غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


به مناسبت ‌سالگرد درگذشت کامبیز درمبخش

پیام‌برِ شوخ‌طبعِ طرح وخط

احسان گنجی – کارتونیست: یک سال از درگذشت کامبیر درمبخش؛ کاریکاتوریست مطرح ایران درگذشت. در یک سالگی غیبتش از دنیای خط و طرح نگاهی کرده‌ام به آنچه که درمبخش را کاریکاتوریست بزرگ زمانه ما کرده بود.
ابزار کار کامبیز درمبخش به یک خودنویس و چند برگ کاغذ و احتمالاً خط‌کش یا شابلون محدود بود. دلیل این محدودیت آن بود که بتواند نهایت استقلال و بیشترین آزادی ‌عمل را داشته باشد و در هر موقعیتی، بدون وابستگی به عوامل بیرونی چرخه تولید اثر برقرار باشد. کارخانه‌ ذهنی تولید ایده در این هنرمند، سرعت بالایی داشت. اجرای آثار نمی‌توانست پیچیده باشد یا سرعت کمی داشته باشد و از بارش ایده در ذهن هنرمند جا بماند. به همین دلیل تکنیکی ساده و سریع و ابزار محدود برای هنرمند اجتناب‌ناپذیر بود. او همیشه این ادعا را داشت که تا صدسالگی ایده برای اجرا کردن دارد و تنها چیزی که لازم دارد زمان کافی برای اجرای آن‌هاست. ساده بودن تکنیک درمبخش، شامل بی‌رنگ بودن آثار، کمپوزیسیون تخت و زاویه‌ی ‌دید خطیِ فاقد پرسپکتیو هم بود. صرف‌نظر از این موضوع که ترکیب‌بندی و زاویه‌دید این آثار احتمالاً تحت تأثیر مینیاتور و نقاشی ‌ایرانی است، این سادگی در تکنیک باعث اهمیت یافتن سوژه‌ها هم می‌شود و توجه مخاطب را به سمت مضمون اثر «شیفت» می‌دهد. یکی از مهم‌ترین تفاوت‌ها و نقطه‌ی ‌گریزکار درمبخش نسبت به دیگران این است که هنرمند از خط‌ها، سفیدی، بافت‌ و ابعادکاغذ و حتی چارچوب قاب تابلو به عنوان بازیگر یا عناصرکنش‌گر بهره می‌برد، به‌گونه‌ای که خود این‌ها در پیش‌برد بخشی از روایت داستان ایفای نقش می‌کنند و به کمک آن‌ها داستان اثر شکل می‌گیرد. نمونه‌ها فراوانند، مثلاً در جایی زنی را می‌بینیم که چروکیدگی واقعی کاغذ را اتو می‌کشد، یا در اثری دیگر چین‌خوردگی کاغذ به‌صورت سرعت‌گیر در برابر یک دوچرخه‌سوار عمل می‌کند. در جایی دیگر مردی را می‌بینیم که یک ضلع از قاب ‌چوبی تابلوی اثر را کنده و از آن به عنوان قایق استفاده می‌کند و سوار بر این قایق روی سطح آب حرکت می‌کند. در اثری دیگر، مردی را می‌بینیم که دو پاره‌خط را روی دوش حمل می‌کند، آن‌ها را روی زمین می‌گذارد تا جاده‌ای ساخته شود، بعد همان مرد در جاده قدم می‌گذارد و در افق دور می‌شود! این مرد می‌تواند سرگذشت خود درمبخش باشد که در دل آثارش زندگی کرد و از خط‌ها برای خودش راه‌های تازه‌ای ساخت. این اتفاق به‌مدد تخیل دمادم ذهنی که حتی در دهه هشتم عمر هنرمند هنوز کودکانه و به‌صورت تمام‌وقت درحال بازیگوشی بود، شکل می‌گرفت. یک‌بار در گفتگویی که با درمبخش داشتم، یک صفحه سفید را با خطی صاف و افقی به دو نیم تقسیم کرد. می‌گفت هرسطحی که بالای این خط باشد، آسمان و هرسطحی پایین آن باشد زمین است و بعد با کمک این خط