غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نقد و نظر بر برگزیده شعر«ایون در سریانه‌ها» از سریا داودی حموله

من در هر کلمه‌ای پنهانم

فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)

سریا داودی حموله، شاعری ناقد و مترجمی محقق است که حدود ۳۰کتاب بر بساط نشر نشانده است. دفتر شعر«ایون در سریانه‌ها» دربردارنده ۱۷۹شعر سپید هم‌شکل و هم‌فضاست.شعر نخست‌ را که رصد کنیم باقی اشعار هم براین سياق در آيينه نمایان می‌شوند:«بادها وتن ندارند/درهيچ تابوتی جا نمی‌شوند/چراغ برمی‌دارم برای آخرین سرباز دنیا که نامی ندارد.»واژه «باد» دراین دفتر بسامد بالایی دارد.باد باید خود شاعرباشد که هرجا می‌رود و می‌آید: «*نکند بادها را به اجباری برده‌اند؟*مردگان به گورهای خود برنمی‌گردند، به تپه‌‌های باد می‌گریزند...*آخرین کلمه از زبان باد، شعاع ماه را، دوبرابر می‌کند...*حرفی به نخی می‌بندم تا بادها تکرارم نکنند...باد را،در پیراهنش پنهان کرد،آفتابگردان،از سايه خود گریخت...*در عمود بادها، خاک را بنفشه کنم یا دست از آستين تو درآورم؟کاش بادهای سرکوی تو،به خواب ما بیایند، کفش‌های ما هيچ مقصدی ندارند...» شعرها حال‌وهوایی انتزاعی دارند، ایماژها و تصویرهای خيالی گاهی ساده و گاه به اقتضای کلام پیچیده می‌شوند و بار فلسفی می‌گیرند. حموله کم‌تر کار زبانی می‌کند ولی هرگاه‌ از زبان کار می‌کشد آن را با فرم هماهنگ می‌کند و برمی‌کشد و کلام را فشرده می‌کند.مثلاً شاعر وقتی می‌گوید «بادها وتن ندارند...»هم «تن»تأویل می‌شود و هم «وطن»به گوش می‌خورد.درهرحال شاعرهم ایهام می‌گیرد و هم به کلمه سايه می‌دهد.اینجا باید از رساله «ایون» افلاتون استشهاد بگیرم:«درواقع نه در سايه هنر بلکه به سبب‌ الهام و تلقين خدایی است که همه‌ شاعران بزرگ حماسی اشعار زیبای خودرا می‌سرایند و نیز شاعران بزرگ غنایی،همان‌طورکه کوروباها(رهبان کوبله یا سی بل) تا ازخودبی‌خود نشوند نمی‌رقصند، شاعران‌ غنایی نیز در زمان سرودن اشعار...در اختیار خود نیستند.»افلاتون با همین رساله، شاعران را از جمهوریت خود اخراج می‌کند. او از شعرهای حماسی هومر عصبانی بود که خدايان یونان را مسخره می‌کند و آن‌ها را به باد انتقاد می‌گیرد و از شاعران غنایی عصبانی بود که در حالت خلسه و بی‌خودی می‌رقصند و دامن از کف می‌دهند. حموله نیز به همین دلایل مثل هایدگر، شاعران را به ایون خويش دعوت می‌کند:«سراز خواب‌های جهان که برمی‌دارم/زنی، خدای مرده را بغل کرده است/عشق را به پیراهنت بدوز/نیمه‌خالی لیوان پراز زندگی است.» افلاتون به خاطر خدايان خود هومر را از مدينه فاضله بیرون انداخت ولی شاعر ما، زنی را از زیر خاکستر قرون بيرون می‌آورد.او عشق را در باد بر پیراهن می‌دوزد و با یک خلاف عادت مشعشع می‌گیرد: «نیمه‌خالی لیوان پراز زندگی است.» تو نمی‌بینی:«به نيچه پناه می‌برم/زرتشت کلاهش را برمی‌دارد/من بودم پرنده بودا را آزاد می‌کردم/کلمات هیچ‌گاه نمی‌خوابند.»
