودگاه رسیدیم. قسمت سی.ای.پی فرودگاه را رزرو کرده بودم تا شادی که بعد از این همه سال به دیدن من آمده بود با خاطره خوش برود. چراکه او بعد از چندین سال و به اصرار من برای 20 روز آمده بود تا اجازه ازدواجش را هم از من بگیرد. البته من هر سال به دیدنش میرفتم ولی آن سال گفتیم تو بیا تا هم با فامیل و دوستان تجدید دیدار کنی و هم در کنارمان باشی و 20 روز خوشی را سپری کنی. در سی.ای.پی نشسته و منتظر بودیم که ببینیم چه زمانی پرواز انجام میشود. تگ پرواز را هم برایش گرفته بودیم که ساعت یک و خوردهای یک دفعهای رنگ شادی مثل گچ سفید شد و گفت پدر جنگ ایران و آمریکا شروع شد، ایران دارد به پایگاه عینالاسد در عراق موشک میزند و احتمالا درگیری میشود و فرودگاهها را میبندند و من دیگر نمیتوانم بروم؛ در صورتی که من خیلی کار دارم و ممکن است کاری که با سختی به دست آوردهام را از دست بدهم. در این بین شادی دیگر آرام و قرار نداشت و کماکان کلافه بود. تا اینکه ساعت 4 صبح شد و چون پرواز باید 5 و 20 دقیقه انجام میشد، ساعت 4 و نیم تگش را دادند. بعد یکدیگر را در آغوش گرفتیم و خیلی هم خوشحال بود که دارد میرود چون قبلش هم چند پرواز انجام شده بود، تقریبا خیالش راحت بود که پروازش لغو نمیشود. ما را بوسید و از گیت پلیس عبور و خداحافظی کرد. من هم چون خسته بودم از همسرم که اصرار داشت پس از پرواز هواپیما برویم، خواستم که به خانه برویم. در مسیر هم تا پل شهید کاظمی تلفنی با ما صحبت میکرد و در پاسخ به سوال ما که گفتیم چرا حرکت نمیکند، گفت که خدمه میگویند یک مشکلی در قسمت بار وجود دارد و دارند کم و زیاد میکنند. در نهایت هم به ما گفت که باید خداحافظی کنیم چون هواپیما میخواهد روی باند برود. خداحافظی کردیم و از آن ساعت تا امروز دیگر صدای شادی را نشنیدم. تازه به خانه رسیده بودم که یکی از همکاران بانکی من در فرودگاه زنگ زد و گفت متاسفانه هواپیمای دخترتان سقوط کرده است. من و همسرم آنقدر داد و فریاد کردیم که همسایهها به تسلی ما آمدند و یکی از آنها تا فرودگاه ما را رساند. در تمام مسیر همسرم که استاد رشته پرستاری است، به من میگفت که هر اتفاقی برای شادی افتاده باشد، من تا آخر عمر از او حفاظت و مراقبت میکنم. من هم به دلیل اینکه هم مدیر عامل بانک سپه، معاون وزیر صمت و سرپرست وزارت بازرگانی بودم، در این فاصله به وزرا و دوستانم تماس گرفتم که اگر با بیمارستانها در ارتباط هستند، به ما بگویند که اگر شادی مجروح شده و به بیمارستان انتقالش دادند، ما به آنجا برویم. اما از ما تماس و از آنها هم بیخبری. تا اینکه به فرودگاه رسیدیم و در آنجا یک افسری ایستاده بود که به او گفتم از خانواده مسافران هواپیمای سقوط کرده هستیم و باید چه کنیم؟ او به ما گفت که تسلیت میگویم، همه آنها کشته شدهاند. این جمله را که گفت من از حال رفتم و وقتی چشم بازکردم دیدم در پایگاه جنوب فرودگاه امام خمینی، در حراست فرودگاه هستم. کمکم خانوادههای دیگر هم آمدند. بعد به ما اعلام کردند که به پزشک قانونی کهریزک بروید و خون دهید. آنجا هم غلغلغهای بود، من و همسرم و یکی از همراهانی که با ما آمده بود منتظر شدیم که خانمی آمد و مشخصاتمان را پرسید و بعد گفت مادرشان کجاست؟ که من پاسخ دادم فرزندم مادر ندارد؛ خود آن خانم هم با شنیدن این جمله، قلمش را زمین گذاشت و شروع به گریستن کرد. در نهایت هم ما را به آزمایشگاه فرستادند، خون گرفتند و ما هم آمدیم.
