غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


پیکر «ناصر تکمیل همایون» در زادگاهش آرام گرفت

تاریخ‌نگارِ ایران‌دوست

همدلی| پیکر ناصر تکمیل همایون؛ جامعه‌شناس و تاریخ‌نگار و چهره باسابقه در عرصه سیاسی ایران روز گذشته در زادگاهش قزوین به خاک سپرده شد. پیکر این مورخ فقید که روز پنج‌شنبه، ۲۶ آبان ماه پس از وداع در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، از تهران راهی قزوین شد، روز ـ ۲۷ آبان ماه ـ در بهشت حسینی این شهر به خاک سپرده شد. 
در این مراسم، همسر ناصر تکمیل همایون، فرزند او (نادر تکمیل همایون) و برخی از دوستان و همکاران این چهرۀ فقید از جمله حمید تنکابنی (رئیس پژوهشکده مطالعات اجتماعی) حضور داشتند. 
ناصر تکمیل‌همایون متولد ۱۳۱۵ در قزوین بود. او دورۀ کارشناسی فلسفه و علوم تربیتی و کارشناسی‌ارشد علوم اجتماعی را در دانشگاه تهران گذراند و دورۀ دکترای تاریخ و دکترای جامعه‌شناسی را در دانشگاه پاریس به پایان برد.
از جمله آثار او به «تاریخ ایران در یک نگاه»،‌ «آموزش و پرورش در ایران»، «آبسکون، یا، جزیره آشوراده»، «سلطانیه»، «دانشگاه گندی‌شاپور»، «تاریخ اجتماعی و فرهنگی تهران: از آغاز تا دارالخلافه ناصری» «مشروطه‌خواهی ایرانیان (مجموعه مقالات)» و «جاده ابریشم» می‌توان اشاره کرد.
از این جامعه‌شناس و تاریخ‌نگار اخیراً اثری با عنوان «مصدق در دورۀ قاجار» منتشر شد. تکمیل‌همایون اثرِ دیگری به نام «ایران جان» از (انتشارات نگارستان اندیشه) را در آستانۀ رونمایی داشت. این اثر با مضمون «هویت ملی» به نگارش درآمد.
او در روزهای اخیر در پی حمله قلبی در بیمارستان طالقانی تهران بستری شده بود و در روز ۲۵ آبان ماه درگذشت.
رئیس فرهنگستان علوم، در پیامی درگذشت ناصر تکمیل همایون مورخ و پژوهشگر تاریخ و جامعه‌شناسی، تهران‌پژوه و از چهره‌های برجسته ملی را تسلیت گفت و افزود: فقدان او برای دانش کشور یک ضایعه است.
به گزارش روابط عمومی فرهنگستان علوم، رضا داوری اردکانی، با ابراز تاسف از درگذشت ناصر تکمیل همایون، درگذشت وی را برای دانش کشور یک ضایعه دانست و گفت:«آن مرحوم برای من دوستی عزیز بود و خاطرات و انس و صحبت دوران دانشکده با ایشان را از یاد نمی‌برم.»
تکمیل همایون پنج سال پیش در گفتوگو با «همدلی» به روایت بخش هایی از حضور خود در عرصه سیاست ایران پرداخت. او که به دوستی با ابوالحسن بنی صدر مشهور شده بود می‌گوید که از این دوستی سمتی و سهمی نبرده است.« اصلا سمتی نداشتم. دیناری هم از دولت و جمهوریت بنی‌صدر استفاده نکردم یا سفر نرفتم. فقط برای یکی از دوستانم که عضو حزب جمهوری اسلامی بود و مادرش فوت کرده بود، از آقای بنی‌صدر یک امضا گرفتم. مادرش وصیت کرده بود او را در کربلا دفن کنند. آن موقع پاسپورت‌ها امضا می‌خواست. از بنی‌صدر امضا گرفتم که جنازه مادر این دوستمان به کربلا برود. یک بار دیگر هم آقای دکتر محمد مکری که سفیر ایران در مسکو بود، به روانشاد داریوش فروهر تلفن زد و گفت اطلاعاتی درباره جنگ دارم که می‌خواهم به بنی‌صدر انتقال دهم. آقای فروهر ماجرا را به من گفت. من گفتم اطلاعات را به من بدهد تا من به بنی‌صدر منتقل کنم، مکری قبول نکرد. به این ترتیب من به بنی‌صدر زنگ زدم که او گفت سوار یکی از طیاره‌های جنگی که به دزفول می‌آید شوید. با مکری قرار گذاشتم اما مکری نیامد. بعد‌ها فهمیدم مکری اطلاعاتش را به آقای رجایی گفته. این دو مورد، پاسپورت برای یک جنازه و سفر به جبهه برای دیدن آقای بنی‌صدر تنها استفاده من از ریاست‌جمهوری ایشان بود.»
