نگاهی کلی به نظریات مارکس
جهانگیر ایزدپناه (فعال اجتماعی)برای شناخت اندیشههای مارکس لازم است که همه جوانب نظرهایش را مطالعه کرد. چون نظریاتش چندجانبه است و جمع اضداد به نظر میآیند. اما این جمع اضدادگونگی به معنی تناقض گویی مارکس نیست. اتفاقا سیر نظرات مارکس نظمی سیستماتیک دارد. هر پدیدهای را در شرایط زمانی و مکانی خودش همهجانبه بررسی میکند؛ عوامل کنشگر و تآثیرگذار گوناگون را برمیشمارد اما معتقد است که همه عوامل دارای اهمیت یکسان نیستند. گرچه اقتصاد نقش تعیین کنندهای دارد اما این به معنای این نیست که اقتصاد به تنهایی موجب تحولات میگردد و نقش انسانها ناچیز است. دیالکتیکش به گونهای است که هر پدیده و ساختاری به تدریج ضد خود را در بطن خود پرورش میدهد و به ظهور ساختار جدید میانجامد و آن کهنه ساختاری که زمانی مترقی هم بوده نابکاری خود را نشان میدهد که در نتیجه باید جای خود را به ساختار اقتصادی - اجتماعی جدید بسپارد. در کمونهای اولیه انسانها اضافه تولید نداشتتند و به اندازه معیشت و زیستشان به دست میآوردند. مرحله بعد بهرهکشی و استفاده از دسترنج یکدیگر یا بردهداری فرا میرسد. اما مبارزههای بردهداران و اهمیت یافتن زمینداری سبب به وجود آمدن فئودالیسم میشود که به مرور زمان در کنار آن پیشهوری و ابزارسازی دستی و حرفههای کوچک رشد میکنند و در نهایت به سرمایهداری میانجامد. مارکس ساختارهای جدید را مترقیتر از ساختارهای قبل میداند. به همین دلیل از دستاوردهای سرمایهداری حمایت میکند. شاید باورش سخت باشد همین مارکس که در ضدیت با سرمایهداری شهره آفاق است از سرمایهداری در برابر فئودالیسم به شدت دفاع میکند. آن چنان دفاعی که اگر کسی از وی شناختی نداشته باشد او را بلندگوی تبلیغی و مدافع سرسخت سرمایهداری میپندارد. وقتی مارکس در بررسیهایش به جامعه آمریکا میپردازد، آبراهام لینکلن را که نماینده سرمایهداری است، فرزند راستین خلق مینامد. چرا؟ چون آبراهام لینکلن با مدافعان بردهداری در ایالات جنوبی آمریکا مبارزه میکند. اما مارکس مجیزگوی سرمایهداری نیست و دارای اندیشه دیالکتیکی است. به ظاهر پدیدهها نمینگرد، یک تحلیلگر مسلط به فلسفه و اقتصاد سیاسی و جامعهشناس سیاسی است. هیچکس به اندازه مارکس به قوانین سرمایهداری و نحوه سر بر آوردن آن نپرداخته است. ساختار سرمایهداری و سرمایه را حلاجی میکند؛ میاندیشد که این افزایش تولید و ثروت در سیستم سرمایهداری از کجا سرچشمه میگیرد؟ و به دست میآید، ارزش اضافه و سود آن در کجا نهفته است؟ به این نتیجه میرسد که سود حاصله از تولید در سیستم سرمایهداری تنها در تکنولوژی جدید و استعداد صاحبان سرمایه نیست، در دسترنج کارگران و زحمتکشانی که در تولید نقش دارند نهفته است. در اینجاست که استثمار صورت میگیرد و دسترنج کارگران به طور کامل پرداخت نمیشود. مارکس معتقد است که این انباشت سرمایه و ثروت حاصله از تولید، نباید در چنگ اقلیتی از جامعه انباشت شود و اکثریت جامعه محروم بمانند و با بخور و نمیر گذران زندگی کنند. مغز کلام و چکیده نظریات مارکس در این نکته است که این وفور نعمت و ثروت و انباشتی که در پرتو استثمار و رشد تولید سرمایهداری حاصل میشود نباید در اختیار اقلیتی معدود جمع شود و اکثریت مردم در محرومیت و بیعدالتی زندگی کنند. گرچه در دوران پس از مارکس تا کنون جنبشهای استقلالطلبی و قومی و محلی و جنسیتی و نزاعهای مذهبی برجسته شده و اقشار میانی رشد زیادی داشته و جهان تغییرات گوناگونی داشته است اما باز هم در بطن همه اینها همان مسائل مورد بحث مارکس یعنی استثمار و بیعدالتی و نابرابری نهفته است.