شما به محل وقوع حادثه رفتید؟
خیر، به ما اجازه ندادند. هرچه التماس میکردیم میگفتند که حق ندارید و به کسی اجازه ندادند.
درخصوص وسایل همراه شادی چطور؟ آیا موفق به دریافت آنها شدید؟
ما که برگشتیم، شب و روز مراسم عزاداری داشتیم. دوستان و فامیل به خانه ما میآمدند و میرفتند تا اینکه آقای عابدزاده، رئیس سازمان هواپیمایی کشور به اتفاق آقای دادفر که مدیر عامل کشتیرانی بودند و از قبل همدیگر را میشناختیم در روز دوم برای تسلیت به منزل ما آمدند. آقای عابدزاده آن روز به ما گفت که از بار این هواپیما حدود هزار و 875 کیلو یعنی معادل شش یا هفت چمدان، روی زمین ماند و بار هواپیما زیاد بود. من به ایشان گفتم مگر میشود هواپیما آنقدر بار بزند؟ بار هواپیما مشخص است. حال یک مسافر هم اگر چند کیلو اضافه داشته باشد، اضافه بار میدهند. ایشان هم در پاسخ به من بیان کرد، بله، نمیدانم شاید کارگو(بار) در آن بوده است. گفتم، آقای عابدزاده مگر شما رئیس سازمان نیستید؟ کارگو را با هواپیمای مسافربری که نمیبرند، کارگو را با هواپیمای حمل و نقل میبرند. بعد پاسخ داد شاید بنزین زیاد داشته است. این کلمه «شاید» که به عنوان رئیس سازمان هواپیمایی کشور ایشان عنوان کردند، برای من جالب بود. بعد گفتم آقای عابدزاده! سازنده هواپیما محاسباتی دارد؛ وزن هوایپما، وزن مسافرین، وزن بار، فشار هوا و همه را محاسبه میکند و میگوید باکی که باید در این هواپیما باشد چند لیتر ظرفیت دارد. هواپیما که کامیونهایی که به عراق و ترکیه میروند، نیست که زیرش باک بزنند و بنزین زیادی بزنند. آخر این چه حرفی است شما میزنید؟ خلاصه روز پنجم که دروغ مشخص شده بود، دوباره پیش من آمد و من دیگر اینجا به او پرخاش کردم و گفتم: شرم بر تو باد، تو خجالت نکشیدی که این حرف را به من زدی؟ بعد از چند روز با ما تماس گرفتند که دو چمدان شادی در آگاهی بزرگ است، بروید و بگیرید. همسرم به همراه پسرم که از خارج آمده بود، رفتند و وسایل را گرفتند. روز دیگر تماس گرفتند که وسایل دیگری هم وجود دارد که بازهم همسر و پسرم رفتند و پاسپورت، گذرنامه، کارتهای بانکی، کارت سلامتی، کارت رانندگی، کارت اقاماتش را که همه صحیح و سالم بود، به علاوه آلبومی از دوران کودکیاش که این بار میخواست آن را ببرد را تحویل گرفتند. البته جلد آلبوم پاره شده و چند قطره خون رویش مانده که همسرم تا الان نگذاشته من ببینم. ولی اینها را به دادگاه ارائه کردم به عنوان مدارکی که نشان از عمدی بودن شلیک به هواپیماست. اینکه میگویند آفتاب آمد دلیل بر آفتاب همین است که چطور گردنبند، گوشواره، لپ تاپ و دلار توی کیفش میسوزد، ولی این کارتها را سالم و صحیح به ما برمیگرداند؟ آیا معنایش این نیست که تمام وسایل را به ما ندادهاید؟
وقتی شما باقی وسایل را خواستید چه گفتند؟
آنجا یک افسری بود که در مقابلش یک دفترچهای قرار داشت که وسایل همه مسافران را با اسمها نوشته بود. آنهایی که چیزی مانده بود مثلا موبایل کج شده، در مقابلش نوشته بود که به خانواده تحویل داده شد. درمورد شادی به ما جواب دادند که چیزی نیست و ما پرسیدیم که فقط برای ما چیزی نیست یا برای دیگر خانوادهها هم این مسئله وجود دارد؟ به ما گفتند که برای خیلی از خانوادهها هم نیست و همان روز اول وسایل را در یک گونی کرده و برده بودند.
