غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


بهار لحظه‌هایت را دریاب

رود زندگی‌ام جاری است. در تک‌تک ثانیه‌ها مسیری پراز پیچ و خم را طی می‌کند و درد به دل سنگ‌های ریزودرشت ته رودخانه خوردن را با جان حس می‌کند و همچون سواره‌ای پابه‌رکابی است که نه عجله‌ای برای سریع رسیدن به مقصد را دارد و نه بی‌خیال از ادامه راه؛ قصد استراحت و وقت‌گذرانی را در سر می‌پروراند. بلکه یکنواخت و تفریح‌وار به مسیر خود ادامه می‌دهد تا جایی که برای او خط پایان باشد. کسی چه می‌داند چه زمانی تابلوی ورود ممنوع برمی‌خورد. زمانی که جاده تا بی‌انتها ادامه دارد اما فقط تابلوی ورود ممنوع را در مقابل چشمان ما تکان می‌دهند و ما را از ادامه مسیر بازمی‌دارند، اما در تک تک این لحظات در حال عبور کدام لحظه خود آن یک دم را حس کردیم؟ بخواهم با خودم صادق باشم بیشتر مواقع یا در حال کندوکاو صندوقچه به گرد نشسته خاطرات گذشته بوده‌ام یا چشم به راه فردایی که نرسیده، کاروان دلهره و اضطرابش را پیشاپیش به سمتم حرکت داده است. اگربخواهم صادقانه‌تر بگویم لحظاتی هم بوده که سعی در لمس آن لحظه آنی را داشته‌ام، اما نمی‌دانم چقدر در دربرگرفتن لحظات زنده زندگی‌ام موفق بوده‌ام. زیرا چنان قطار زمان پرشتاب از روی ریل زندگی عبور می‌کند که نمی‌توان حتی یک صدم ثانیه از آن را به درستی درک کرد. شاید هم در به آغوش کشیدن یک دم از زندگی‌ام هم موفق بوده‌ام اما آن‌قدر کم است که نمی‌دانم چه مقدار از این عمر گذشته‌ام را شامل می‌شود.
بیشتر ما انسان‌ها شاید بی‌حواس اما این در ذات‌مان است که ناخواسته یا در غم وحسرت مرگ روزهای رفته به سوگواری می‌نشینیم یا با تبری از دغدغه‌ها درخت لحظه‌ای که درآن به سر می‌بریم را از ریشه قطع می‌کنیم. در فکر آب دادن به بذر گیاه آینده و پرشاخه و برگ کردن گیاه در خیال پرورانده ساعت‌هایی که در آن به سرمی‌بریم را بی‌اهمیت به دست باد فراموشی می‌سپاریم. غافل از آن‌که این ساعت‌ها دقیقا تاروپود دار قالی زندگی‌مان را تشکیل می‌دهد. نمی‌دانیم که زندگی ما همانند دار قالی هست که با درست رج به رج نبافتن گره‌های آن تخته فرش زندگی‌مان به زیبایی بافته نخواهد شد و شاید واقع‌گرایانه‌تر بخواهم بگویم حتی اگر فرشی هم بافته شود منظره‌ای افتخارآمیز را به نمایش نخواهد گذاشت. پس کاش می‌شد به جای نشستن در اسکله‌ای رو به روزهای تابستانی نیامده یا به جای نشستن در پشت پنجره‌ای رو به برف‌های یخ بسته در کُنج دیواری از افسوس روزهای سپری شده؛ همانند پروانه‌ای در دشتی پراز گل از عطر گل‌های شکفته شده در فصل بهار از یک شاخه به شاخه دیگر پرواز کنیم و از لحظه‌ای که در آن به سرمی بریم لذت ببریم، زیرا که فقط در فصل بهار می‌توان از سرسبزی و زیبایی و عطرگل‌ها سرمست شد و در بهار نه اثری از زمستان گذر کرده است و نه خبری از تابستان از راه نرسیده. فقط و فقط شادابی و جوانه زدن را می‌توان حس کرد. پس هر دم این زندگی را بهارانه به جان و دل خود هدیه کنیم. قبل ازآنکه در تابستان روزهای آینده باز به افسوس بهار گذر کرده بنشینیم.