اینجا یک آشنایی‌زدایی زیبا اتفاق افتاده، شاعر اشاره می‌کند به کتاب «چنین گفت زرتشت» و در بند بعد احتمالاً «پرنده‌ی بودا» می‌تواند نمادی از شاعران هم باشد که در قفس افلاتون زندان شده‌اند؛ «کلمات» هم می‌توانند «شاعران» باشند.شاعران که به هستی و نیستی می‌اندیشند، آن‌ها که در عالم معنا و سورئال سیر می‌کنند، هم شأن و شانه‌ فیلسوفان بزرگ می‌توانند باری از دوش هستی بردارند. زن‌ها آیینه‌دار زیبایی هستند و زیبایی فلسفه است و زن «اگر آیینه زیبایی‌ات را تکثیر کند/بادها جان می‌گیرند/شاید این آخرین اتفاقی است که به درختان وحی می‌شود.» حموله می‌گوید:«افلاتون سايه نداشت/تا هذیان دیوارها را بگیرد/تکیه داد به سرخی سکوت‌/تا تودرتو رسوب کند/شاید سپيد، رنگ دیگری داشته باشد.»افلاتون همه‌چیزها و اموری که در عالم محسوسات وجود دارند و ما آن‌ها را با حواسمان ادراک می‌کنیم، ظواهری می‌داند از سرمشق و نمونه‌ کاملی که اصل و حقیقت آن چیزها و امور است و در عالم معقولات قرار دارند و با حواس ما قابل‌درک نیستند.مثلاً یک مثال‌ افلاتونی به نام گاو در عالم بالاست که گاو مشدی حسن در داستان‌ ساعدی یکی از ظواهر و مصادیق جزئی آن است، اما آیا به‌راستی آن گاو مطلق و کلی و فی‌نفسه وجود خارجی دارد؟ گاو کلی و فی‌نفسه حاصل تجرید ذهن ماست. این گاو جایی در دوردست حواس ما وجود خارجی ندارد و ما فقط سایه‌هایی از آن بر دیوار می‌بینیم. حموله بر این باور است‌ که‌ افلاتون به چیزی محالی، یعنی «سرخی سکوت» تکیه داده تا آن «تو» بیرونی در «تو» درونی‌ات رسوب کند.این «تو»ها درشعر حموله در«تو»های دیگر می‌لولند و تکثیر می‌شوند، این «تو»ها رمانتيک نیستند، یک کس خاصی نیست:«تو که آمدی/من به خواب ماه رفته بودم/با هیچ‌کس، حرفی از گیسوان من مگو/من پر از حواهای جامانده‌ام/اگر آواز باد را زودتر می‌شنیدم/در خواب‌های گل پنهان می‌ماندم.» و این «من» هم یک «من» نیستند این «من»، «ما» می‌شوند، مثل زن اثیری بوف کور، فرهنگ ناب و ماه و زیبایی و بعد لکاته می‌شود.گاهی «من» تهمینه می‌شود،رستم فرخ‌زاد می‌شود،اسطوره و جالب است که بگویم، این «من» انسانی و اجتماعی می‌شود،از گذشته به حال و آینده می‌روند:«ته جیب بادها را بتکانم/تا خاورمیانه جوان بماند/عرض زمین پراز حروف انتحاری است.» حموله یک شاعر حرفه‌ای است که نه فمینیست می‌شود، نه شعرهای اروتیک می‌گوید و در هوای خودش پرواز می‌کند و می‌خواهد در هنرغیرممکن‌ها را ممکن کند،او پراز پارادوکس و استعارات حسآمیزانه، سرخی سکوت می‌شود،زیبا می‌شود: «مرگ که بیاید، دوباره زیبا می‌شوم/من درهر کلمه‌ای پنهانم.»