غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


گفت‌وگوی همدلی با «نوشین‌دخت صدیقی»، در صدوبیست‌وپنجمین زادروز استاد «ابوالحسن‌خان صدیقی»

خالق مجسمه فردوسی به روایت فرزند

احمدرضا حجارزاده| شروع فصل پاییز و نیمه‌ی مهرماه هر سال مصادف است با زادروز استاد «ابوالحسن‌خان صدیقی»، نخستین کسی که مجسمه و هنر مجسمه‌سازی را در ایران بنیان گذاشت تا نام فرهیختگان وطنش برای آیندگان همیشه زنده باشد، نام‌هایی نظیر ابن سینا، سعدی، فردوسی، حافظ، نادرشاه، یعقوب لیث، خیام و امیرکبیر از مهم‌ترین و مشهورترین شخصیت‌هایی‌اند که مجسمه‌ی آن‌ها توسط استاد صدیقی ساخته و در اقصی‌نقاط ایران و اروپا نصب شده‌اند. آثار به یادگارمانده از این استاد بزرگ، تا امروز جزو بهترین و زیباترین مجسمه‌های ایران بوده‌اند. استاد صدیقی روز 13 مهرماه 1276 در تهران به دنیا آمدند. ایشان نقاش، طراح، عکاس و مجسمه‌ساز زبردست ایرانی و از شاگردان برجسته‌ی استاد کمال‌الملک بودند. استاد صدیقی،که بحق بنیانگذار هنر مجسمه‌سازی در ایران است، نخستین مجسمه‌اش (ونوس) را با الگوبرداری از مجسمه‌ی «ونوس دومیلو»، اواخر سال 1298 به پایان رساند.گرچه این استاد گران‌قدر پس از انقلاب 57 چنان که باید قدر ندید و خیلی دیر درصدد تجلیل و معرفی او به هنردوستان افتادند، ولی تاخیر در گرامیداشت استاد صدیقی هم از جایگاه و هنر او نکاست. پس از درگذشت استاد صدیقی (آذرماه 1374)، فرزندشان خانم «نوشین‌دخت صدیقی» (نقاش و مجسمه‌ساز) نظارت و رسیدگی به امور هنری پدرشان را بر عهده گرفتند که تا امروز با دقت و شایستگی ادامه داشته است. صدوبیست‌وپنجمین سال‌روز تولد استاد صدیقی بهانه‌یی شد تا به خانه‌موزه‌ی کوچک استاد صدیقی سر بزنیم و با خانم نوشین‌دخت صدیقی درباره‌ی فعالیت‌های هنری استاد صدیقی بزرگ گپ‌وگفتی داشته باشیم.
* * *
 خانم صدیقی، مجسمه‌هایی که پدرتان از زمان آموزش نزد کمال‌الملک می‌ساختند تا بعدها که به استاد این رشته تبدیل شدند، سفارشی بودند یا احساس و علاقه‌ی خودشان را به مجسمه تبدیل می‌کردند؟
اوایل کار بنا بر احساس خودشان بود، یعنی زمانی که از مجسمه‌ی ونوس دومیلو شروع کردند. بعد که «فردوسی بر بال سیمرغ» و مجسمه‌های دیگر را ساختند، هیچ‌کدام سفارش کسی نبود. لابد خودشان به استاد کمال‌الملک گفته‌اند می‌خواهند مجسمه‌ی فردوسی را بسازند. حتا در افکار عمومی این تصورِ نادرست وجود دارد که کمال‌الملک اولین مجسمه‌ی فردوسی را ساخت! در حالی‌که این‌طور نیست. اولین مجسمه‌ی فردوسی را استاد صدیقی ساختند که در موزه‌ی هنرهای ملی قرار داشت؛ جایی که قدیم‌ها حوض‌خانه‌ی مدرسه‌ی کمال‌الملک بود و به عنوان آتلیه‌ی مجسمه‌سازی استفاده می‌شد. آن‌جا استاد صدیقی کار می‌کرد اما سفارش نمی‌پذیرفت، ولی امروز که عکس‌های آن مجسمه را می‌بینیم، هیچ عیب و ایرادی نمی‌توانیم بر آن بگذاریم؛ صورت و هیبت و تناسبش با یکدیگر همه درستند. ایشان تا وقتی که از اروپا برگشتند سفارش قبول نمی‌کردند. اگر هم قبول می‌کردند، مثلاً کمال‌الملک به او می‌گفت «بیا این یهودی سرگردان الیاس را بتراش». استاد صدیقی در پاریس که بودند، سفیر ایران در فرانسه (حسین علاء) هم با پدرم نسبتی داشت و هم خیلی به هنر علاقه‌مند بود، به همین دلیل پدر را خیلی حمایت کرد. خیلی از سفارش‌ها را اول آقای علاء به پدر داد، مثل ساختن مجسمه‌ی امیرکبیر (1310) برای سفارت، یا نیم‌تنه‌ی رضاشاه که الان در کاخ سبز سعدآباد است.
