گفتوگوی «همدلی» با رضا موسوی، کارگردان «به رنگ صدا»؛ آخرین اثر همایون شجریان و گروه سیاوش
مردم ایران دلباخته نوستالژی هستند
همدلی| علی نامجو: کنسرتهای موسیقایی دیگر خلاصه نمیشوند در صدای خوانندهای که دوستدارانش مشتاقانه نشستهاند روبرویش؛ روزگاری آوازهخوانان، میکروفون را در دست میگرفتند، چشمانشان را میبستند و همراه میکردند مخاطب را اما در جهانِ بیصبر امروز، همهچیز در حال تغییر است. کنسرت دیگر سازوآوازی تنها نیست، در دیگر نقاط جهان، هزینههای گزافی صرف میکنند برای اجرایی که دیگر صدای خواننده بهتنهایی، محوریت ندارد، خوانندگان سرشناس جهان در میان دکورهای بزرگ و نورپردازیهای خیرهکننده حتی به پرواز درمیآیند روی صحنه تا تجربهای متفاوت خلق کنند برای تماشاگرانشان. تلفیق جلوههای بصری با موسیقی دیگر به پدیدهای جدی تبدیلشده، در ایران «کنسرت-نمایش» مینامندش، شاید مشهورترین نمونهاش «سی» بود اما اولینش نبود. رضا موسوی، کارگردانی است که تجربه نوینی را در «دخت پریوار» برای علیرضا قربانی رقم زد؛ بعدازآن بود که خوانندهها وسوسه شدند برای بهرهگیری از نمایش در موسیقی، او که دستی بر آتش عکاسی هم دارد، تجربههای دیگری را هم از سر گذراند و در آخرین اتفاق، پروژه «به رنگ صدا» را برای همایون شجریان و گروه سیاوش به رهبری آرش گوران، کارگردانی کرد. این گروه بعد از اجراهای متعدد در ایران و البته با ارکستری بزرگ حالا راهی کانادا شده تا تور کنسرتش را در آن کشور ادامه بدهد. به بهانه اتفاق منحصربهفردی که در چند سال گذشته رضا موسوی با کارگردانی هنری آثار متعدد رقمزده با او به گفتوگو نشستهایم تا برایمان از تحولات تازه صحنه کنسرت بگوید. گفتوگوی روزنامه همدلی با رضا موسوی درباره تجربیات موسیقایی و نمایشیاش را در ادامه میخوانید:
بگذارید در ابتدای کلام کمی درباره عبارت «کنسرت- نمایش» گفتوگو کنیم. برخی از واژهها بهقدری زیاد و نادرست، تکرار و تکرار و تکرار میشوند که ذهن آدم در مواجهه با آنها ناخودآگاه احساس انزجار میکند. آیا با عبارتی دستمالیشده مواجهید که باوجود انجام کار در این حوزه، از بهکارگیری این واژه گریزان است؟
من از آن دسته آدمهایی هستم که معتقدم در روزگار معاصر، مرزبندی سابق میان هنرهای مختلف از بین رفته است. تصور کنید یک بازیگر امروز نمایشگاه عکس راهاندازی میکند، برخورد آدمهای مختلف از درون جامعه عکاسان، همصنفان خودش که یا بازیگراناند یا کارشان مربوط به صحنه و تصویر است و مخاطبان عمومی با او و نمایشگاهش چطور خواهد بود؟ اغلب آدمهایی که مخاطب او قرار میگیرند حتی این حق را به بازیگر عکاس نمیدهند که بخواهد عکسهایش را به نمایش بگذارد. میتوانم مثالم را عوض کنم. مثلاً آهنگسازی که تصمیم میگیرد نویسندگی کند، بسیاری از همصنفان و دیگران به او حق نویسندگی نمیدهند. چه تعداد از ما در مواجهه با نمایشگاه عکاسی یک بازیگر یا کتاب و نوشتهای به قلم یک آهنگساز حاضریم آثار این دو را بهعنوان عکسها و نوشتههایی مستقل بپذیریم؟ اصلاً مگر چه تعداد از عکاسان و نویسندگان معاصر ما را عموم مردم میشناسند؟ شاید همین وضع، مخاطبان را مجاب میکند تا درباره عکسها و نوشتههای این آدمهای غیر معروف بهعنوان آثاری که میتوان با آنها روبرو شد و درباره آنها سخن گفت، نظر بدهند.
