تقابل و رابطه دموکراسی با سرمایهداری
جهانگیر ایزدپناه (فعال اجتماعی)ماهیت دمکراسی با سلطهطلبی سرمایهداری متفاوت است، همهنگامی دمکراسی با سرمایهداری به معنی یکسانپنداری آنها نیست. گرچه ظهور دمکراسی نوین با پیدایش سیستم سرمایهداری همراه بوده اما این دو را نباید یکی پنداشت. در یونان باستان هم طلیعهای از دمکراسی وجود داشت.
آن دیدگاهی که ذات مستقل دمکراسی، آزادیهای دمکراتیک، حقوق بشر و مشارکت مردم در سرنوشت خویش و تکثر عقاید و احزاب را انکار و آن را با سرمایهداری سلطهطلب و استعمارگر یکی جلوه میدهد آگاهانه درصدد ترویج استبداد و دیکتاتوری و محروم کردن مردم از شرکت در سرنوشت خود و جایگزینی حکومت فردی به جای خردجمعی است.
رشد صنایع و تکنولوژی و سیستم سرمایهداری که از دل پیشهوری و ابزارسازی و صنایع کوچک دستی و اختراعها برآمد به نیروی کار آزاد نیاز داشت، اما این نیروی کار در ساختار اقتصادی– اجتماعی فئودالی و بردهداری در چنگال زمینداران و ملاکان بزرگ به بند کشیده شده بود که باید آزاد میگشت.
سرآغاز رشد این سیستم در اروپا همزمان بود با قرون وسطی و حاکمیت کلیسا و تفتیش عقاید یا انگیزاسیون که نه با سرشت آزاد انسان سازگاری داشت و نه با گردش آزاد نیروی کار در کارخانهها و نه با لیبرالیزم که دستاورد سیستم سرمایهداری است. اینجاست که فیلسوفان، روشنفکران و اندیشمندانی نظیر روسو، کانت، ولتر، برونو و...به دفاع از عقلگرایی، دمکراسی، آزادیهای دمکراتیک و حق مشارکت مردم در سرنوشت خود برخاستند.
به همین خاطر است که مارکس که به ضدیت با آزمندی و سوداندیشی صرف و سلطهطلبی و استثمار سرمایهداری شهرت دارد، اما تمامقد از ظهور سرمایهداری درمقابل فئودالیسم و بردهداری دفاع میکند و آبراهام لینکلن را که نماینده سرمایهداری است فرزند راستین خلق مینامد چون علیه مدافعان بردهداری در جنوب آمریکا مبارزه میکند.
بپردازیم به نکته اصلی بحث که نباید اجازه داد سلطهطلبی و برتریجویی که در ذات استثمار و استعمارگر و سودجویی و آزمندی سرمایهداری است با ذات دمکراسی وآزادیهای دمکراتیکی که دستاورد اندیشمندان بزرگی چون روسو و ولتر و کانت و...است توسط استبدادگران خلط مبحث شود و یکی جلوه داده شود که در پرتو این درهمآمیزی عامدانه و سفسطهآمیز به دیکتاتوری و جهالتپروری خود ادامه حیات دهند و مردم را به بند کشند و مانع توسعه و پیشرفت و گسترش آگاهی و علم و دانش جوامع شوند.
جهان غرب بهطور کلی به علل مختلف از جمله پشت سر نهادن حکومتهای قرون وسطایی-کلیسایی، هم نماد سرمایهداری شد و هم نماد دمکراسی. سرمایهداری همانطوری که دوست موقت و دشمن بعدیاش(مارکس) پیشبینی کرده بود در ادامه گسترش خود احتیاج به بازارهای جدید برای انبوه کالاهایش و همچنین احتیاج به مواد خام اولیه برای تولیداتش داشت.
اینجا بود که بین قدرتهای بزرگ استعماری بر سر تصاحب بازارهای جدید و موادخام ارزان رقابت در گرفت و حتی منجر به جنگهای جهانی شد. نکته مهم این است که از بد حادثه یا بهتر است بگوییم بنا به اهمیت و ارجحیت منافع و سود برای سرمایهداری آنچه در وهله اول از جانب دنیای غرب برای ممالک توسعه نیافته نمودار شد نماد نظامی- استعماری غرب بود نه نماد دمکراسی و آزادیخواهی آنکه میتوانست نویددهنده آگاهی و دانش و آزادی از چنگال استبداد و جهالت باشد.
این رخداد یک امر تصادفی نبود، دقیقا از جانب سیستم سرمایهداری استعمارگر حساب شده و سنجیده شده بود، زیرا استمارگران به خوبی میدانستند که ملتی با حاکمیت استبداد فردی و محروم از خردجمعی و تعقلگرایی که اوهام و خرافات، تعصب دینی و قومی زندگیشان را فرا گرفته باشد، را بهتر میشود چپاول و استعمار کرد.
اما با همه این اوصاف به علت مسافرتها و اطلاع از پیشرفتها و تمدن و رسانهها در غرب و همچنین تلاش مردان وطنپرست و اقدامهایی نظیر اعزام دانشجو به غرب طلیعه دمکراسی و آزادی و حق مشارکت عمومی و خردجمعی در میان مردم و اندیشمندان پدیدار شد که نمونه برجسته آن را در انقلاب مشروطیت ایران شاهد بودیم که چه نیروها و شخصیتهایی در راه پیشبرد و موفقیت آن مبارزه کردند و چه نیروها و نهادهای استبدادپسند و جهالتپروری علیه آن مقاومت و مانعتراشی کردند و با عوامفریبی و زشتنمایی و خلاف عرف و دین نامیدن آزادی، مانع خردجمعی و قانونگرایی و مشارکت مردم میشدند تا مردم را از توسعه، ترقی، دانش، علم و آگاهی و تربیت نوین و بیداری محروم کنند.
این یعنی همان ترفند خلط مبحث آگاهانهای که آزادی و حق مشارکت مردم و خردجمعی را با استعمار، غارت و چپاول سرمایهداری یکی نشان میدهد تا مردم را از آگاهی و علم و دانش نوین و رهایی از جهل، خرافات، استبداد و پیگیری خواستههای خود بازدارند.