نگاهی به سهگانهای شعری از مهناز معصومی
من بین خود و خویشتنم گیر کردهام
زهره یوسفی (شاعر و منتقد ادبی)مهناز معصومی پیش از مجموعههای شعر«حرفهایی سپیدتر از کاغذ»،«اشکهایم همه کلمه شدند» و « قبل از وفات مردن» کتابی در زمينه داستان بر بساط نشر نهاده بود. در مقدمهای که فيض شریفی بر این سه اثر نوشته است، منتقد نامآشنا مهناز معصومی را گزارشگر انديشهها و احوال درونی و بیرونی خود، از شعر، خاطره و داستان دانستهاست. نوشتههای معصومی سرشار از نکتهها و لطایف شخصی و گاهی فلسفی، اجتماعی، سیاسی و ادبی است. معصومی، شاعر و نویسنده و خطره نگاری با قریحه، نکته بین، باذوق و مستعد است. این آثار گاهی همچون داستانی دلکش و شیرین، به خاطر گیرایی و طراوتش خواننده را به خود میخواند. مهناز معصومی در این سهگانه با ذوق و استعداد خود، به تناسب چگونگی و نوع زبان، لونی دیگر از خویشتننگاری را به تصویر کشیده است: «سال هاست دیگر “تو”یی وجود ندارد/ روزی منیت تو تمام شد که در این جامعه زن به دنیا آمدی/ و بعدترها در سنین بلوغ تمام تمرکز مادرت بر این بود که در مسابقه ازدواج، بین دختران فامیل، تو برتر شوی و زودتر مردی سايه سرت شود/ چون باز هم تو نبودی که میتوانستی خودت باشی!/ چون تو در خودت وجود نداشتتی و باید “من” در تو رنگ میباخت/ و یکی پیدا میشد تا این “من” را حذف کند.» نویسنده با یک لحن معترضانه فمینیستوار و با آیات صمیمانه و صادقانه، نسبت به وضعیت بغرنجی که در آن گرفتار شده است، مخاطب خود را برمیانگیزاند و گاهی گلایههای فلسفی و شخصی خود را بازگو میکند: «چهرهای گمشده در غبار من بیخبر از نیستی و هستی خودمم/...آنچه میبینی، من نیستم/ سايه همه بودنهاست که غرق شده در غبارهای بیخردی، موازی به موازی خودمم ...»نویسنده با هیچانگاری انبساطی درونی، اثر خود را به اعتراف گونهای ماندنی و با ارزش تبدیل کرده است. نثر مهناز معصومی در هنگام شرح خاطرات و مخاطرات، عواطف مخاطب را به غلیان در میآورد؛ شاخکهايش را تیز میکند و به شعر هماغوش میشود. خطرات دست نویسنده را باز میگذارد که گاهی از شگردهای شعری و زمانی- به اقتضای حال- از ماهيت داستانی و تخیلی و جزئی نگاری در این متنها بهره بگیرد:«من بین خود و خویشتنم گیر کردهام/ * به اندازه ی یک دریا در آغوش هم فاصله داریم ...»گاهی نویسنده از المانها و نشانههای داستانی مثل زمان، مکان، علیت و جزئی نگری در خاطره کار میگیرد. معصومی در دلنوشتهها و شعرهایش بیشتر از ایجاز و ارتباط ساختاری و ابزارهای شعری سود میجوید: «سحر چشمانت قلب سردم را آتش زد/ آتشی که هنوز از حرارت آن روزی ۲۴ باز خاکستر میشوم.» شاعر در پارهای از شعرهای خود از اسطوره استفاده میکند. شاعر، اسطورهای بنا مینهد تا آن را فرو ريزد تا باز از ويرانههای آن، جهانی تازه برافرازد: «نوشداروی تو دیگر به درد این شاخه خشکیده نخواهد خورد/ عشقت را خرج زندگی خود کن تا بیسبب نسوزد ...»از نگاه من، گونه گونی در نوشتههای مهناز معصومی، چشمگیر و چشمنواز است. این داستانها به زبان ساده و رایج روزگار نویسنده، با تهرنگی از شعر و گاهی با جزیینگری در مفاهیم عرفانی، دینی، جوانب واقعی، اخلاقی و عاشقانه به روایت درمیآیند. مهناز معصومی داستانهای تاسیانی و دیارگرایانه زیبایی دارد. او مطالب خود را با زبان تصویر و توصيف، با حسی محزون بازگو میکند: «کاش میشد کسانی را که پارهای از روحمان هستند.../ در عمق سرد و تاریک یک سردخانه خانگی نگه داشت/ بعد هر سال به وقت پاييز آنها را در گلدان یا باغچه کاشت تا گل دهند/ تا مجددأ زنده شوند...»