غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


بررسی دفتر شعر «آغاز الفبای عشق» حبیبه غفاری فرد

آن‌قدر به من نزدیکی، از نفس پاک‌تر

فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)

کتاب حاوی یک مقدمه کوتاه و ۱۶۲شعر سپید است. مقدمه کتاب: «تجلی یک عشق شوی... سرشار از خود شدن و تو با قلبت این حجم عظیم نور را با قلم‌موی عشق، صیقل دهی و جهان، هم مسیر رؤیاهایت شود...» شاعر می‌خواهد از مرزهای تن گذر کند، از خود بگذرد و تجلی یک روح در آينه دیدار شود. مقدمه انگار خود یک شعر است و از نگاه این نگارنده، اگر شاعر، مضامین این شعرها را هم به همین شیوه می‌نوشت، بهتر بود و بهتر می‌شد. همه حرف شاعر در این دفتر، عشق است.غلیان و خلجان عشق است.ترمینولوژی واژگانی شاعر هم عشق است که اغلب با کلمات و ترکیب‌های تصویری مذهبی- عرفانی، آذين بسته‌شده است: «سجده وار بر زمین سجود، هفت وادی عشق، تسلیم و رضا و فنا، شمس وارانه، آغاز الفبای عشق، سهم سخاوت خدا، بالین عشق، رد پای گنگ عشق، شکوه بلند عشق، عروج، بهشت، خدا، ضریح چشمان، دستار سپيد عشق، آغوش ناب عشق، بيشه خشکیده قلبم، سجده‌گاه عشق، دیواربه‌دیوار خدا، مرغان ملکوت اعظمش، ملکوت عرش ...» این واژه‌ها و ترکیب‌های اضافی تشبیهی و استعاری، حال و هوای شعر را عارفانه و آئینی کرده است.شعر مدرنیسم امروز ما معمولاً از این کلمات و ترکیب‌ها تن می‌زند، غیرازاین که شاعر بخواهد زیرپوشش‌ این کلمات، وارد محرمات (تابوها) بشود و یا فضای مهوشی بسازد و از این کلمات و ترکیب‌ها آشنایی‌زدایی کند. غفاری فرد اما این‌ها نمی‌کند، او هیچ‌گونه تمهید رازورانه و تابویی برای اشعار خود ندارد، صاف‌وصادق است: «شمس وارانه به محضر حضورت می‌آیم، با من عریان خود، سجده وار بر زمین سجودت، من از مرز مرغ آمین‌هایت، عمری است سجاده بر دوش گذر کرده‌ام، شهر به شهر، آبادی به آبادی، از هفت وادی عشق گذشتن، گذر از منیت خود ... تسلیم و رضا و فنا ...» این نگاه، شعر را کمی تخفیف می‌دهد، عرفان خانقاهی، جبرگرا، ضد استدلالی، مرید و مرادی و انتزاعی است.این عشق تسلیم شدن محض است.عرفان بدوی پسان است و نگاه به عقب و ارتجاع است و «غریب و مبهوت، از برم می‌گیرد، سراب می‌سازد مرا ...» شاعر خودش می‌داند که سرانجام عرفان در عصر اصطکاک فلزات، به سراب ختم می‌شود. غفاری فرد در شعر «بگذر از من» با زبان و نگاه حافظ می‌گوید: «مرا بگذار و وارهان زهرچه رنگ و ریاست که رنگ تملق و دو رنگی عجيب آزارم می‌دهد ...» ادبيات، اخلاق نیست، ادبیات دنبال آن چيزی است که نیست، دنبال آن چيزی است که باید باشد ولی اخلاق دنبال آن چيزی که هست، عرفان هم همان است که شاعر می‌گوید: «فراتر از زمان/در بعدی فراسوی ابعاد خاکی زمین، ایمان دارم ...» شاعر جهت‌ دوربین نگاهش را به سمت آسمان برده است و مانیفست ابژکتیوی نيمايی را کنار گذاشته است: «می‌رسم به رستگاه زندگی، جایگاه عشق‌های بی‌زوال، سفره نانی، در بغل دارم، برای روزهای تیرگی...» شاعر، عشق‌های این جهانی را زوال‌پذیر می‌داند، می‌خواهد خودش را از هر منیت تطهیر کند، او می‌خواهد به «سوگ تنهایی» بنشیند. شاعر از دور با معشوق در تماس است: «من از بوسه‌های بی‌پایان نگاهم، بر ضريح چشمانت...سخن به میان می‌آورم ...» عشق حقیقی و معنوی در این هر زمان، عشق اروتیکی «هماهنگی تن و روان و وجدان شهوی برافروخته» است. آدمی باید به کسی عشق بورزد که از لحاظ ذهنی و قلبی هماهنگ باشد و بعد او را تنگ در آغوش بگیرد. این، عشق مدرن امروز است. شاعر باید از غار تنهایی خود بیرون بیاید. عشق افلاتونی تمام‌شده است: «آن‌قدر به من نزدیکی، از نفس پاک‌تر ...که بعضی وقت‌ها، فکر می‌کنم، از این‌همه نزدیکی، ما به هم نمی‌رسیم ...» غفاری فرد باید زبان و نگاه‌ش را تغییر بدهد، خودش هم می‌گوید: «و زبان این دنیا، چقدر با زبان جهان من ناآشناست.» نيما می‌گوید با زبان گذشتگان و مردگان نباید حرف زد، باید زبان امروز و زبان روزمره را با زبان رسمی تلفيق کرد و باید با زبانی وصفی و روایی، شعر را به مجرای طبیعی کلام آورد. اس و اساس‌ حرف نيما این است: نگاه ابژکتیو، جهت دوربین نگاهت را به سمت پایین بیاور، مابقی حرف‌ها زیرپوشش‌ همین کلام هضم می‌شود. حبیبه غفاری فرد توانایی آن را دارد که به اینجا برسد.