غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


یونس استادسرایی چگونه فرمانده مبارزان جنگلی شد

پایان ماجرای میرزا کوچک‌خان

میرزا یونس استادسرایی فرزند میرزا بزرگ خان (از ملاکین و بزرگان شهر رشت) و معروف به میرزا کوچک در سال ۱۲۵۷خورشیدی در محله قدیمی استادسرای شهر رشت متولد شد. او که در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشوده بود، تحصیلات اولیه را به آموختن علوم دینی و قواعد صرف و نحو در مدرسه علمیه حاجی حسن واقع در صالح آباد رشت و مدرسه جامع این شهر سپری کرد. برای تکمیل آموخته‌های خود و تحصیل دروس حوزوی راهی مدرسه صالحیه قزوین و سپس مدرسه محمودیه تهران شد. در ۱۲۸۶خورشیدی با پیوستن به صفوف آزادی‌خواهان گیلان، در فتح قزوین شرکت کرد و برای سرکوبی محمد‌علی شاه قاجار به تهران آمد. مدتی به کمک ستارخان شتافت و سرانجام به‌دلیل فعالیت‌های آزادی‌خواهانه، توسط روس‌ها از رشت تبعید و راهی تهران شد. پس از آزادی از تبعید در سال ۱۲۹۳، بار دیگر به رشت برگشت و علاوه بر مطالبات مشروطه‌خواهانه، برای نجات ایران و به‌ویژه گیلان از اشغال قوای خارجی همت گماشت. گرچه که شیوه مبارزه او خالی از اشتباه نبود، همواره از میرزا کوچک خان به‌عنوان فردی وطن‌پرست و آزادی‌خواه یاد می‌‌شود. بعد از آشنایی با قیام مشروطه، تغییر رویه داد و به فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی روی آورد. حدود هفت سال از زندگی میرزا به مبارزه و جنگ و گریز گذشت و در نهایت، در ۴۳سالگی و میان برف و سرما جان داد. زندگی کوتاه، اما پر فرازونشیب میرزا کوچک خان، فارغ از آزمون و خطاهایی که در زندگی هر انسانی وجود دارد، در نگاه بسیاری از افراد با آزادی‌خواهی و وطن‌پرستی پیوند خورده است. این نوشتار به بخشی از زندگی آزادی‌خواهانه و مبارزات میرزا کوچک خان و نهضت جنگل پرداخته است. در روزهای پایانی آبان ۱۳۰۰خورشیدی، نیروهای قزاق داخلی به سرکردگی رضاخان سردار سپه با نیروهای تسلیم شده جنگلی و خوانین محلی متحد شدند و طی حملات متعدد، نیروهای جنگل را وادار به عقب‌نشینی کردند. پس از این درگیری‌ها، برخی از سران جنگل تسلیم یا پنهان شدند و میرزا نیز خود را برای ۱۰روز مخفی کرد. در آخرین نامه‌ای که از وی باقی مانده از بعضی یاران خود گله کرده است: «با رویه‌ای که دشمنان‌مان در پیش گرفته‌اند، شاید بتوانند به‌طور موقت یا دائم توفیق حاصل کنند؛ ولی اتکای من و همراهانم به خداوند دادگری است که در بسیاری از این مهالک حفظم کرده است. افسوس می‌‌خورم که مردم ایران مرده‌پرستند و هنوز قدر این جمعیت را نشناخته‌اند؛ البته بعد از محو ما خواهند فهمید که بوده‌ایم و چه می‌‌خواستیم و چه کرده‌ایم. اکنون منتظرند روزگاری را ببینند که از جمعیت ما اثری در میان نباشد؛ اما وقتی از افکار و انتظارات‌شان نتایج تلخ را مشاهده کردند، آن وقت است که ندامت حاصل خواهند کرد و منزلت ما را خواهند فهمید. امروز دشمنان، ما را دزد و غارتگر خطاب می‌‌کنند و حال آنکه هیچ قدمی جز در راه آسایش و حفاظت مال و ناموس مردم بر نداشته‌ایم. ما این اتهامات را می‌‌شنویم و حکمیت را به خداوند قادر و حاکم علی‌الاطلاق واگذار می‌‌کنیم.» میرزا کوچک به‌همراه یار آلمانی تبار خود گائوک، قصد گذر از کوه‌های تالش و رسیدن به خلخال را داشت که گرفتار خشم طبیعت شد. نقل است که میرزا در میان برف و طوفان، گائوک (هوشنگ) را به دوش کشید و چند قدمی پیش برد.در نهایت، سرهایشان بر شانه یکدیگر افتاد و در ۱۱آذر ماه سال ۱۳۰۰خورشیدی در میان برف و یخ جان سپردند. با دستور «محمدخان سالار شجاع» برادر امیر مقتدر طالش، اهالی را از دفن اجساد منع و سپس، سر یخ زده میرزا را توسط یکی از یاران قدیمی‌اش به نام «خالو قربان هرسینی» از بدنش جدا کردند. سر بریده کوچک جنگلی را در ماسال به امیر مقتدر رساندند و سپس در رشت، به فرماندهان نظامی تسلیم کردند. جسم بدون سر را در گورستان دهکده به خاک سپردند و سر را در مجاورت سربازخانه رشت، ‌تا مدت‌ها در معرض دید عموم قرار دادند. سپس سر بریده میرزا را نزد رضاخان فرستادند و به دستور وی در گورستان حسن‌آباد دفن کردند. شخصی به نام «کاس‌آقا حسام» که از یاران قدیمی میرزا بود، سر را محرمانه از گورگن تحویل گرفت و به رشت برد و در مکانی موسوم به سلیمان داراب به خاک سپرد. آزادی‌خواهان گیلان در شهریور ماه ۱۳۲۰ خورشیدی، جسد را نیز به رشت منتقل کرده و کنار سر به خاک سپردند.