غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


آخرین جستار؛ زنگ آخر زندگی و بالماسکه مرگ

علی داریا (نویسنده و شاعر)

- لعنتی بنویس! یادت هست؟ در تلگرافی کوتاه برای برادرت نوشته بودی که من در دانشکده و رشته موردعلاقه‌ام قبول شدم و مشغول نوشتن اولین اثرم؛ تحت عنوان آخرین اثر من هستم، می دونی از آن روز چهارده هزاروچهارصد و بیست‌وپنج روز گذشته و تو هنوز اون اثرت رو ننوشتی! اگر من این روزهارو به ساعت و دقیقه و ثانیه تبدیلش کنم ابعاد جنایت تو آشکارتر خواهد شد؛ یادم هست در آن روزها نه‌تنها سد کنکور را پشت سر گذاشتی که از مصاحبه و امتحان کتبی نوشتن هم موفق بیرون آمدی اما بعد همه‌چیز جور دیگری شد و اولین قتل؛ کشتن استعداد خودت در نوشتن بود، لعنتی بنویس! این آخرین جستار را ناب بنویس.
- معنای سرزنش‌های گاه‌وبیگاه تورومی‌فهمم؛ اما درست شنیدم؟! تو از جنایت حرف زدی؟ در ضمن این ماسک مسخره چیست به چهره‌ات زده‌ای به شکل مضحکی ترسناک و شبیه مرگ شده‌ای! آدم احساس می‌کند مأمور مالیات ستانی آمده است تا با عطف به ماسبق و محاسبه تعداد و به ازای نفس‌هایی که در لحظه‌لحظه زندگی از گذشته‌های دور کشیده‌ایم مالیات بستاند! اما راه را اشتباه آمده‌ای آقای مرگ قلابی، من آه ندارم که با ناله سودا کنم. همه موجودی من همان انبوه یادداشت‌های مربوط به گذشته‌های دور تا امروز است؛ قصه‌ها و شعرها و منظومه‌های ناتمام. به‌عنوان کاغذ باطله خوب می‌خرند این روزها! چطور بودند دیالوگ‌ها؟ از عهده نقش مقابلت برآمدم؟ حالا برو و این ماسک مضحک را از روی صورت مسخره‌ات بردار آقای مرگ قلابی!
- مرا آقای مرگ قلابی خطاب نکن. من خود مرگم، چرا فکر کرده‌ای مرگ فقط سراغ دیگران می‌آید و تو ابدی هستی! قاتل را به معنای واقعی کلمه به کار بردم، قاتل زمان! زمانی که تلف کردی و ننوشتی، بیخودی از خودت هملت شکسپیر نساز، تو این ماسک مسخره را از روی چهره‌ات بردار قاتل زمان و زندانبان روایت‌های ناب زندگی.
چگونه است که زندانبان روایت‌های زندگی‌ات شده‌ای کلمات را بند کشیده‌ای، در سلول‌های سکوت محصورشان ساخته‌ای؟ مگر تو نبوده‌ای که از رهایی شخصیت‌های سرگردان میان لایه‌های ذهن تب‌دارت سخن می‌گفتی ولی اکنون قفل بر زبان نهاده‌ای و عادت به فراموشی، گذاشتن و گذشتن را تمرین می‌کنی.
- اتهامات دارد هرلحظه افزون‌تر می‌شود. هنوز اتهام قتل به‌درستی تفهیم نشده که اتهام زندانبانی کلمات اقامه می‌شود؛ مضحک است، همین‌طور پیش برود اتهام وقوع جنگ جهانی دوم؛ گرم شدن زمین و همه مالیات‌های معوق این سرزمین را اضافه می‌کنید؛ راستش کم‌کم دارم از این ماسک مسخره‌ات می‌ترسم. دارد وهم برم می‌دارد که نکند تو واقعاً مرگ باشی!
- تردید نکن من خود مرگم؛ خود خودش، حالا هم از راه نرسیده‌ام، همیشه با تو بوده‌ام، با تو راه‌رفته‌ام، تغذیه‌شده‌ام، فربه‌تر شده‌ام تا آماده به اجرا درآوردن رسالت موعود خود و به عبارت مصطلح: قبض روح تو شده‌ام و بعد تو در اتهام قلع‌وقمع جنگل‌ها و گرمایش زمین هم چندان مبری از گناه نیستی. کافی است نگاهی بیندازی به برگ برگ انبوه کاغذهایی که طی این سال‌ها چرک‌نویس و پاکنویس کرده‌ای، خط زده‌ای و به زباله‌دانی انداخته‌ای یا در لابه‌لای دفترها به شکل طرح‌ها و آثار ناتمامی بایگانی کرده و در زیر غبار روزمرگی مدفون کرده‌ای و اکنون من مرگ مسلم در مقابل تو ایستاده‌ام و به‌پاس سال‌ها همراهی‌ات فقط فرصت نوشتن همین آخرین جستار را به تو ارزانی می‌دارم.
- آخرین جستار؟ اما این خیلی خیلی بی‌رحمانه است؛ من جز یادداشت‌های پراکنده، ایده‌ها و طرح‌های بسیاری در ذهنم دارم.
- در کمال تأسف و اندکی تأثر و بدون هر نوع اغماض به عرض می‌رسانم تنها زمان اندکی در حدواندازه نوشتن یک جستار کوتاه باقی است، لطفاً شتاب کنید.
- شتاب؟ با این مقوله سخت بیگانه‌ام، نه نوشتن به دستور است و نه ننوشتن. به‌ویژه اینکه دستوردهنده، مرگ یا کاریکاتوری از آن باشد، نوشتن شدن است، رسیدن یا نرسیدن و گم‌شدن، گاه پیداشدن در میان انبوه گم بودگی‌ها، کلمات اگر شن باشند یا خشتی گلین یا سفال یا آجری که می‌شود معمارانه با آن خانه‌ای ساخت، نیازمند آفتاب است برای پخته شدن، پس شتابی نیست آقای مرگ لطفاً کمی آن‌طرف تر بایستید تا باد بیاید؛ ضمناً لااقل خودت خوب می‌دانی که مرگ این روزها آن‌قدر روزمره، تکراری و مبتذل شده است که دیگر نه تازگی دارد و نه هراسی در دل‌ها می‌اندازد. من نمی‌دانم دلقکی هستی با کلاهی بوقی یا فکر می‌کنی جهان نیازمند بالماسکه غریب توست، کابوسی هستی میان خواب‌وبیداری من، هرچه هستی باش اما برای نومیدکردنت می‌گویم و به اتکای امید و ایمانی توأم با خوش‌بینی ذاتی می‌گویم: این آخرین جستار من نیست و در جستارهای آتی خواهم گفت چرا تاکنون آن‌گونه که بایست ننوشته‌ام.