سال گذشته دکتر اسدی لاری، از خانواده جانباختگان در گفتوگو با «انصاف نیوز» عنوان کردند که «هواپیما را به عنوان سپر انسانی زدند»، پیشتر شما شنیده یا مستنداتی دال بر این موضوع داشتید؟
شنیدهها که انواع و اقسام بود. چون عواملشان شایعهپراکنی کردند مثلا یک بار گفتند که کار اسرائیل بوده، ولی بعد تکذیب شد. انواع حرفها را زدند ولی ما به محض اینکه چمدانها و بعد مدارکش را دیدیم، برای ما یقین بود که این ماجرا عمدی بوده و نمیتواند غیرعمدی باشد. ضمن اینکه همین ایام که به دادگاه میرویم برای من با گزارشات کارشناسی مسلم شده که عمدی بوده است.
در همان روزهای ابتدایی این حادثه برخی از مسئولان به دیدار خانوادهها رفتند، به سراغ شما هم آمدند؟
در آن ایام خبرنگاران زیادی از داخل و خارج آمدند که از برادرم خواهش کردم به هیچ وجه کسی را راه ندهند. خیلیها آمدند ولی ما راه ندادیم. فقط متاسفانه یک آقای سردار حیدرنامی با چند افسر و روحانی برای تسلیت به منزل ما آمدند و موقع رفتن هم یک شماره تلفنی دادند و گفتند این تلفن ویژه ماست و اگر کاری داشتید حتما تماس بگیرید. ما هم حدود 10 ماه بعد خواستیم امتحان کنیم ببینیم اصلا شماره مال آنهاست یا نه. وقتی تماس گرفتیم متوجه شدیم اصلا چنین شمارهای در شبکه موجود نیست و معلوم شد همه الکی بوده است. از آستان قدس رضوی هم دو سه نفر از خدام حضرت رضا (ع) با پرچم و قرآن آمدند و روضهای خواندند. بعدها هم ما مراسم ختمی در ساختمان خودمان برگزار کردیم و تعدادی از وزرا و همه همکاران بانکی و غیربانکی، وزارت صنایع و وزارتخانههای مختلفی که من در آنجا معاون وزیر بودم، آمدند که من مدیون محبتهایشان هستم. بعد از خاکسپاری هم هیئت مدیره بانک به منزلمان آمدند و گفتند حق نداری در منزل بمانی چون در این صورت شما را جنون میگیرد. من هم به سرکار رفتم البته کاراجرایی هم نه یک اتاقکی است که دوستان میآیند.
در این مدت فشار امنیتی به شما وارد کردند؟
برای ما فشاری نبود ولی احساس میکردیم هر حرکت ما زیرکلید است، هر تماسی، ولو در تماس خانوادگی این حس را داشتیم. به هرحال من در این نظام مسئول بودم و بعضی چیزها را به ما گفته بودند. در مجموع ما را هیچ تهدیدی نکردند. ما اصلا مراسمی در بیرون نداشتیم که کسی بخواهد معارض ما شود. روز خاکسپاری شادی که 29 دی ماه همان سال بود، یعنی دو روز قبل از تولدش بود. در واقع 18 دی این اتفاق افتاد و ده روز بعدش به ما اعلام کردند که برای تحویل جنازه برویم؛ البته جنازهای نبود همه چیزش سوخته بود. یه تکه داخل پارچه بود که به ما هم نشان ندادند. داخل تابوت چوبی که رویش پرچم ایران بود و جلویش نوشته بودند شهید شادی جمشیدی، به ما تحویل دادند. بعد ما امامزاده صالح بردیم و صبح روز 29 ام که روز برفی بدی هم بود، نماز میت را قرائت کردیم و از همانجا برای خاکسپاری رفتیم.