 تعدادی از مجسمه‌هایی که استاد صدیقی ساخته‌اند، طی دهه‌های گذشته گم شده‌اند! از جمله مجسمه‌ی برنزی و سه‌متری ملک‌المتکلمین که سال‌هاست مفقود شده. شما خبری از سرنوشت این مجسمه دارید؟
در واقع هم مجسمه‌ها گم شده‌اند و هم نقش‌برجسته‌ها. خیلی از کارهای استاد صدیقی، بخصوص مربوط به خاندان پهلوی، الان موجود نیست! در کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه، مجسمه‌ی تمام‌قد رضاشاه بود که بین سال‌های 1340 تا 1350 با سنگ مرمر تراشیدند. خب این مجسمه‌ها کجا هستند؟! یا گم کرده‌اند یا جایی نگه داشته‌اند. هیچ‌کس هم جواب نمی‌دهد اما باید تاکید بکنم که مجسمه‌ی برنزی ملک‌المتکلمین،کار استاد صدیقی نیست. آن را استاد رحیم‌زاده‌ی ارژنگ ساخته و چه خوب شد که به آن اشاره کردید تا این اشتباه تاریخی رفع بشود. حتماً قید بکنید که آن مجسمه اثر پدرم نیست، ولی خب آن هم گم شده! غیر از مجسمه‌ی ملک‌المتکلمین، باید اشاره بکنم که دو مجسمه‌ی دیگر را هم اشتباهاً به پدرم نسبت می‌دهند اما باید تصحیح بکنم که این‌ها کار استاد صدیقی نیستند: مجسمه‌ی استاد ایرج محمدی در پارک ساعی و مجسمه‌ی برنز ایستاده‌ی امام‌قلی‌خان در قشم. البته شاید اگر با یک آدم جاه‌طلب روبه‌رو بودید، با افتخار می‌گفت «بعله، پدرِ من ساخته»! (می‌خندد). خلاصه این‌که از مجسمه‌های گم‌شده و مخفی‌شده هیچ اطلاعی نداریم.
 استاد صدیقی مجسمه‌هایی زیادی هم در مجموعه‌ی شخصی خود دارند که اصلاً دیده نشده‌اند. فارغ از این‌که آن مجسمه‌ها، چهره‌های آشنایی ندارند و اغلب افراد خانواده و بستگان استاد هستند، آیا به لحاظ هنر مجسمه‌سازی، ارزش هنری دارند و می‌توانند برای علاقه‌مندان جذاب باشند؟!