ناصر تکمیل همایون که روزگاری در جبهه ملی با بنی‌صدر سیاست‌ورزی می‌کرد در اوج اتفاقات والتهابات دهه 60  پناه دادن او به بنی صدر رئیس جمهور برکنار شده، یکی از فرازهای مهم زندگی این مرد فرهنگی وسیاسی بود. موضوعی که او را نزدیکی حکم اعدام هم برد.
تکمیل همایون در گفت‌وگو با «همدلی» درباره آن روزها گفت:« ما تا زمانی که بنی‌صدر در کرمانشاه بود اصلا فکر نمی‌کردیم که قرار باشد در روزهای بعد مسئله اختفای او به میان بیاید. یک روز آقای حسین اخوان طباطبایی از من پرسید از بنی‌صدر خبری داری؟ گفتم خیر. بعد گفت بیا با ماشین من به خانه خواهرش برویم و ببینیم چه خبر است. خانه خواهر بنی‌صدر در پل رومی بود. وقتی آنجا رفتیم متوجه شدیم آقای بنی‌صدر در کرمانشاه مورد غضب قرار گرفته و قرار است به تهران بیاید و احتمال دارد در تهران ماجراهای جدیدی پیش آید. خواهر دیگر بنی‌صدر به من گفت شما باید ابوالحسن را نجات دهید. این خواسته به این خاطر نبود که بنده قدرت دارم. فقط به خاطر روابط دوستی ما بود. من هم گفتم: فردا به خانه بهجت‌ خانم، خواهر دیگر بنی‌صدر می‌‌روم و همدیگر را می‌بینیم. روز بعد که ما خواستیم آنجا برویم فهمیدیم خانه در حالت محاصره قرار دارد. بنی‌صدر هنوز رئیس‌جمهور بود، اما فقط به دنبال تصمیماتی از فرماندهی کل قوا برکنار شده بود. ما سراغ حاجی لطفی رفتیم که به رئیس سیاه‌جامگان معروف بود. به او گفتیم بیا برویم خانه بنی‌صدر و او را از خانه بیرون بیاوریم. او هم چون تقریبا نگهبان ما بود و در سخنرانی‌ها همراه ما بود، قبول کرد. به خانه بنی‌صدر که می‌رفتیم دیدیم سر کوچه چند پاسدار مراقب کوچه‌اند. به آخر کوچه که رسیدیم یک موتوری هم دیدیم که داخل کوچه در رفت‌وآمد بود. در یکی از رفت‌وآمدهای او به حاجی لطفی گفتم برو بالا و بنی‌صدر را بیاور. اگر دیدی نخواست بیاید کمی لباست را تکان بده کلتت را که ببیند همراهت می‌آید. خلاصه حاجی لطفی، بنی‌صدر را به این صورت آورد و سوار ماشینش کردند. چند نفری که سر کوچه مراقب بودند به صورت اتفاقی در آن لحظات، به خانه بنی‌صدر نگاه نمی‌کردند. موتوری هم موقع رفت‌و‌آمدش متوجه خروج بنی‌صدر نش... بعد از سه چهار شب که آنجا بودیم متوجه شدیم ماشینی آنجا مرتب رفت‌وآمد دارد؛ بنابراین به این نتیجه رسیدیم که از آنجا خارج شویم. من نمی‌دانستم کجا باید برویم؛ چون اصلا برای این کار ساخته نشده بودم و به رموز مخفی‌کاری و پنهان شدن آشنایی نداشتم… سه، چهار روز هم آنجا ماندیم که صاحبخانه گفت یک ماشین که آنتنش بالاست اطراف این خانه در رفت‌وآمد است. او گفت می‌ترسم بنی‌صدر را بگیرند و به اسم من تمام شود. من ماجرا را به یکی از دوستانمان به نام اصغر لقایی گفتم که او گفت بیایید خانه من...