اوایل خود آقای عابدزاده و آقای دیگری که نمیدانم معاون یا رئیس حراست ایشان بود، ما را بردند و گفتند شکایتی بنویسید. ما هم نمیخواستیم ، ولی به ناچار شکایت کردیم و من اسم بردم، علیه آقای حاجیزاده. ایشان فرمانده هوا فضا هستند و اگرهر کارمندی در هر شرکتی خطایی کند، طبق قانون تجارت و قانون مدنی کشور، بالاترین مسئول آن سیتسم باید پاسخگو باشد. اینکه کارمند باید به مجازاتش برسد یک بحث دیگر است ولی مسئول یا مدیرعامل باید سیستمی را تعریف کند و کنترلهایی داشته باشد تا خطایی صورت نگیرد. ما علیه آقای حاجیزاده شکایت کردیم و وکیل هم گرفتیم. کما اینکه خود من هم چندین بار دادگاه رفتم و با اسم نوشتم که اعضای شورای عالی امنیت ملی در روز حادثه سه روز به مردم دروغ گفتند و همچنین خود آقای عابدزاده به عنوان مسئول سازمان هواپیمای کشوری که عنوان کرد هواپیما نقص فنی داشته، دروغ گفته است. چراکه طبق قانون حقوقی و قضایی کیفری کشور هر مسئولی اگر در مقام مسئولیت خود دروغ بگوید و موجب اشاعه دروغ و مشوش کردن افکار عمومی شود، بعد از روشن شدن موضوع، او به عنوان نشردهنده اکاذیب و قابل پیگرد است. خب آقای عابدزاده هم این دروغ را سه روز تمام گفته است؛ ولی هیچکسی را کار نداشتند و به خواسته ما هم اصلا اهمیتی ندادند. کیفرخواست هم که بیرون آمد، مشخص شد آقای حاجیزاده و تمام اعضای شورای عالی امنیت ملی که در خواستههای تمام خانوادهها با اسم علیهشان شکایت شده است، دادستان و بازپرس قرار منع تعقیب صادر کردهاند. بعد هم سراغ 10 نفر رفتهاند که آقای خسروی متهم ردیف اول و 9 نفر دیگر را به عنوان مسببان این جنایت به ما معرفی کردهاند. واژهای هم که از روز اول بین خودشان تصویب کردهاند و در اطلاعیه نام میبرند، «خطای انسانی» است و از این حرفشان هم کوتاه نمیآیند. خطای انسانی هم حکمش معلوم است و فوقش آقای خسروی که ماشه را کشیده است، سه سال زندانی میشود.
شما خودتان متهم ردیف اول را دیده و میشناسید؟
ما اصلا این آقا را نمیشناسیم و حتی نمیدانیم فردی که دادگاه او را میآورد، واقعا خسروی است یا شخص دیگر. دادستان هم کیفر خواست را بر اساس این 10 نفر نوشته که قاضی هم میگوید من بر اساس این کیفر خواست میتوانم نظر دهم و به جرمشان رسیدگی کنم. همچنین قرار کارشناسی را که قاضی معمولا به کارشناس ابلاغ میکند، ما نه قرار را دیدهایم و نه شنیدهایم. در صورتی که قانون میگوید قرار را باید ما به عنوان شاکی ببینیم و کارشناسان را هم طبق قانون حقوقی کیفری کشور باید از آنها اطلاع داشته و تاییدشان کنیم. ما هرگز نه آنها را دیدهایم و نه تاییدشان کردهایم. فقط میگویند که از آقای حاجیزاده سوال و جواب کردهاند.
