غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


تصویر زندگی در یک عکس فوری سیاه‌وسفید

علی داریا (شاعر و نویسنده)

- نمی‌شود، نمی‌شود؛ تصویر محو مبهم بدی است بی‌رنگ مثل آب دهان مرده، زوم نمی‌شود، فوکس نمی‌کند، چند بار بگویم این لنز ضربه خورده است، یادت هست در کویر که بودی با سه‌پایه‌اش افتاد میان دانه‌های شن ...
- و دانه‌دانه شن‌ها، شعر تو شدند مثل قطره‌قطره دریا! 
- اما عکس نشدند، من شیفته رنگ بودم، رنگ قرمز؛ سرخ آبی، سبز، یشمی، نیلی. 
- و دریا همیشه موج می‌زد، نیلی بود، گاه خاکستری روشن گاه حتی سربی؛ من دریا را فیروزه‌ای روشن می‌خواستم با ماهیانی که می‌خندند با پریان و قصه‌های بی‌پایانش. 
- و من دل آشوبه داشتم چه کنم این شعر که شعر نمی‌شود این عکس، عکس این دریا؛ هی  تخت می‌شود بی موج‌های خروشان ...
- زاویه دیدت را درست کن، لنز تمیز است، شفاف شفاف، حتی یک‌دانه شن درونش مشاهده نشد.
  ما بلد نیستیم به‌اندازه کافی عاشق باشیم و عاشقی کنیم، کلمات که خودبه‌خود شعر نمی‌شوند و لنزها که بیخودی عکس نمی‌اندازند.
- مشکل لنگر این کشتی است و الا هوا که صاف صاف است، کو طوفان در طوفان مرغ‌های دریا روی آسمان آبی هاشور سفید نمی‌زنند، می‌زنند. 
- تو چرا داری هی حرف‌های مرا تکرار می‌کنی.
- تو چرا داری هی حرف‌های مرا تکرار می‌کنی. 
- حرف من سر لنز بود، کار نمی‌دهد، خسته شده است، فرسوده است، حافظه‌اش آسیب‌دیده است. اصلاً از اول هم گیس‌های بافته دریا را به خاطر نمی‌آورد، قبول که نکردی هم فقط سایه‌ها را عکس می‌گیرد. 
- اصل سایه است و نور. مگر نمی‌گفتی عکس گرفتن نگارش نور است، حالا چرا عیب می‌گذاری روی لنز، اصلاً می‌دانی چیست؟! تو خودت لکنت داری، کرم از خود درخت است، همه‌چیز را فدای نوشتن کردی، خب! حالا بنویس! این قلم این هم کاغذ و میزتحریر و نور.
- ممکن است خفه‌خون بگیری تا بدانم کجای قصه‌ام؟! 
- ممکن است خفه‌خون بگیری تا بدانم کجای قصه‌ام؟!
- بازهم که ادای مرا درآوردی.
- بازهم که ادای مرا درآوردی.
- حرف من سر عکس است و این لنز که کودن شده است، خرفت شده است و کم‌کم جایش خرفت خانه است.
-  حرف من سر ...
-  اگر یک‌بار دیگه حرف‌های منو تکرار کردی میز و قلم و لنز و همه یادداشت‌ها را می‌ریزم توی دریا و خلاص!
- خیلی خب! انگاری نوبرش رو آوردی، من فقط سعی دارم به تو حالی کنم که مواد و مصالح نوشتن رو داری، خوبش رو هم داری بنویس؛ همین و خلاص، آخه میدونی داری وقت‌کشی می‌کنی نوکرتم!
- ممنونم از همدلی‌ها و همراهی‌های تو، همین جستارها هم نوعی نوشتن هست اگرچه پخش و پراکنده است مثل هستی خودمان که به عکسی محو و سایه‌وار می‌ماند، مثل شاخه‌ای خشکیده بر آب به هر سوی روانه‌ایم. آیا به چاهی تیره فرو می غلطیم یا به دریایی روشن؟! نمی‌دانم‌های بسیاری پیش رویمان است.
- باید جمع شوی، دلفین و کلاه محبوب و در انتظار گودو در خیابان‌های تهران و اکنون نیز جستارهای روایی‌ات مشق عشق‌اند، نوعی اتود زدن، طرح زدن روی کاغذ کاهی این‌سوی آب‌های جهان و چه خوب هر یک در نوع خود حاوی ایده‌هایی ناب از نوشتن که شاید روزی حرف زدن از نحوه شکل‌گیری و پرداختن به آن‌ها برای شیفتگان نوشتن آموزه‌هایی متفاوت را نیز داشته باشد. راستش شخص من دیالوگ‌ها و گاه شخصیت‌پردازی‌هایش را که گاهی تنه به تنه داستان یا حتی نمایشنامه می‌زند دوست دارم، اما درعین‌حال دلم می‌خواهد بیشتر به اثر اصلی نزدیک شوی.
- موافقم! البته جستارهای روایی نقطه ورود و شروع خوبی بود کلاه محبوب من یا «صورت» که جناب سردبیر البته از روی سهو عنوانش را تغییر دادند به قصه‌هایی تام و تمام - هرچند کوتاه - نزدیک شده بود ولی درهرحال با نظرت موافقم و باید به سمت ایده مرکزی و خلق یک اثر تام و تمام قدم برداشت؛ هرچند انجام آن کار بزرگ نیز با نوشتن این جستارها و به‌نوعی خرده داستان‌ها مغایرتی نداشته و در تضاد و تزاحم نیست که گاه دست‌گرمی برای انجام آن کارهای متفاوت هم بوده و خواهد بود.