به اعتقاد شما، چرا وجهه دیگر یک هنرمند بهراحتی پذیرفته نمیشود؟
آن روزگاری که عباس کیارستمی، نمایشگاه عکس برگزار میکرد و در دورانی که رضا کیانیان این کار را انجام میداد بسیاری پشت سر آنها حرف میزدند. چرا؟ چون اولی به کارگردانی شهرت پیداکرده بود و دومی بازیگری میکرد. اغلب کسانی که در عرصه عکاسی فعال بودند با حضور این چهرهها شاید عرصه را تنگتر از گذشته میدیدند. متأسفانه همین رویکرد باعث میشد درباره عکسها کمتر نظری داده شود، درحالیکه امروز در یک گالری یک نفر، سیصد عکس به نمایش گذاشته که حتی دوتایش هم قابلملاحظه نیست. با این توضیحات به گمان من مرزبندیها میان عرصههای تخصصی مختلف در هنر امروز، دیگر بیربط است. هرکسی حق دارد هر نوع کار هنری را بهشرط باکیفیت بودن انجام دهد. من مدتها قبل به شکل حرفهای به عکاسی مشغول بودم. از این بگذریم که رشته تحصیلیام معماری بود. همان زمان هم احساس میکردم در زمینه عکس باید کارهای دیگری را انجام دهم. سالها قبل در خانه هنرمندان بهاتفاق سجاد افشاریان اجرایی را روی صحنه بردیم که ترکیبی از عکس، موسیقی، نمایش و ادبیات بود. در این کار خوانشهایی بود که لابهلایش، نمایش و عکس حضور داشت. در آن اجرا سعی کردیم ترکیب متجانسی از این هنرها را کنار هم قرار بدهیم.
آیا آن اثر را هم میتوان در دسته کنسرت- نمایش قرار داد؟
راستش من نمیخواهم عنوان کنسرت- نمایش، کنسرت، نمایش یا نمایشگاه را روی آن اثر بگذارم. آن اجرا مجموعهای از یک اتفاق هنری بود که به گمان من بهعنوان مجری اثر در آن دوره کاری متفاوت و جذاب بود. برای روشنتر شدن موضوع مثال دیگری میآورم. ما اجرایی در سالن میلاد تجربه کردیم که بعد به تالار وحدت منتقل شد. اجرایی که به یاد «محمد نوری» با حضور چند خواننده روی صحنه رفت که در حقیقت آغاز همکاری من با اهالی جامعه موسیقی بهحساب میآمد. بعدازآن کارهایی انجام دادم که در ارتباط با موسیقی شکل گرفت. ماجرای کنسرت - نمایش هم به گمانم، نامگذاری بدی هم دارد چون دقیقاً معنایش را نمیدانم و باوجوداینکه سالها در این عرصه کار کردهام و پروژههای مختلفی را در این زمینه به روی صحنه بردهام، دریافت درستی از بهکارگیریاش ندارم ولی کاری که ما انجام میدهیم و تصمیم داریم انجام دهیم این است که کنسرتهای موسیقی علاوه بر صدایی که تماشاچی از ارکستر میشنود، یک برداشت ذهنی هم برای او ایجاد کند، یعنی کمک کنیم دریافت بهتر مفهوم رخ دهد.