مطالبات خانوادههای جانباختگان چیست؟
ما هیچ چیز مادی یا چیز دیگری نمیخواهیم، تنها یک مطالبه داریم و آن هم محاکمه آمرین و تصمیمگیرندگان سناریوی زدن هواپیماست تا حقیقت برای ملت ایران روشن و آبروی کشورمان نزد جهانیان حفظ شود. چراکه ما میگوییم این چند نفر چنان مردم را بدبین کردهاند، که اگر روزی حرف راست هم بزنند دیگر کسی باور نمیکند. ما میگوییم آقای قاضی! مملکت و مردم را برای چند نفر اعضای شورای امنیت ملی که این تصمیمات را گرفتهاند، قربانی نکنید. آخر شوخی که نیست، مگر میشود یک خودروی کفی که رویش موشک است، از سه پایگاه بیرون بیاید بعد در جنوب فرودگاه ساعت ۱۰ شب مستقر شود، اصلا نمیفهمیم. یک سرباز اگر یک شلیک کند، به او میگویند پوکهاش را بیاور تا ببینیم به کجا زدهای آنوقت مگر میشود یک دستگاه به این عظمت را با ده نفر در آنجا بگذارند، به فرض که سه نفر در کابین ضد موشک باشند، پس بقیه چه؟ موشک هم از نوع tor m1 است که کلاهک کل سرش دو کیلو است، تی.ان.تی دارد، وسطش هم ترکش است، با وزن کم و قطر و طول کمتر؛ حال شما پیشبینی میکردید که اگر امریکا کروز بفرستد، کروز را با این موشک بزنید؟ مثل این است که ما کبوتر را بفرستیم تا عقاب را بزند، اصلا جور در نمیآید. خود آقای حاجیزاده هم در دانشگاه شریف اظهار میکند که مگر میتوان با یک موشک tor m1 یک هواپیما غولپیکر به این بزرگی را انداخت؟ این یک سوال است دیگر، خودشان هم مشکوک هستند. حالا این سوال انحرافی هست یانه ما که نمیدانیم، بنابراین بیایند و در مقابل همه خانوادهها سران این تصمصیمگیری را روشن کنند. ما که حرف خاصی نداریم، ما دشمنی با کسی نداریم، نه حرف سیاسی میزنیم، نه چپیم، نه راستیم، نه اصلاح طلبیم و نه اصولگرا؛ داغی بر دلمان مانده و یک سوالات عقلانی داریم. ما شاکی هستیم، چرا متشاکیان را نمیآوردید؟ متشاکیان ما معلوم است و اسم بردهایم، در دادگاه بیاوریدشان. همچنین کارشناسان که بودند؟ چرا نرفتند از متشاکیان سوال کنند؟ چرا گزارش را به ما نمیدهید؟ چرا جعبه سیاه را ما نمیدهید؟ اگر محرمانه است، محرمانه یعنی چه؟ مگر میشود برای خانوادهای که بچهاش را از دست داده، خانوادهای که چهار عزیزش را ازدست داده است، محرمانه باشد؟ اگر قرار است در فضای محرمانه زندگی کنیم که بهتر است برای نفس کشیدن هم اجازه بگیریم.
درباره این دادگاههایی که دارد برگزار میشود، چه انتظاری دارید؟
روزهای اول که شکایت نوشتیم اصلا در حال خودمان نبودیم، مثل آدمی بودیم کتک خورده، نه بدن سالمی داشتیم و نه حسی. شکایت نوشتیم، کاملش کردیم و امیدوار بودیم در نظام عدل اسلامی رسیدگی میشود. الان هم امید داریم که یک روز، یک ساعت خودشان را جای ما بگذاند یعنی حس کند که دخترش که میخواهد سرسفره بنشیند، امروز کشته و سوخته شده و دیگر نیست. این حس را بکند و با خود بگوید 177 نفر کشته شدند پس من خدا را در نظر میگیرم و بدون ترس از حسن و حسین و اینکه مقامم را از دست دهم، وظیفه حقیقی خودم را انجام دهم. حال ما میگوییم اگر هوای دینتان را دارید، ما که ۱۷۷ نفر کشته دادیم و همه سوختند، پس به داد ما توجه کنید.