که مرز زمین و آسمان است برای داستان تازه‌ای خیال‌پردازی می‌کرد. کسی که کارش را با این مقدار سادگی دست‌یافتنی آغاز می‌کند، ناچار است که توجه مخاطب را با درون‌مایه و مضمون کار جلب و جبران کند و به شکلی خودکار اهمیت اثر به سمت چیستی و چگونگی رخدادهای آن معطوف می‌شود. استفاده از خط به‌عنوان الفبای نشانه‌گذاری و ابزار جدایی‌ناپذیر کار، یک منطق محکم و موجه دیگر هم دارد، چون خط روشی فیکس و مطلق برای طراحی است. از آنجا که اساساً پایه طنز بر عنصر اغراق استوار است، خطی بودن نشانه‌ها و عناصر درکارهای درمبخش (و خیلی از کارتونیست‌های دیگر که به‌همین روش کار می‌کنند) با مدیوم کارتون که فی‌نفسه مطلق‌گراست، هم‌خوانی ماهوی و ذاتی دارد چون  فیکس و مطلق بودن نشانه‌ها و کاراکترها به هضم ساده‌تر روایت کمک می‌کند. روشن است که خلوص و پاکیزگی در استفاده از خط و نیز حذف زوائد و تعلقات از نشانه‌ها، محصول یک عمر کار و تجربه‌ است که سهل می‌نماید، اما ممتنع است و دست‌یابی به آن مهارت و زمان زیادی لازم دارد. در کارهای درمبخش می‌بینیم که سایه آدم‌ها و اشیاء، تنها یک خط افقی ساده و کوتاه است. در زبانی که هنرمند برای روایت داستان‌هایش ساخته، این اختراعی مهم به‌شمار می‌آید که یک شبه رخ نداده و نشانه نبوغ و خلاقیت و سال‌ها تجربه است. درمبخش بعد از تجربیات اولیه‌ای که در مطبوعات ایران داشت، با دیدن مجلات هنری خارجی و آشنا شدن با کارتونیست‌های اروپایی راه دیگری را در پیش گرفت و کوشید برای مخاطب جهانی کار کند. اینکه همه آدم‌های دنیا در هر جایی که هستند و در هر زمانی که زندگی می‌کنند بتوانند آثارش را ببینند و پیامش را درک کنند برای او یک آرمان راستین بود. به همین دلیل به‌تدریج همه نشانه‌هایی را که ممکن بود مانع این ارتباط فراجغرافیایی و فرازمانی شود از کارهایش کنار گذاشت و عملاً به جوهر موضوع رسید. درمبخش با پاکیزه کردن بیان هنری و افزایش دامنه نفوذ کارهایش، برای خود رسالت تازه‌ای تعریف کرد و به‌روش رسولان، میلیون‌ها انسان را در سراسر این کره‌خاکی تا قرن‌ها بعد مخاطب قرار داد و پیام‌های شوخ‌طبعانه‌اش را به زبانی که می‌توان ادعا کرد تا همیشه قابل رمزگشایی است، ارسال کرده است. درمبخش جهان را خانه خود می‌دانست و به‌معنای واقعی کلمه یک شهروند جهانی بود که می‌کوشید آثارش انعکاس عواطف و تجربیات نوع ‌بشر باشد. او به ارزش هنر به‌عنوان یک گوهر بی‌بدیل پی برده‌بود و انتخاب کرده‌بود که در ازای هنرمند بودن از بسیاری امکانات معمول زندگی محروم باشد. به‌همین دلیل به یک دید فرعی مجهز شده‌بود که به او این امکان را می‌داد تا رویدادهای اطرافش را متفاوت از دیگرانی ببیند که راه زندگی معمول را انتخاب کرده‌اند. این دید فرعی اولین گام و ضروری‌ترین گام برای هر نوع آفرینش هنری است که درمبخش توانسته‌ بود طی سالیان طولانی، با کار و تجربه فراوان آن را برای خود درونی کند.

