علل وقوع خشونت در جامعه
جهانگیر ایزدپناه (فعال اجتماعی)انسان موجودی اجتماعی و سیاسی است. انسانها گرد هم آمدهاند که به واسطه با هم بودن و با هم زیستنشان نوعی زیست صلحآمیز و سعادتمند داشته باشند. انسان موجودی سیاسی و اندیشهورز است و خواهان مشارکت در سرنوشت خویش و برخورداری از آزادیهای خویش است. برای اداره امور جامعه در چارچوبی که ژان ژاک روسو آن را قراداد اجتماعی نامیده است دور هم گرد آمدهاند و حکومت ایجاد کردهاند و به آن قدرت بخشیدهاند.
اما باید توجه داشت که واژه قدرت با کاربرد زور متفاوت است و واگذاری قدرت به حاکمیت به معنی اعطای حق زورگویی و کاربرد خشونت و سلب آزادیها و نادیده گرفتن سلایق فردی نیست. همین انسانهایند که نقش تاریخساز در جامعه خود دارند. بنابراین باید حق مشارکت در سرنوشت خویش، حق انتقاد و اعتراض، حق اظهارنظر آزادانه داشته باشند.
تاریخ حکایت نوع بشر است و در این حکایت خود انسانها باید حق عمل و سخن آزادانه داشته باشند تا بتوانند جامعه خود را به سوی نوسعه و تعالی و ترقی سوق دهند. اساس موجودیت یک جامعه، مشترک بودن و سهیم بودن همگان در آن است.
این که عدهای تحت هر بهانهای بخواهند این حق مشترک و برابر و آزادی و سلایق دیگران را سلب کنند؛ پذیرفتنی نیست و معضلات و مشکلاتی را در پی دارد که جامعه را نه به سوی ترقی و سعادت بلکه به سوی عقبماندگی و خشونت سوق میدهد. مردم ما از انقلاب هم انتظاراتی اجتماعی – اقتصادی داشتند، هم انتظاراتی سیاسی. هر کدام از این انتظارات برآورده نشود مردم حق بازخواست و به چالش کشیدن حکومت را دارند و تحت هیچ نام و بهانهای نمیتوان مردم را به علت پیجویی خواستههایشان، مواخذه کرد و یا آماج اتهامات و برچسبهای ساختگی گوناگون یا تحت پیگرد قرار داد و با آنها با خشونت برخورد کرد. باید در نظر داشت که هدف انقلاب برچیدن هر نوع دیکتاتوری تحت هر نام و لوا و بهانهای بود. هدف انقلاب، سعادت و بهروزی و آسایش مردم و آزادیهای دمکراتیک و ایجاد راهکارهای مناسب برای مشارکت جمعی آزاد و بدون تبعیض و خودی و غیرخودی، در سرنوشت خود بود.
باید توجه داشت که حق مشارکت واقعی به معنی گردش نخبگان هم هست. هدف انقلاب فقط ابداع واژههایی نظیر مستضعف و مستکبر و جایگزینی امت به جای ملت و شعارها و قرائت خاصی از دین نبوده و نیست. برخی تحریفها در اهداف انقلاب کار را به اعتراض بخشهایی از مردم کشاندهاست و به دنبال آن منتقدان عوامل بیگانه توصیف میشوند. با چنین پنداشتی لابد هر برخورد خشونتآمیزی با آنها چندان غیرعادی نیست.
پای خشونت که به میان کشیده شد، مشارکت سیاسی و حقوق آحاد ملت و برابری انسانها در برابر قانون و ... همه و همه مفهوم خود را از دست میدهند و ادامه آن خشونت بیشتر و فاجعه و ویرانی است. رویه های برخی از حکومتها در طول تاریخ نشان میدهد که پافشاری بر این رویه، تمامی روزنههای اصلاح امور را میبندد و سرانجام هم رویارویی خشونتآمیز را به دنبال خواهد داشت.
باید پذیرفت که واگذاری قدرت به مسئولان، دادن اختیار تام و بلاعزل نیست. خشونتورزان همیشه خشونت را توجیه کرده و بر ضرورت آن در بوق کرنا میدمند، اما باید دید که آیا این توجیهات مورد پذیرش مردم هم هست. قرائن موجود نشان میدهد که این رویه و توجیهات رایج نه برای مردم قانع کنندهاست و نه با شرایط نوین جامعه و جهان پیرامونی سازگاری دارد.