چگونه میشود کیف دستی، پول، طلا و جواهرات، لپ تاپ و... از بین میرود، آنوقت پاسپورت و کارتهای بانکی و اقامت سالم میماند؟ مگر میتوانم نفهمم که شما دروغ میگوید. اصلا ما میگوییم به فرض اشتباه زدهاید. اصلا من میگویم فرضا ایشان خودسرانه زده است، آیا طبق سلسه مراتب نظامی، فرمانده بالاسر نباید پاسخگو باشد؟ چطور سلسله مراتب نظامی در شب حادثه جنگی، جلوی پروازها را نگرفته است؟ چرا گذاشتید پروازها انجام شود؟ این سوالها مقدمه است، هرکه فضا را نبسته مسئول است.
آقای خسروی به عنوان متهم ردیف اول آزاد است؟
یک مدت با قرار کفالت بیرون آمد. من ندیدم ولی الان بعضی از خانوادهها میگویند با دستبند به دادگاه میآید. البته لباسش، لباس زندانیان سازمان نیروهای مسلح نیست چون زندانیانی که در آنجا میبینیم لباس راه راه آبی دارند ولی لباس خسروی طوسی ساده است. اما میگویند بازداشت است و تحتالحفظ میآید و میرود. بقیه متهمان هم دستبند ندارند و از من و شما هم سرحالتر میآیند و خیلی محکم روی صندلی مینشینند و تحتالحفظ هستند. نکته جالب هم این است که این همه خانوادهها در دادگاه گریه میکنند، یک لحظه هم از چشمانشان اشک نمیآید. فقط آنهایی که پشت میکروفون صحبت میکردند، دیدهاند که خسروی گریه میکردهاست.
شما چهره خسروی را تاکنون دیدهاید؟
ما چهره ایشان را ندیدهایم که بدانیم این همان خسروی است یا نه. دادگاه تشکیل شد و لابد دادستان تشخیص داده این خسروی است. چون قاضی میگوید که در چارچوب کیفرخواست میتوانم نظر دهم. کیفرخواست هم فقط راجع به این ده نفر تهیه شده و لاغیر. درصورتی که همه ما اصلا اسمی از خسروی نبردهایم و نمیدانستیم خسروی کیست. ولی میدانستیم آقایی به نام عابدزاده که به خانه ما آمده، رئیس سازمان هواپیمایی کشوری و معاون وزیر بوده، سالها با هم سلام و علیک داشتیم هم سه روز دروغ گفته است. به او گفتم چرا دروغ گفتید که پاسخ داد به من گفتند که بگو.
زندگی شما بعد از این حادثه چه تغییراتی کرد؟
دو فرزند پسری که از خانواده گذشته من برای من مانده است، آنها که آنسوی مرز هستند با سختیها و غم از دست دادن خواهرشان روزگار را میگذرانند. بر در و دیوار خانهشان عکس خواهرشان است. نوههای من همیشه یادی از عمهشان میکنند و میپرسند عمه کجاست؟ ما عمه را میخواهیم. در این طرف هم من و همسرم هستیم که اگر ایشان نبودند، من تا الان هفت کفن پوسانده بودم. ایشان با توجه به دانش پزشکی که دارند از من مواظبت و حفاظت میکنند، من هم شرمندهشان هستم. درست است که مادر شادی نبود ولی چه در زمان حیات او و چه و بعد از کشته شدن شادی، زحمات پدرش که تنها عشق شادی من بودم، ایشان میکشند. حتی روز خاکسپاری که برف میآمد و شرایط سختی بود، ایشان داخل قبر رفت و تلقین را برای بچه خواند. ولی چیزی از بچه را حس نکرد. نمیدانم در این کیسهای که به ما دادند آیا جنازه دختر من بود یا نه؟ اما ما هم فرض میکنیم که فرقی نمیکند، بچه هر کسی باشد، هر استخوانی، هر بدنی از کسی باشد مثل دختر من است. در خیلی از این جنازهها جز یک دست، چیزی بیش نبوده و بقیه را با شن پر کرده بودند. در این سه سال میدانید چه قدر از عمر ما کاسته شد؟ کاش میشد طبق قانون کشورهای مترقی دنیا بابت ضربه روحی و خسارات مادی و معنوی، مسببان را به دادگاه بکشانیم.