غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نگاهی به دفتر شعر «سیاره‌های بی نفت» از حمیدرضا بردبار

سرزمین‌های بزرگی درون من سوخت

فیض شریفی (داستان نویس)

«سیاره‌های بی نفت» باید نشانه و استعاره‌ای باشد از «سازمان بی شعر، بی جوشش، بی شعر ناب و...» با خواندن مقدمه‌ای که بردبار نوشته است براین دفتر می‌توان همین را استنباط کرد. بردبار هفت «کوتاهه» در بخش اول کتاب گنجانده و نوشته مدعی نیستم این‌ها هایکوست و ما عرفان منحصر به خودمان داریم که از پرمغزترین عرفان‌های جهان است. این عرفان خانقاهی و پرمغزمریدومرادی و جبرگرا، ضد استدلالی و ضد زن سم مهلک است اما در کاکل عرفان هزاران نقش موجود است و آن چگونه‌ گفتن است. شاعران عارف ما سخن‌ها را زیبا بیان کرده‌اند و مسئله اصلی ما هم زیبایی است، مثل همین قطعه زیبای بردبار:«این طوفان عظیم در نی‌لبک شبانی خانه دارد.» دومی هم بد نیست: «صدای زنجره از اعماق هایکو/موسیقیدانی سکوت کرد.»اگر درسطر سوم می‌گفت «سکوت موسیقیدان» بهتر بود.دراین صورت هم به هایکو نزدیک‌تر می‌شد و هایکوی بی فعل می‌دیدیم که این «سکوت» را برآشوبد و هم لازم است که سطر سوم، مصدردار و بی‌زمان باشد.هایکو را باید در عمل تجربه کرد، باید غرق شد در ذن، هایکو بی تسلیم است، عاشقانه نیست: «من از سر سطر بعد سقوط خواهم کرد/«دوستت دارم»هایکو نیست، بردبار هم می‌داند نیست ولی شعرش‌ به هایکو نزدیک شده است:«دف آویزان از بید مجنون/هوهوی باد.» این قطعه هر چند حسی عاشقانه را در خود تزریق می‌کند ولی به هایکو نزدیک شده است. هایکو صنعت و تزئینات صوری ندارد، گاهی تشخیص دارد و البته هایکو فضیلت نیست. سپیدهای بردبار بهتر است و بهتراست که درونی‌تر شوند.در بردبار شوری هست انگار و یک نوع هیجان و رعشه، باید این‌ها را سخته کرد و از آب بیرون آورد: «در خاموشی میان شعار و شلیک/گورستان نفسی تازه کرد...»همین، می‌تواند یک شعر کامل باشد و کامل‌تر شد وقتی مطلع با مقطع تکرار شد و یک‌شکل دوری/دایره‌ای ایجاد شد در شعر: «اما سپيد گاه به انبان نی بردمید/و گورستان نفسی تازه کرد.» جالب است که شعار و شلیک و کشت و کشتار است ولی گورستان نفسی تازه می‌کند و شخصیت انسانی می‌گیرد.دو سطر شعر دوم هم رازورانه و تصویری- فلسفی است: «اندوهی طویل درراه است/تا تو به زیبایی خود پی ببری...» شاعر نباید تمام تجربیات عاطفی خود را در شعر خرج کند، باید مثل چخوف در داستان عمل کند که گاهی سروته داستان را برمی‌داشت و احساساتش را کنترل می‌کرد، او مثل آرتور رمبو می‌دانست که کلام و ابداعات کلامی به‌طورمتقابل می‌تواند نیروی عجيب دگرگون کردن زندگی را داشته باشد، یعنی این ابداعات هم حالت تازه‌ای از اشیا را به‌وجود می‌آورند هم جهان جدیدی خلق می‌کنند:«کنارم بنشین/من از وحشتی که ندارم می‌ترسم.» شعر باید نمایانگر طرز زیست شاعر در دوره معین اجتماعی، تاریخی و فرهنگی او باشد و شاعر بتواند شعر را به گذشته و حال و به‌خصوص آينده بچرخاند و پیش ببرد وعاطفه‌اش را عمق دهد: «جنگ جهانی اول/با نگاه تو آغاز شد/انسان‌های بسیاری در من کشته شدند/جنگ جهانی دوم بر سر پیمان دستانت بود/سرزمین‌های بزرگی درون من سوخت/حالا/جنگ دیگری وجود ندارد/جهان من متعلق به توست.»
آراگون هم وقتی شعر بلند «السا در آينه» را گفت، السا گیسوان آتشینش را شانه‌ می‌زد و در دل آراگون شوری می‌افکند، آراگون آن شور آتشین را به میدان پاریس می‌برد، آنجا که نازی‌ها از حسادت، پاریس را به آتش می‌کشاندند.الیوت هم «سرزمین ویران» را گفت، آنجا که به انسان گفت:«تو جز مشتی بت‌های شکسته نمی‌شناسی/آنجا که می‌کوبد خورشید و پناهی نمی‌بخشد درختان مرده را...»بردبار دو غزل و چهار چهارگانه در این دفتر را گنجانده و غزلی را با رديف «که» که ازکاربردهای شاعران غزل‌سرای به‌اصطلاح پسامدرنیستی است:«می‌بازی‌اش درصفحه‌های تخته‌نردی که/در بازی بی کیش شطرنجی و مردی که...» پنج شعر نيمايی به‌تقریب بلند هم در«سیاره‌های بی نفت» هست. برخی از این اشعار غموض تصویر دارد که باید غموض دانستگی و غموض عاطفی شاعر در آن دخیل باشد، بخش‌ دیگر از این غموضات القای جامعه توسعه‌یافته و درهم‌تنیده و تافته است که از بدویت و عصر ملوک‌الطوایفی دور شده و به عصر اصطکاک فلزات و عصر معراج فولاد گام برداشته است: «رد تلخی بر تاريخ، نماد صلح نافرجام بر درد است/نمود دشنه‌ای در مشت نر،بر پیکر مرد است/وجود نارس خاموشی سرد است/عمود تيغ و شریان است این تاريخ/عریان است و تاریک است و بی تاريخ.»این شعر چندان پیچیده نیست، کمی ره به عالم درون برده و رازورمزهای آن یا یافتن خودبیگانگی شاعر در عصری پرآشوب و درد سخن گفته، از تحول تاریخی سخن گفته و شاعر آن را در خود بازیافته.شعرهای نيمايی شاعر، مرا کمی به یاد روایت‌های اخوان ثالث می‌اندازد. وقتی شاعر روایت می‌کند، کمی زبان گزارش را با اندکی شعر ناب قاطی می‌کند: «خدایا خوب آگاهی/نگاهی گرد گیتی بر/به امید یکی همراز و هم‌سنگر/بگرداندم من ار گاهی/زمین و آسمان درگوش من دشنام نفرینی/سراسر خواند با آهی بدان روزان زندانی...»بردبارطبع منظوم و متوازنی دارد، باید شعرسپید-نيمايی بگوید، کمی باید وزن شعرش درونی‌تر شود و به دلیل سوژه‌هایی که به آن می‌پردازد وزن شعر، طبل از بیرون بزند.