پس میخواهید مخاطب بشنود، ببیند و تخیل کند؟
بله همینطور است. ما همراه با دو تن از بچههای دانشکده موسیقی در تالار وحدت و برج میلاد، بررسی میدانی انجام دادیم. متوجه شدیم در بهترین و ایدئالترین شکل کنسرتهایی که میبینیم، حتی آن کنسرتهایی که به نظر عامه مردم، جذاب هستند، تماشاچی نهایت ارتباطی که با کنسرت میگیرد این است که گوش او بعد از مدتی از صدای موسیقی، پُر میشود و تصاویر تکراری میبیند. فکر کنید گروهی از نوازندگان روی صحنه نشستهاند، مگر یک نوازنده درامز چه قدر میتواند تصویر ایجاد کند؟ ما گاهی در تدوین قطعاتی که فیلمبرداری میکنیم، بارها از یک تکه درامز استفاده میکنیم و هیچکس هم متوجه نمیشود چون یک «لوپ» است. شما میتوانید 10 ثانیه تصویر بگیرید و در 10 قسمت استفاده کنید چون عین هم است. نوازنده ویولن و پیانو همچنین شرایطی را دارند. ما چه قدر «اکت» روی صحنه داریم؟ آنچنان زیاد نیست. چیزی که در کار ما اختلاف ایجاد میکند، بیشتر آن متن یا شعری است که خواننده میخواند و تماشاگر میتواند توسطش مدام تازه و تازه شود، یعنی بیشتر تمرکز روی جایی است که کمترین ربط را به صحنه دارد. ما درصحنه با تصویر سروکار داریم ولی مدام کلام را عوض میکنیم. در این بررسی متوجه شدیم تماشاچی در ایدئالترین و بهترین نوع کنسرتهای موسیقی، 15 تا 20دقیقه با صحنه ارتباط دارد و بعد ارتباطش با ماجرا قطع میشود چون تمام تازگی صحنه از دست میرود. یک نفر بهعنوان سولیست، خواننده یا نوازنده ایستاده و «بَند»ی پشت سرش نشستهاند. این اتفاق تا 20دقیقه قابلتحمل است و بعدش به یکچیز تکراری تبدیل میشود.
در دهه اخیر نورپردازیها و اتفاقاتی که روی صحنه رخ میدهد، بهتر شده است. مثلاً در کنسرتهای خارجی، رقصندهای روی صحنه حاضر میشود که میتواند فضا را از یکنواختی دربیاورد. البته رقص هم بهنوعی نمایش محسوب میشود...
ما چنین چیزی را در کنسرتهای ایرانی نداشتهایم.
اما کنسرت در حال حاضر ترکیبی از هنرهای مختلف شده است...
من در مورد دهههای قبل صحبت میکنم. در دوره جدیدتر نورپردازی در کنسرتها استفاده میشود اما این اتفاق بیشتر در کنسرتهای پاپ رخ میدهد. شکل و شمایلش هم چندان درست و آرتیستی نبوده است، یا حرکت نور بوده که این اتفاق را در عروسی و جشن تولد هم میبینیم و همان را روی صحنه مشاهده میکنیم، درحالیکه اینها در یک فاز نیستند و دستهبندیهای مختلفی دارند. ما اصولاً نباید چیزی با سطح یک برنامه خانوادگی یا دوستانه را تبدیلش کنیم به چیزی که تماشاچی آن را روی صحنه میبیند، مثلاً نور قرمز یا سبز میافتد، جمع میشود و رقص نور دیده میشود.
ترکیبات و ابزارهای جدید تا زمانی که تازگی داشت، استفاده میشد اما نورپردازیهای کنونی به سمت دیگری رفته است. مثلاً در پشت خواننده، صحنه با نورپردازی تداعی میشود و به تماشاچی، تصویر میدهد. نمونهاش هم کنسرتهای پاپ است. در کنسرتهای کلاسیک چه ایرانی و چه غربی نمونهای به ذهنمان نمیرسد...
بله، در پاپ بود و ما تلاش کردیم در موسیقی سنتی هم آن را بیاوریم. چند نمونه موفق هم داشتهایم. مثلاً «دخت پریوار» را اجرا کردیم که به نظر من ازلحاظ آرتیستی، کار خوبی بود و میتوان از آن دفاع کرد.
