خوانشی بر داستان «سلام دکتر» از فیض شریفی
برجسته کردن غمهای عاطفی و سرخوردگیهای فردی
لهراسب زنگنه (منتقد ادبی)فیض شریفی در روایتی کوتاه در حدود ۵۰۰کلمه چندین تیپ اجتماعی نمادین را به چالش میکشد تا با گفتوگو و صحنه و توصیف، آنها را به چالش کشیده و به مخاطب خویش بنمایاند. تصویری از عقدهها و حقارتها، تنهایی آدمی در شرایط اجتماعی مختلف، در مناسبات شهری که درگیر زیادهخواهیها و رانتخواریها در محیط عنکبوتی خویش هستند.
آنجا که ارزشهای والای انسانی در مقابل هیولای مالاندوزی و حقارت به کنار برود، آدمیان مثل موجوداتی سرگشته و گم در انزوایی خودخواسته فرو میروند؛ و آدمهایی که از سر دورافتادگی از اندیشه و گوهر خوبش به شکمبارگی و فزونخواهی افتادهاند.
حافظ بود که گفت: «خواب و خورت زمرتبه خویش دور کرد/وانگه رسی به خویش که بیخواب و خور شوی» در این حال ارزشهای زیباییشناختی و والای ادبیات به کنار رفته، میگوید: چه شد که رفتی ادبیات را انتخاب کردی؟ چرا مثل ما دکترا نگرفتی که نانت تو روغن باشد؟
شریفی در داستان خود به امر «فاصله حسی» توجه دارد،فاصلهای که بین راوی و کاراکترهای داستان، حس میکنیم در این روایت فاصله بین راوی، نویسنده و سایر کاراکترها، بسیار نزدیک است. فاصله زمانی در داستان تاریخ خاصی ندارد. نویسنده اغلب تأثیر فوری و بیحوصلگی را به شکلی ایجاد کرده است، توگویی داستان، در همین زمان که داریم میخوانیم اتفاق میافتد: «امروز جمعه دکتر یوسف اومد دنبالم که برویم استخر»
راوی، نویسنده برای ابن که خواننده را در جریان روایت خود گذاشته باشد از همان آغاز با ارتباط کلامی، با کاراکترهای داستان و توصیف کنش شخصیتهای داستان بر اشتراکات و تفاوتهای شخصیت راوی و دیگر کاراکترها دست میگذارد: دکتر یوسف داشت با هندوانههای توی آب بازی میکرد و داد میزد،هی، یادت باشه، به زنها و دخترای دوستات زل نزنی ها!...نویسنده، از زبان کاراکترهایش کار میکشد و با توصیف انگیزههای معیشتی و زیادهخواهی و نگاه ضدزیبایی شناسانه آنها را در رابطه با هنر و ادبیات بهوضوح تصویر میکند.
او با گریزی به سیاست و عرف اجتماع، غمهای عاطفی و سرخوردگیهای فردی را در رفتار آدمها برجسته میکند. نویسنده در پس و پشت لایههای معنایی روایتش از فرجام کار جماعتی پرده برمیدارد که در همین نزدیکی و حوالی ما پرسه میزنند و نفس میکشند. در اعماق مناسباتی که آدمهایش کمتر به زندگی میدهند و بیشتر از زندگی طلب میکنند. اینها شکلی از آگاهی بخشی هم هست.
او در فرم کار خود به اشکال گزیده گویی، خلاصه پردازی و توصیف و صحنه میپردازد اما چون نشان دادن قدرتمندتر از بیان کردن است صحنههای روایتش نیز توان بیشتری دارند. از زبان یکی از کاراکترها: «نگاه کن ماشاالله اصغری دو باغ دارد و الان برجسازی هم میکند، اکبری که دستش توی دست آن بالابالاهاست،هتل داره، یک کارخونه هم توی امارات داشت.
احمدی عاشق ماشین خارجیه، چند نمایشگاه زده و عمل قلب هم میکنه، دکتر امیدوار هم مثل ریگ پول به ففیرفقرا میده، از خیرین پول می گیره،... روایت داستان، تصویر متنوعی از آدمیان رنگارنگ با آرزوهای حقیر و جهانهای کوچک ویرانشده که اجازه نمیدهد تا زندگی را با تمام ارزشهای والای آن دریابند. نمایشگاهی از زشت و زیبا و کاراکترهایی که هر یک زیستی خاص دارند و البته دکتر امیدوار که نمادی از آدمهایی است که در بنبستی از نیکی و شر گرفتارند و هنوز به درکی عمیق و زیبایی شناسانه از هستی و زندگی دست نیافتهاند.
همان کسی که دستش را در دست راوی میگذارد و با اشاره به قیافههای هرکدام از جمع دوستان، همه را شکستخورده عاطفی میبیند ولی به راوی، نویسنده میگوید:«تو همان فیاض قدیم هستی و هیچچیزت عوض نشده،»بهنوعی اعتراف نویسنده از زبان دکتر امیدوار به سرخوردگی و وادادگی از زندگی و عشق...که حافظ گوید: «مگرم شیوه چشم توبیاموزد کار/ورنه مستوری و مستی همهکس نتواند.»