 درونی‌شدن بینش هنری کامبیز و ناخودآگاه شدن مکانیزم دیدن، فرآوری ذهنی آنچه دیده‌شد و به تصویر کشیدن آن برای کارخانه ذهن او به صورت امری پیوسته و خودکار درآمده بود. کافی بود کمی مواد خام به این کارخانه ذهنی وارد شود، سایر مراحل به صورت ناخودآگاه و به روان‌ترین شکل ممکن انجام می‌شد. همه کسانی که با درمبخش معاشرتی داشتند می‌دانند که او حتی در حین گفتگو با دیگران، دستش مستقل از محیط، روی کاغذ مشغول به‌کار بود. گویی این دست جلوتر از ذهن حرکت می‌کند و این دست هنرمند است که ذهنش را در موقعیت ایده‌یابی قرار می‌دهد! در زمانه‌ای که همه می‌کوشند ظرف هنری‌شان را از محتوا لبریز کنند و در بازار محتوا، رقابت به اوج خود رسیده و فضای هنر به نوعی محتوازدگی دچار شده است، درمبخش گویی این مرحله را گذرانده و از این دغدغه آزاد شده بود و فرآوردهای ذهنی‌اش کشفیاتی از جنسی دیگر را پیش چشم مخاطب قرار می‌داد. آشنایی‌زدایی در واقعیت‌های بدیهی (از نظر ما)، تنها بخشی از کاری است که درمبخش می‌کند. من به این ویژگی کار او می‌گویم فرامحتوا. در بسیاری از کارهای درمبخش، هنرمند از خطایِ دید ما برای ایده‌یابی بهره برده است، به گونه‌ای که ما وقتی آن اثر را می‌بینیم، نمی‌دانیم کدام چیزی که با چشم دیده‌ایم درست است؟  درک ما از چیزی که دیدیم تغییر می‌کند و حتی قاب یا «پاسپارتو»ی آثارش را هم بازی می‌دهد و در جایی با شیطنت هرچه تمام‌تر تابلو را برعکس به دیوار می‌چسباند تا ما به‌جای صورت کارکتر، پشت سرش را ببینیم! اینجا دیگر نه حرف از محتواست نه از فرم؛ حرف از چیزی است به نام فرامحتوا. این چیزی‌است که من به‌شکل سازمان‌یافته و آگاهانه در آثار هیچ‌کس دیگری ندیده‌ام. حالا که درمبخش درگذشته است، ما با این پرسش مواجهیم که دستآورد یک عمر فعالیت هنرمندی مانند او چیست؟ درمبخش فصل نوینی را به روی هنر کارتون باز کرد و این ژانر را به جلو حرکت داد. او میدان رقابت‌های هنری و تفاخر به پیروزی در این میدان را به دیگران واگذار کرد و راه شاعرانگی را برگزید. درمبخش هنر را به مخاطب راستین هنر عرضه کرد و کوشید آن را به برتری‌جویی در رقابت‌های زودگذر سیاسی تقلیل ندهد. در دنیایی که ما زندگی می‌کنیم او با شیطنتی مشفقانه، دنیای تازه‌ای ساخته است، دنیایی که اتفاقات آن غالباً شوخی و تسکین‌دهنده هستند. درمبخش با بیگانه‌سازی آنچه دیدنش برای ما بدیهی‌است، باعث شده ما زندگی‌مان را از بیرون و از زاویه‌دید تازه‌ای ببینیم و نسبت به آن آگاهی پیدا کنیم. او با به شوخی گرفتنِ همه‌ی چیزهایی که ما را می‌آزارد (حتی شوخی گرفتن مرگ!)، کمک کرده تا ما در برابر رنج و اندوه زندگی تاب بیاوریم. درمبخش به میلیون‌ها انسان، در حال و آینده پیام فرستاد و به آنها اهمیت زندگی با همدیگر و برای همدیگر را یادآوری کرد. برای او گنجشک‌ها و جغدها و درخت‌ها و سنگ‌ها و گل‌ها و ... مانند انسان‌ها مهم بودند و برای نیازهای ما انسان‌ها نسبت به جانواران دیگر اولویتی قائل نبود. درمبخش کاشف رازهای زندگی بود و رازهایی راکه کشف می‌کرد، سخاوت‌مندانه با ما در میان گذاشت.