غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


زنگ خواب

خیام واحدیان (نویسنده)

دوران راهنمایی که بودیم هر دو شیفت مدرسه می‌رفتیم؛ به این شکل که صبح سه زنگ داشتیم و بعدازظهر دو زنگ و بین این دو شیفت از ساعت ۱۲ تا دو بعدازظهر باید به خانه می‌رفتیم و ناهار می‌خوردیم و برمی‌گشتیم. 
تقریباً اغلب زنگ‌های بعدازظهر در کلاس در حال چرت زدن بودیم و من چون تا شب‌ها دیر موقع نمی‌خوابیدم و مجبور بودم صبح از خواب بیدار شوم و ظهر هم به خاطر دور بودن مدرسه از خانه و اینکه باید پیاده می‌رفتم فرصت خوابیدن نداشتم، بیشتر از همه چرت می‌زدم و حتی گاهی سرم را روی نیمکت می‌گذاشتم و بی‌اختیار روی دستانم به خواب خوش سنگینی می‌رفتم.
 معلم درس فارسی‌مان که آدم میان‌سال و مهربانی بود معمولاً کاری به کارم نداشت و بعضی وقت‌ها می‌شنیدم که می‌گفت: «بچه‌ها سروصدا نکنید تا بخوابد که سخت خسته است و کلاس هم برایش مهم نیست...» بچه‌ها هم بلند می‌خندیدند و من هم که بیشتر پچ‌پچ‌هایشان را در خواب می‌شنیدم دیگر بی‌خیال شده بودم و به‌خصوص در اواخر سال تحصیلی که هوا گرم می‌شد نای بلند شدن حتی نداشتم؛ اما معلم جغرافی که حسابی گیر بود و بداخلاق اگر در این حال مرا می‌دید یا به طرفم چند تا گچ پرت می‌کرد تا به سرم بخورد بیدار شوم یا هم اگر در این کار پرتاب از راه دور موفق نبود به هدف بزند مرموز و آهسته می‌آمد و محکم پشت گردنم می‌زد که اشکم درمی‌آمد، سرم به میز می‌خورد و هاج و واج از خواب عمیق می‌پریدم طوری چندثانیه‌ای مبهوت می‌شدم و اصلاً نمی‌دانستم کجا هستم و چه اتفاقی برایم افتاده است. سال دوم راهنمایی را کلاً این‌طور گذراندم و با تک‌ماده جغرافی قبول شدم چرا که هر کاری کردم بتوانم جلوی چرت زدنم را بگیرم سر کلاس ممکن نشد. مادرم می‌گفت وسط کلاس اجازه بگیر و برو آبی به صورتت بزن و برگرد تا این‌طور نخوابی و این‌قدر کتک نخوری! نمی‌دانم امیر همسایه‌مان به او گفته بود یا مختار پسر برادرش گزارش داده بود که وضعم در کلاس ازین قرار است که ناراحت شد و دعوایم کرد. 
سال سوم راهنمایی که خواستم ثبت‌نام کنم همراهم آمد و با گلایه و بعد دعوا به مدیر مدرسه گفت اگر یک‌بار دیگر سر کلاس پسرم را زدند خودم می‌آیم و مدرسه را به هم می‌ریزم! من از ترس مادر و این حرف‌هایش دیگر سر کلاس سوم راهنمایی خوابم نبرد و معلم جغرافی ما را هم که عوض کرده بودند گاهی در راهرو می‌دیدم و راهم را کج می‌کردم که مجبور نشوم سلام کنم.