غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


قربانی مجرم می‌شود

توفیق گلی زاده (روانشناس)

قربانی و مجرم افزون بر حوزه‌ و چهارچوب حقوقی، دو مفهوم کلیدی در ارتباط اجتماعی هستند که کمتر به معنایی که در این مقاله آمده پژواک گسترده و همه‌گیر داشته است. طبیعی است که ارتباط اجتماعی می‌تواند میان دو تن یا افراد بیشتری باشد که دارای کیفیتی فراتر از رفتار و ماهیت فردی انسان دارد. این مفاهیم دیرزمانی است که به‌ویژه نگاه دست‌اندرکاران چهار عرصه‌ی علوم انسانی را به‌سوی خود کشیده است؛ به‌گونه‌ای که سبب تولید مقاله‌ها، پژوهش‌ها و کتاب‌های گوناگونی شده‌اند. عرصه‌های علمی چون امور تربیتی، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و انسان‌شناسی هر یک اهمیت فردی و اجتماعی و حساسیت فراوان آن‌ها را بررسی کرده‌اند و به برآیندهای درخور اندیشه‌ای رسیده‌اند. وقتی از قربانی سخن می‌رود، به معنای ساختار ارتباطی است که در گام نخست نظام سالم درونیِ آن دچار تنش، اختلال و به‌هم‌ریختگی شده است. علت بنیادین آن را نیز باید جایگاه نابرابر میان دو سوی «یک معادله‌ اجتماعی» دید. قربانی در چنین ساختاری در موقعیتی ضعیف‌تر و آسیب‌پذیرتر است. بنیان و زیربنا یا پایه‌های این ارتباط بر قدرتی استوار است که یک‌طرف بیش‌ازپیش از آن برخوردار است. شکل و کیفیت این قدرت بسیار متفاوت و گوناگون‌اند. از قدرت پدری در خانواده تا رئیسی در اداره یا شرکتی خصوصی یا بزرگ‌سالی در برابر کودکی بی‌دفاع.درواقع همه‌چیز از دو مفهوم «مجاز وغیرمجاز»(آره، نه) و شدن ـ مردن آغاز می‌شود.شدن به مفهوم تغییر جایگاه و جابه‌جا شدن و بریدن از لحظه و شرایط کنونی و گام گذاشتن به برهه و شرایط دیگر؛ و مردن به مفهوم پشت‌سر گذاشتن و سپری کردن و به دست گذشته سپردن و در پیش گرفتن آغازی نو و هنوز ناشناخته. کودک همواره در تلاش است مرزهای کنجکاوی خود را گسترش دهد و به تازه‌هایی برسد که نمی‌شناسد. او برآن است تا همه‌چیز را دست بزند، بچشد و تجربه کند؛ اما همواره در بسیاری موارد با «نه» روبرو می‌شود.از همان دوران کودکی در پی رها شدن از بندهایی است که او را وابسته نگه می‌دارند؛ زیرا در پی رشد خود است و همواره آن را با ترفندها و روش‌های نو می‌آزماید و این فرآیندی طبیعی و روان‌شناسانه است.در این راستاست که پیش‌گیری مداوم از آزمایش‌های کودک که نوبه‌نو و بسیار گذراست، به‌تدریج روندی را می‌تواند به او تلقین کند که تلاش‌های او مجاز نیستند و برآیند آن احساسی جز وابسته بودن و بازماندن نخواهد داشت. اگرچه این تلاش، بنابر سرشت طبیعت کودک، همواره با کژومژ ادامه خواهد یافت. اهمیت مسئله در این است که تکرار درازمدت چنین رفتاری، به‌تدریج تغییر ماهیت و کیفیت می‌دهد و درنتیجه چهره‌ای از خشونت در آن نمایان می‌شود؛ و این در حالی است که بهانه‌ پشت آن حفظ کودک از خطرات احتمالی است که بخشی از آن مشروع و درست است، اما محدوده‌ آن تا کجاست؟ برخی پژوهش‌گران دامنه‌ خشونت را تا آنجا گسترش می‌دهند که با حساسیت فراوان، حتی نگاه تندوتیز هشداردهنده و به بیانی «تهدیدآمیز»را نیز از انواع خشونت به شمار می‌آورند.یکی از مهم‌ترین مفاهیمی در این راستا به‌کاربرده می‌شود، خشونتی است که از کیفیت ساختاری برخوردار است. این‌گونه خشونت پا را از خشونت فردی در یک رابطه‌ اجتماعی فراتر می‌گذارد و به کیفیتی اجتماعی در گستره‌ جامعه می‌رسد.طبیعی است که گستره‌ جامعه بخش گسترده‌ای از مردم و طبقات اجتماعی را دربرمی‌گیرد.خشونت ساختاری در چارچوبی روی می‌دهد که «انسان به‌گونه‌ای تحت تأثیر است که نمی‌تواند به‌اندازه‌ توان و ظرفیت خود، نیروی بدنی و فکریِ خود را به واقعیت درآورد و همواره با سدی روبه‌روست که از این امر پیش‌گیری می‌کند» این پدیده، بنابر ماهیت و کیفیت فراگیر آن، تنها در یک بخش از زندگیِ جامعه روی نمی‌دهد، بلکه بخش‌ها و نهادهای گوناگونی را دربرمی‌گیرد که می‌توانند قدرت خود را با گستردگی در جامعه اعمال کنند.در چنین شرایطی، اقتدارمداریِ فردی جای خود را به اقتداری بزرگ می‌دهد که دامنه‌ آن بسیار فراخ است که از اقتصاد تا سیاست، فرهنگ و زمینه‌های علمی گسترش می‌یابد.ویژگی دیگرش این است که تا اندازه‌ فراوانی در سایه است و همچون خشونت فردی درخور شناساییِ مشخصی نیست. در چنین فضایی است که خشونت ساختاری اعمال می‌شود.خشونت فردی در عرصه‌ خانواده و همچنین در ارتباط محدود اجتماعی و خشونت ساختاری، در بعد کلان آن، به‌گونه‌ای است که می‌تواند خود را نسل به نسل انتقال دهد.کودکی که خشونت را تجربه می‌کند و جامعه‌ای که همواره با خشونت‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و قومی و... رودرروست، در شرایطی به سر می‌برند که خشونت تجربه‌شده می‌تواند در آن‌ها لانه کرده و درونی بشود.ازاین‌رو، خشونت درونی شده می‌تواند بر رفتارهای آنان اثر بگذارد و آنان را از قربانی به مجرم تبدیل کند.ازاین‌رو بسیاری از چنین قربانیانی می‌توانند بگویند که ما مجرمان بی‌تقصیری هستیم.