جرقه ایده کنسرت-نمایش اصلاً چگونه در ذهن شما زده شد و تصمیم گرفتید چنین کاری را انجام دهید؟
ما کنسرتی با آقای علیرضا قربانی در برج میلاد داشتیم. یک سری ویدئو درست کردیم که از نظر هنری، ویدئوهای خوبی بود ولی خودم با این مدل کار که خواننده چیزی بخواند و پشتش هم تصویرهایی عوض شود، چندان موافق نیستم چون یک کار دمدستی به نظر میرسد، ضمناً ارتباطش با مجموعهای که روی صحنه کار میکند، خیلی خوب برقرار نمیشود. کاری که انجام دادیم این بود؛ یک جاهایی نورِ آقای قربانی را بعد از هر قطعه میگرفتیم. اجرا که تمام شد، آقای قربانی گفت: «خدا پدرت را بیامرزد، من هر جا کنسرت داشتم، نور را نمیگرفتند و نمیتوانستم یک لیوان آب در آرامش روی صحنه بخورم.» نور که بسته میشد، در تاریکی، خواننده میتوانست گلویی صاف کند، آبی بنوشد یا استیلش را تغییر دهد. گفتم: «پس بیا این کار را مفصلتر انجام دهیم» و در ادامه تبدیل به اجرایی مفصلتر شد؛ کاری که نورپردازی خیلی جدی و حرفهای داشت. کمکم شروع کردیم با آقای قربانی روی صحنه حرکت کردن، برو بیرون، برگرد، برو انتهای صحنه و بیا جلو. دو سال پیش کنسرتی در تالار وحدت داشتیم، در یک قطعه آقای قربانی نزدیک به شصت متر میرفت توی عمق صحنه. یعنی میرفتیم روی «پودیوم» سوم. ازآنجا چند پله را بالا میرفت و در دورترین نقطه صحنه، قطعه را میخواند. دیگر برایش راحت شده بود، درصورتیکه روز اول میخواست دو قدم بردارد، سختش بود و معذب میشد.
بههرحال آن زمان نگاه و کار جدیدی در ایران محسوب میشد...
خیلی تازه بود، حتی میتوانم بگویم آن نمونه کار تا الآن هم دیگر اتفاق نیفتاده است. یک سری کنسرت – نمایشهای کوچک و بزرگ اتفاق افتاده ولی آن مدل استایل که هر قطعهای مجزا برای خودش، یک «استوری» جدا داشته باشد و در صحنه تغییرات عمدهای در آن حد انجام شود، نداشتهایم. فقط هم در تالار وحدت میشود چنین کاری را انجام داد که در دوره خودش بسیار نو بود.
اصطلاحی به نام «کارگردان هنری» بهکرات استفاده میشود. بالاخره کارگردان وجود دارد یا ندارد، پس دیگر چرا برخی اصرار به استفاده از پسوند «هنری» دارند؟
من هم این عبارت را نمیفهمم. باید به بچههای دیگری که با من همشغل نیستند اما همکار هستند، مانند آهنگسازان، خوانندهها، تهیهکنندهها و ... بگویید کلمه «هنری» را از سرِ این عنوان بردارند چون اصلاً معنی ندارد.
مگر ما کارگردانِ غیرهنری هم داریم؟!
اگر من چنین حرفی را بزنم، ممکن است سوءبرداشت صورت بگیرد. در کل به این مسائل چندان توجه نمیکنم.
بههرحال کارگردان، عنوان بسیار بزرگی است و بهتنهایی ارزش کاری او را توصیف میکند...
ازنظر بیزینسی و تبلیغاتی اگر یک بیلبورد را در نظر بگیریم؛ مینویسند: «کنسرت آقای ایکس». مخاطبی که از کنار بیلبورد رد میشود، چندین و چند بار کنسرت آقای ایکس را رفته و تصور میکند این کنسرت هم مثل همانهاست و فقط در جایی دیگر برگزار میشود اما اگر به همان اندازه اهمیت دهید و بنویسید: «به کارگردانی فلانی» مخاطب متوجه میشود با اتفاق متفاوتی از خواننده طرف است. در اغلب کنسرتها با چنین ماجرایی طرفیم. آدمهایی که رد میشوند، با خود میگویند: «کنسرت فلان خواننده را چند ماه پیش دیدهایم و چرا باید دوباره برویم؟» باید او را متوجه کنیم با اتفاق جدیدی درراه است.