بله، می‌تواند جذاب باشد، ولی ببینید، ما پنج تا خواهر و برادر بودیم که دو نفرمان مانده‌اند. زمانی که آن سه فرزند دیگر هم زنده بودند، هیچ‌کدام مایل نبودند کارهای استاد صدیقی را عرضه بکنند اما من از اول می‌گفتم کارهای استاد صدیقی به درد خانه‌ی من نمی‌خورد. باید برود به موزه. من با مسوولان پیشین موزه‌ی هنرهای معاصر، پیش از سال 88 که بزرگداشت استاد صدیقی را برگزار کردند، درباره‌ی این مجسمه‌ها حرف زدم.گفتند به درد ما نمی‌خورد! باید کارشناس بفرستیم. من می‌خواستم مجسمه‌ها را به موزه اهدا بکنم، چون در خانه‌ی من که باشند،کسی آن‌ها را نمی‌بیند. مگر دوست و آشنا و فامیل چه‌قدر به خانه‌ی من می‌آیند؟! ولی بچه‌های دیگر این خصلت را نداشتند.کارها را راحت نشان نمی‌دادند. من در تیرماه 1392 تعدادی از آثار باباجان را به موزه‌ی مکتب کمال‌الملک (موزه‌ی نگارستان) ارائه دادم که اصلاً آن موزه با کارهای استاد صدیقی افتتاح شد. من بیش از همه‌ی شاگردان کمال‌الملک اثر هنری به موزه دادم، ولی باز هم خیلی کار پیش خودم داشتم. تا این‌که آقای محسن ناصریان (نقاش و مجسمه‌ساز)، تصویر نقش‌برجسته‌ی پدر را ساختند و در مراسم بزرگداشت استاد صدیقی در هنرستان کمال‌الملک رونمایی کردند. پدرم مدتی رییس آن‌جا بود و مدرسه‌ی دخترانه را اداره می‌کرد. شاگردان آن مدرسه برای استاد صدیقی بزرگداشت گرفته بودند و هر کس کاری آماده بود. استاد ناصریان نقش‌برجسته و آقای جعفر نجیبی هم مجسمه ساخت. از آن زمان آقای ناصریان وارد زندگی هنری استاد صدیقی شد و خیلی سعی کرد که از دیگران یاری بخواهد، ولی موفق نشد. بعد آمدند و گفتند این اتاق خوب است که موزه بشود و با وسایل معمولی مثل کمد و میز و غیره، اتاق موزه را راه انداختیم. البته اوایل فقط اِسکن عکس‌ها را گذاشتیم، چون هنوز نمی‌دانستیم می‌خواهیم چه کار بکنیم. بعد یواش‌یواش ویترین گذاشتیم، درستش کردیم و حالت موزه پیدا کرد. الان اختیار این‌جا با خودم است، یعنی هیچ‌کدام از خواهر و برادرها حتا یک طرح کوچکِ بابا را پیشنهاد نکردند و من هم ازشان نخواستم. به عقیده‌ی آن‌ها بی‌احترامی نمی‌کنم، ولی عقیده‌ی من اینست که باید آثار استاد را در موزه گذاشت. این موزه را مخصوص چیزهایی کردم که خودم دارم. خب مجسمه‌ی میدان فردوسی و امیرکبیر که مالِ من نیست! اما این‌ها چیزهایی برای عموم است و من می‌توانم به نمایش بگذارم. دلیلی ندارد از خواهرم یا برادرم اجازه بگیرم. دیگر کوچولو کوچولو باقی چیزها هم پیدا شد. وقتی پدرم فوت کردند و خانه‌اش را فروختند، خیلی از اسباب‌های ایشان ناخواسته آمد پیش من. چمدان‌هایی که اسناد پدر در آن بود، یا نقش‌برجسته‌های که دیگران نمی‌خواستند. در نتیجه این‌جا را ساختیم. آقای ناصریان هم خیلی کمک کردند. ایشان مجسمه‌ساز و هنرمند جوانی هستند که فکرهای تازه دارند و می‌دانند باید الان چه چیزی را اسکن و چه چیزی را طراحی بکنند یا قالب بگیرند. آدم درستی هستند و من این‌جا را در اختیارشان گذاشتم. حتا بارها افرادی به من پیشنهاد کردند که وزارت ارشاد و انجمن مجسمه‌سازان کمک بطلبیم، ولی من و استاد ناصریان موافقت نکردیم. استاد صدیقی چنین آدمی نبود. خودش خانه‌اش را فروخت، چون مدام می‌گفتند این‌جا باید بشود آتلیه‌ی صدیقی اما استاد می‌گفتند از من هیچ‌چیز نباید بماند جز مجسمه‌هایم و هنرم. از این‌رو تَه دلم می‌گویم شاید استاد صدیقی دلش نخواهد من موزه‌یی به نام استاد صدیقی درست بکنم، ولی این‌جا متعلق به خودم است و درِ آن هم به روی همه باز است. اگر این‌جا را عمومی بکنم، می‌شود مثل خانه‌هایی که برمی‌دارند دو سه ماه به اسم این و آن می‌کنند، بعد به نام بازسازی و تعمیرات،کارش تمام می‌شود. بعد دیگر من صاحب همین‌ها هم نیستم.