به مناسبت سالروز درگذشت ستارخان؛
سردار ملی چگونه مغضوب حکومت شد
ستار قرهداغی در ۲۸مهرماه ۱۲۴۵شمسی در روستایی بهنام بیشک از توابع ارسباران قرهداغ آذربایجان به دنیا آمد. او سومین پسر حاج حسن بزاز قرهداغی بود که به شغل پارچهفروشی اشتغال داشت. ستارخان به واسطه اوضاع زمانه و ظلم و ستم حکومت و روحیه ظلمستیزی که در وجودش بود، زندگی آرامینداشت. با پا گرفتن نهضت مشروطیت در ایران، ستارخان هم که از دستگاه حاکمه ناراضی بود به صف مجاهدین مسلح و مشروطهخواه پیوست. او مردم را بر ضد اردوی دولتی فراخواند و خود رهبری آن را برعهده گرفت و به همراه سایر مجاهدین و باقرخان حدود یکسال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت شهر تبریز به دست طرفداران محمدعلی شاه مستبد بیفتد. همین کار باعث شد که مردم امیدوار شوند و مبارزه جانی دوباره گرفت و و درنهایت تلاش مبارزان مشروطیت به فتح تهران منجر شد. ستارخان و باقرخان به همراه تفنگچیان خود در تهران مستقر شدند. پس از چند مدتی که مشروطه تا حدودی سامان یافت مجلس طرحی را تصویب کرد که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او میبایست سلاحهای خود را تحویل میدادند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار و ترور مرحوم سیدعبدالله بهبهانی و میرزا علیمحمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته شده بود. در شرایطی که خلع سلاح کامل جهت حفظ امنیت کشور کاملا ضرورت داشت، عملکرد بد ماموران جمعآوری سلاح و گزینشی عمل کردن آنها موجب استنکاف مجاهدین آذربایجانی و دسته معزالسلطان از تحویل سلاح شد. احمد کسروی در این زمینه مینویسد: «مجاهدان نمیخواستند پی کار خود روند و بسیاری از کار خود بهیکبار دورافتاده اگر هم میخواستند نمیتوانستند و اینان ناگزیر به نافرمانی برخاستند. از سوی دیگر دولت نخواست این قانون را دادگرانه به کار بندد چون خود مستوفی رئیسالوزرا و بیشتر وزیران از دسته انقلابی بودند. چنانکه گفتیم این دسته کینه چهار تن سردار را (ستارخان، باقرخان، ضرغامالسلطنه و معزالسلطان) در دل داشتند و همچنین سردار اسعد که در همه کارها دست داشت، از این چهارتن سخت خشمناک بود، بهویژه از ستارخان از بس خشمناک بود که زبان خود را نگه نمیتوانست داشت. همچنین فرمانفرما از ستارخان دلآزردگی داشت. یپرمخان هم که این زمان هم رئیس شهربانی تهران و هم سردار سپاهها بود و نیروی بزرگی را در دست داشت او نیز با ستارخان و معزالسلطان از در دشمنی بود.» به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید»، اما باز یاران ستارخان راضی به تحویل سلاح نشدند. در اول شعبان ١٣٢٨ سپاه دولت مشروطه که جمعا سه هزار نفر میشدند، به فرماندهی یپرمخان، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چند بار پیغام، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و آتش جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین شعلهور شد.
شریف کاشانی مینویسد: «... یپرمخان هم درب پارک را نفت زده، آتش میزنند. بعد از چند دقیقه در سوخته، سرباز و سوار و بختیاری وارد پارک شد، از قراری که گفته میشود، تلفات خیلی میشود. با اینکه از مجاهدین اصلا اظهار حیاتی نمیکنند، ولی از طرف دولتیها به هرکس و هر جا فروگذار نکردهاند. بعد از کشتن، اغلب آنها را دستگیر و بعضی فرار کرده. آن وقت، بنای تاراج را میگذارند. تمام در و پنجرهها را میشکنند و مبل و فرش و چراغ و آئینهها و میز و صندلیها را تاراج مینمایند، این حرکات زیاده از حد مورد شماتت و ملامت و سرزنش خارجه و داخله میشود. ستارخان و باقرخان را هم میبرند منزل صمصامالسلطنه... کلیه مردم از این قضیه اظهار نفرت مینمایند و بدگویی میکنند... زانوی ستارخان هم گلوله خورده، در بستر خوابیده.» بعد از چند عمل پای ستارخان تا حدودی بهبود پیدا کرد اما تو دیگر نتوانست نقشی در شرایط جدید به عهده بگیرد و مدت چهار سال در این وضع و تقریباً گوشهنشینی زندگی کرد و سرانجام در ۲۵آبان ۱۲۹۳ شمسی در حالی که ۴۸سال بیشتر نداشت، در تهران درگذشت. پیکر او را در بقعه باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم حسنی در شهرری به خاک سپردند.