نقدونظر بر دفتر شعر «ویار زیتون» صابر سعدیپور
احساس میکنم هر چند ثانيه یک بار ماهی میشوم
فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)بنیاد تصویرگرایی صابر سعدیپور در دفتر شعر «ویار زیتون» این است که با تلاش بسیار در جستوجوی الهام بیدرنگ و خودبهخود برمیآید تا به مقامی برسد که انديشههای تأویلی و تعابير گوناگون، سد سدیدی برای او نشود. شعرهای سعدیپور را که میخوانیم به این نتیجه میرسیم که ماده هنر در دانستههای خام زندگانی درونی یا صورخیال و تصاویر در مجموعه پیچیده و آنی ادراکات عاطفی و روشنفکرانه نهفته شده است. سعدیپور این صور را بدون دگرگونی شکلی به صورت بکر و نیرومند بیان میکند، اشارههای مستقیم و موثر را به دانستگی مخاطب ارائه میکند که فشار ستمگرانه زندگی و زندگی روزمره را محو کند و خواننده برای لمحهای به الزاماتش پناه ببرد، شاعری از این لون بیش از ظرفیت خودش عاشق میشود: «پیامبر نیستم که با یک دستم، مردهای را زنده کنم/و با دست دیگرم، ماه را از پیراهنم بیرون بکشم و دو نیم سازم اما نیمی از بدنم را/پناهندگان و کشتگان و زخمیان جنگها، و نیم ديگرش را، معشوقهام تصرف کرده/که همیشه در حال رسیدگی، به زخمهای نيمه دیگر است/مقصر من نیستم که بیشتر از ظرفیتم، عاشق شدم...»
سعدیپور در به کار بردن زبان احتیاط کار است و همه ایماژهايش را برای قوت تأثیر هنرصنعتگرایانهاش، به کار میبرد. سخن شاعر در بخشی موزون و در بخشی بصری است. او فن تصویرسازی را در سادهترین صورت خود این گونه به کار میبرد: «ماهی تنگ در فراق چه کسی آن قدر ضجه زده که صدایش گرفته است/حالا فقط لب میزند؟ احساس میکنم هرچند ثانيه یک بار، ماهی میشوم...» شاعر میخواهد هرچند ثانيه یک بار مثل ماهی عاشق شود و در تنگ بلورین عشق اسیر شود و با معشوق خود گل بگوید و گل بشنود. او اشعاری مینویسد که لازم است شنيده و دیده شود، نه اشعاری که جامعه را خوش بیاید. شعرهای سعدیپور عمدتا توصيفی- تصویری است، روایتهای شاعرانه راوی در بخش اول شعر توصیفی-عاطفی است ولی سرانجام شعر از تصویر و استعاره سرشار میشود:«در تاریکی حمام میکند/کف و حباب صابون که هيچ، اسفنج هم نتوانسته، جای خالی سينهاش را پر کند/... غمگینترین مرگ را زنی دارد، که علت مرگش را زودتر از بیمارستان فهميده است؟/ به نفس نفس زدنهايش نگاه نکنید/ بالهای پروانه مرده هم، در نسیم تکان میخورد.» زیباتر از این نمیتوان تراژدی زنی را که سرطان پستان دارد و یکی از پستانهايش را برداشته تصویر کرد. معضلات و مشکلات زندگی و واقعیتهای سفت و سمج در شعر سعدیپور با زبان و بیانی محزون و نیرومند ارائه میشود و از این رو اغلب قطعههای اشعار او از فلسفه زندگی و آشوبها و اضطراب انسان امروز سخن میگوید: «هرچه دورتر میشدی، بیشتر دست و پا میزدم/تعداد آدمهای غرق شده، در پايانه و ایستگاه و فرودگاهها، بیشتر از دریاست...» سعدیپور در شعر حبسیه «در بازرسی بدنی» غم و تیمار خود را به نحوی فراموش میکند و با احساس و عاطفهای غنی، روان و گرمتاب میگويد:«هر شب سر زندانبانها را گرم میکنم تا بتوانم بیشتر به تو فکر کنم/ و پیچکها بتوانند، از دیوار بالا بروند/آنقدر به تو فکر کردهام، هر سايهای که میآید و میرود، با تو اشتباه میگیرم/حتی سايهای که از زیر چشمبند میبینم، که قرار است چهارپایه را بکشد.» شعرهای سعدیپور، اغلب آهنگ زندگی و زمانهاش را پرتپش و غمگین میسراید، راوی برای آزادی فریاد نمیکشد، عصیان نمیکند و با آن که دوستدار نور و روشنایی و آزادی است، اعتراض نمیکند، مویه میکند: «هر روز در قلبم عزای عمومی است/...یک زندانی با همدستی سربازان جوخه اعدام، از سوراخ تنش، گریخته است ...» شاعر تصویرگر سياهی و ملال و نومیدی است، او راوی قصههای رفته بر باد است: «اینجا تاريکی همه چیز را سانسور میکند/ سايهها، صورتها را، قایقها را، ختی ماه را، با آن همه پناهنده.»عشق عمومی و دیگر خواهی شاعر لای برگها پنهان میماند و مرگ، راوی را به سوی محنتکده ملال و مرگ میراند: «پتوی خون گرمی را که سالهاست پوسیده/ اما هنوز بدنش گرم است/ میکشم، روی این همه جنازه/ مرگ موضوع خوبی است، برای این که یکدیگر را هنوز دوست داشته باشیم.» عشق و اعتراض سعدیپور هم، همراه با اعتدال و انعطاف است: «برای لمس آزادی، دست میکشم، به موهایت/ به گونههایت، که در خاطراتمان، دیگر رنگ و روی ندارد/گاهی از این دورها هم، به تو حسادت میکنم، که چگونه میتوانم، آنقدر دلتنگت باشم/کم که میآورم، میخواهم فراموشت کنم اما چه کسی میتواند، شيشه عطر شکسته را در جيبش پنهان کند؟»
سعدیپور با خود و جامعهاش ناسازگاری ندارد. شعر بلند پایانی به منزله کشف سرزمینی کشف نشده در پهنه زبان، رويدادها و حالات انسانی و اجتماعی و نگاه صلحطلبانه است: «فرمانده، آن نامه در جیب سرباز، که بوی گوشت سوخته گرفته بود، یادت هست؟...،/تو سرود ملی من هستی، که آن را غصب کرده اند،/...دخترم، تو ادامه مادرانی هستی، که پیشانی فرزندانشان را میبوسیدند تا شاید کمی از درد گلولههایی که خواهند خورد کم کنند/دخترم، در آن قسمتی از خانهها، که مادران، با عطر گل شب بوها، لالایی میخوانند، لالههای بیشتری روییده اند...»