غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


در مذمت گرگ‌بازی آدم‌ها

راضیه خندانی (شاعر)

نمی‌خواهم چوب خشک و تر را باهم بسوزانم. نمی‌خواهم بگویم؛همه آدم‌ها این گونه‌اند. به هرحال در هر چیزی خوب و بد باهم وجود دارند. از میوه‌های درهم گرفته تا هرچیز دیگری که فکرش را بکنیم به هرحال هم جنس خوب وجود دارد و هم جنس بد. لابد می‌پرسید از چه چیزی حرف می‌زنم. رک بگویم: حرفم در مورد آدم‌های به اصطلاح زرنگ است. از آن‌ها که به خیال خودشان با زرنگ بازی‌شان گوش دنیا را پیچانده‌ و او را به سر جایش نشانده‌اند. همان‌ها که برای نشان دادن زرنگ بودن‌شان بازی با قلب‌های آدم‌ها را نشانه می‌گیرند و از قلب مهربان و بی‌شیله پیله آن‌ها نان برای سفره دل سخت خودشان درمی‌آورند و با آبی خنک آن را نوش جان می‌کنند و به هیچ‌شان نیست که چه بر سر او که طرف‌شان بوده و هست می‌آید. که چه دردها و چه عوارضی از درد جان‌سوز نیش مارگونه‌ای که به قلب و روح او صدمه زدن است، به جا می‌ماند که سر چند نفر دیگر با سنگ این فرد زخم خورده روح و روان نابودشده می‌شکند که فراموش کند روزی خود نیز با قلبی پر محبت سرش از سنگ نامهربانی فردی به خیال خود زرنگ شکسته و این چرخش همچنان ادامه دارد و روز به روز به تعداد افراد به اصطلاح زرنگ شده افزوده می‌شود. چنان‌که همه انسان‌ها خود را بره‌ای قربانی می‌دانند و دیگران را گرگ می‌بینند. شاید به ناحق هم این فکر را در سر نمی‌پرورانند. به هرحال وقتی پای سفره دردودل هرکسی می‌نشینیم آن‌قدر داستان‌های اشک‌آور دارد که از زندگی‌اش تعریف کند که گاهی واقعا دل سخت سنگ هم آب می‌شود. البته همین آدم‌های به اصطلاح زرنگ هم در بیشتر مواقع طعمه آدم زرنگ‌تری می‌شوند. مانند ماهی کوچکی که طعمه کوسه‌ای می‌شود و چقدر باید یک انسان از پرتگاه انسانیت سقوط کرده باشد که شکستن قلب انسان دیگر را نشانه باهوش بودن خود بداند. کاری ندارم که سرچشمه این بیماری از کدام کوه پدیدار و همچون رودی سرریز شده است. نمی‌خواهم به این‌که مشکلی اورا به این ورطه کشانده یا اصل ذاتش خرده شیشه داشته، بپردازم که این موضوع خودریشه‌ای و بسیار طولانی و عمیق خواهد بود که البته اگر انسانی با ذات درستی دیده به دنیا گشوده باشد. هر چقدر که در سرسره شهربازی دنیا با هر بالارفتنی سر بخورد باز هم به کمک ذات درستش، دلش راضی به بازی دادن قلب انسان دیگری نمی‌شود. خیلی‌ها از این به اصطلاح زرنگ‌ها تنها با نشستن بر سر سفره قلب انسان دیگر سیر نمی‌شوند و با آزار و اذیت رساندن به حیوانات بی‌گناه با فکر بیمار خودسعی در خودنمایی و نشان دادن قدرت بازوی خود پیش دیدگاه عمومی ‌را دارند و نام این عمل ناشایست را هم زرنگ بودن و قدرت داشتن می‌گذارند. به نظر من این بحثِ شکستنِ قلب همان‌گونه که مرد و زن ندارد انسان و حیوان هم ندارد، که همه ما مخلوقات خداوند و دارای قلب و روح هستیم. گاهی ما انسان‌ها با خنجرهایی که از پشت خورده‌ایم نمی‌توانیم خودرا به درستی از معرکه نجات دهیم. گاهی شناگر خوبی نیستیم و در دریای غم‌ها غرق می‌شویم و بعضی‌ها هم در مردابی که گیر افتاده‌اند. با هر حرکتی هم باعث بیشتر فرورفتن خود می‌شوند و هم دیگران را با خود به مرداب تباهی‌ها می‌کشند. اما چرا بیشتر ما آدم‌ها بعد از شکستن قلب‌مان به جای اینکه سنگ برداریم و به فکر شکستن شیشه دل دیگری باشیم. به دنبال درمان سر شکسته‌مان از راه صحیح درمان نیستیم. می‌توانیم به جای گرگ شدن به فکر چاره‌ای برای کم‌تر دریده شدن بره‌هایمان باشیم. با آگاهی بیشتر با رواج روانی سالم‌تر در جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم. بیایم باور و قبول کنیم که اگر گرگی به گله بره‌های ما حمله کرد مقصر فرد دیگری نیست. درست است گاهی حتی مقصر خود ما هم نیستیم و این از بخت بدمان است که این‌گونه در جاده زندگی به آدم اشتباهی برخورده‌ایم اما بیاییم به جای ادامه دادن به این زنجیره گرگ بودن کمی‌فرصت برگرداندن آرامش به روح و روان خودمان و همین طور به افراد اطراف‌مان بدهیم. گاهی باید به جای دوره کردن درس‌هایی که از زندگی گرفته‌ایم فقط از آن به عنوان درس عبرت پاس شده یاد کنیم تا هم خودمان در آرامش باشیم و هم دیگران را به خطای ناکرده چوبکاری نکنیم.