طبیعتاً با جمیعت تازهای از مخاطبان هم روبرو نیستیم...
در مجموع امیدوارم در آتیه اتفاقات بهتری برای ما بیفتد. هر چه قدر جلوتر برویم، فارغ از اینکه چه میزان طول میکشد و حتی ممکن است در این مسیر از بین برویم، امید در ما زنده خواهد ماند. به دلیل طولانی بودن مسیر، یک سری آدمها از بین میروند ولی مخاطب کمکم تربیت میشود تا یک سری چیزها را دوست داشته باشد، با یک سری چیزها مخالفت کند و هر چیزی را با خاطره بازی، طی نکند. الآن تمرکز اغلب تماشاچیها و تولیدکنندگان آثار روی «نوستالژی» است. در مملکت ما نوستالژی الآن در صدر ماجرا قرار گرفته. یک سری فیلم ساخته و موفق میشود، میگوییم: «دلیل موفقیتش چیست؟» میگویند: «میدانی چه چیزهایی در فیلم نشان میدهند؟ نوار کاست قدیمی! علاءالدین، چکمه، روپوش دخترانه اپلدار و مقنعه چانه دار» اینها متعلق به سی سال پیش هستند و چون دوباره رو میآیند، موردتوجه قرار میگیرند. در موسیقی همچنان «جانِ مریم» هرجایی اجرا شود، مخاطب دارد. الآن اتفاقات خیلی جالبی افتاده است، یک سری کارها را میخوانند که متعلق به دورههای گذشته است، درحالیکه اگر زمانی این آهنگها را در نوار کاستِ ماشینتان داشتید، به خاطرش زندان میرفتید! اما الآن روی استیج، همانها را میخوانند.
این نوستالژی خوب است یا بد؟
همهچیز دیگر به درون نوستالژی میرود. آخرین کاری که از یکی از چهرههای شناختهشده تئاتر دیدم، کار قابل قبولی بود اما بعد از چندین سال کاری انجام داد با درونمایه نوستالژیک. به اعتقاد من او هنرمند است و نباید کارِ چیپی انجام دهد. جالب اینکه خوانندهای از هم دلش درآمد که تا پیش از آن، کسی او را نمیشناخت. این کار در میان مردم، گُل کرد و جمعیت زیادی هم برای تماشایش به سالن رفتند؛ یعنی مخاطب ما هنوز مخاطبِ نوستالژیباز است. اگر کاری انجام دهید که نوستالژی درونش داشته باشد، موفق میشوید ولی اگر کاری آرتیستی انجام دهید به مشکل برمیخورید. بازهم میگویم آنسامبلی که در موردش صحبت کردم، واقعاً کیفیت بالایی داشت و کار ارکسترال بسیار خوبی بود. مجبور شدیم خوانندهای بیاوریم تا فقط بگوییم خوانندهای داریم اما میشد موسیقی جدی و بینیاز به کلام هم اجرا کرد تا مردم از شنیدنش لذت ببرند. قطعات بسیار سنگینی بود ولی کسانی که آمدند، استقبال کردند اما دایره مخاطبانش به همان سیصد، چهارصد نفر خلاصه میشود. تهران بیش از 15میلیون نفر جمعیت دارد، کنسرت برگزار میکنید و موسیقی ناب ارائه میدهید و قطعات درخشانی مینوازید که هر کدامش در جشنوارههای معتبر، نامزد جایزه بوده، بعد تنها چهارصد نفر میآیند که دویست نفرشان هم دعوت شدهاند! دویست نفر هم خانواده و اقوام نوازندهها هستند! بهطور مثال خواهرزاده من اجرا داشت، خواهرم گفت: «برایت بلیت کنار گذاشتهام». گفتم: «این کار را نکن» و خودم رفتم بلیت خریدم.