در خانه لقایی بودیم ماجرای انفجار دفتر حزب پیش آمد...خبر اسامی کشته‌ها را که برای ما می‌آوردند من شاهد بودم بنی‌صدر برای بعضی از آن‌ها گریه کرد. می‌گفت بعضی از این‌ها آدم‌های خوبی بودند. کسی که بیشتر یادم می‌آید شهید حسن عباسپور وزیر نیرو بود. بنی‌صدر حالتی نداشت که بتوانیم بگوییم خوشحال بود... از هفتم تیر دیگر روحیات بنی‌صدر عوض شد. ما تا آن روز مخفی بودیم، اما از آن روز به بعد ماجرای مخفی شدن کمی روشن‌تر و مشکل‌تر شد. من سراغ آقای داریوش فروهر رفتم. آقای فروهر خودش هم پنهان شده بود. حالا برای پیدا کردن فروهر هم مکافات داشتیم. به فروهر که ماجرا را گفتم، گفت تنها راهش این است که ایشان [فروهر] برود قم و با آقای پسندیده ملاقات کند که او پادرمیانی کند تا بنی‌صدر را بتوان یک جا مخفی کرد. قرار شد فروهر این کار را بکند و همچنین یک ‌بار هم بیاید بنی‌صدر را ببیند که البته نیامد. او به من حالی کرد که اگر بخواهی بنی‌صدر را پیش امام ببری تا آن موقع ممکن است کشته شود. چون از هفتم تیر به بعد فضا کمی هیجانی شده بود و مردم شعارهای ضد بنی‌صدر می‌دادند و گویا انفجار حزب جمهوری اسلامی را به دستور او می‌پنداشتند. از طرفی هم خانواده بنی‌صدر به ما فشار می‌آوردند که تو نه چریکی نه خانه تیمی داری. به من می‌گفتند بنی‌صدر را تحویل مجاهدین بده...یک روز این‌ها با یک تاکسی پیکان قراضه آمدند دنبال بنی‌صدر. شاید هیچ کس باور نکند این‌گونه دنبال یک مقام سیاسی بروند. در داخل این پیکان راننده‌ای با قیافه کارگری نشسته بود. خانمی هم با عینک دودی در کنار راننده نشسته بود که بعد‌ها شنیدم به چشم‌هایش هم در زیر عینک چسب زده بودند. بچه‌ای هم در بغل این خانم بود که بادکنک بزرگی دستش بود. یک چسب زخم به گونه بنی‌صدر چسباندند، بعد داخل ماشین بچه با بادکنکش را هم دادند بغل او. این تاکسی بین چهار ماشین آخرین مدل حرکت کرد و رفت...» 
ناصر تکمیل همایون با این سابقه سیاسی وفرهنگی توانست از التهابات دهه 60 که اعدام سکه رایج آن روزگار بود، به وساطت برخی روحانیون نزدیکان بنیانگذار جمهوری اسلامی جان به‌در ببرد ونزدیک به 20 سال پس از آن روزها را در پژوهشگاه علوم انسانی ومطالعات فرهنگی به پژوهش بپردازد و کتاب بنویسد. فعالیت‌هایی که به گواه بسیاری، ایران‌دوستی در مرکز آن قرار داشت.