غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


زندگی به روایت تنهایی

خیام واحدیان (نویسنده)

هر کاری کردیم که مراد را قانع کنیم نشد و او همانطور به زندگی بیقرارش ادامه داد و کم کم با ما هم قطع ارتباط کرد. دیگر آن جوان رعنا و بور هم نبود، و چهره‌اش انگار محو شده و به تیرگی می‌زد. دست‌بردار نبود از تخریب خودش و مدام به شکلی که انگار با خودش لج کرده باشد روزبه‌روز آب می‌شد و تقریباً همه می‌دانستیم که راه برگشتی برایش وجود ندارد. با این همه از کسی چیزی نمی‌خواست و در همان احوال هم اهل دروغ و دله دزدی و گدایی نبود. شاید خواهرش و بعضی از فامیل که دوستش داشتند چیزی به او می‌رساندند که بتواند خودش را سرپا نگه دارد و چند روزی بیشتر زنده بماند، ولی این مسیری که او رفته بود هر کسی را نهایتا از پا می‌انداخت. تک پسر خانواده و به گفته مادرش نوه اول همه خانواده پدری و مادری خودش. به همین خاطر عموها و دایی ها اغلب در کودکی او را با خود همه جا می‌بردند و مادرش هم با وجود از دست رفتن شوهرش اما خیالش از بابت رسیدگی به بچه‌های بی‌پدر تا حدودی راحت بود. منصور که جوان شد مادرش را هم مثل پدر در تصادفی معمولی از دست داده بود. رفته بودند عروسی یکی از فامیل در بیست کیلومتری شهر در روستایی که موقع برگشتن پراید دایی‌اش با ماشینی از روبه رو شاخ به شاخ شد و درجا مادرش از دنیا رفت. دیگر مراد به حالت عادی برنگشت، خواهرش ازدواج کرده بود و او در خانه تنها بود که بعد از مدتی متوجه شدند به این بلا گرفتار شده است و خودخواسته یا به هر دلیلی به مواد پناه برده بود. روزی که مرد لباس‌های مادرش را در اتاق پهن کرده بود و رویشان غلت خورده بود و فردا صبح که جنازه‌اش را دیدند خون بالا آورده بود.