مکان، چالشها و آشفتگی این روزها
علی داریا (جستارنویس)- آشفتگی! نه این کلمهای نیست که این روزهای مرا تعریف کند، چیدمان و دیزاین غلط، عدم اعتماد به اعداد، سلامها و ثانیهها که درگذرند یا نه؟! ایستادهاند و به تو خیره نگاه میکنند که اگر هزینهاش را میدهی ما میچرخیم و الا میرویم برای کسی میچرخیم که هزینهاش را بپردازد!
- قرار بود از نوع نگاهت به جهان به هنگام نوشتن و تصویر کردن جهان حرف بزنیم.
- یادآوری نابهنگامی است، تو برو خود را باش، در این کره گرد جا برای همه هست و بعد من مستأجر این ویرانهام به دنبال گنجی بودم در این خرابآباد نیافتم، به قول قدیمیها نگرد نیست نبود نخواهد آمد تمام شد ...
- خزعبلات میبافی! هور ماهور میگویی و سیاه مینویسی.
- خاکستری است این بافتههای من، یافتههای من عسل خریدهام به بهای ماچین؛ به بهای همه جیبم؛ دریغ و درد از طعم مربا! دیگر به چه چیز اعتماد کنم.
- همه دردت کوزهای عسل است؟! بگذار من از خود زن بور برایت میخرم ارمغان و تحفه میآورم.
- سپاسمندم سهراب! عسلت را بگذار در کوزه آبمعدنیاش را بخور کمی امید و ذرهای اعتماد بیاور ترس برم داشته است نکند در کوزه را بازکنم موردتهاجم زنبورها قرار بگیرم.
- هرگز اینگونه نبودهاید که امروز به تماشایتان ایستادهام.
- آری میدانم تماشاخانهام، نمایشی بیبها در خیابانهای شلخته و آشفته زندگی که شباهتش به مرگ بیشتر است.
- این بوطیقای واقعی شما نیست، بیگمان این طوفان سیاه که ذهنتان را تاریک کرده است گذرا خواهد بود من باور دارم جهانتان از ابرهای سپید متراکم است.
- کدام جهان؟! روزی میخواستم دریا وطن مألوف من باشد حالا در برکهای از اندوه و دلهرهای غریب گرفتار آمدهام؛ آرزویم شده است خانهای کوچک با بالکنی روبه آفتاب که بتوانم یک صندلی گهوارهای کوچک در آن بگذارم، روی آن بنشینم و از نو کتاب نان و شراب سیلونه را بخوانم و به جوانی ازدسترفتهام بیندیشم.
- مشکل تو خودخواهی است اصلاً نسل تو و امثال تو خودتان را زیادی جدی گرفتهاید فکر میکنید تافته جدا بافتهاید از دماغ فیل افتادهاید همهچیزدان و علامه دهرید اما هیچ نیستید هیچ!
- خوب است که سکوت را شکسته و میگویید که چه مرگتان است و چه چیز ما دارد شما را اذیت میکند این برونفکنی برای شما مطلقاً ضروری است حرف بزن، فریاد بکش، عقدهگشایی کن قول میدهم امشب بهمراتب خواب راحتتری داشته باشی.
- خواهش میکنم خودتان را انسان آزاداندیشی نشان ندهید که اهل شنیدن هستید هیچ این ژستها به شما نمیآید بهجای این ژستها و ردیف کردن راهحلهای روانکاوانه و جامعهشناسانه و غیره غیره بهجای بیرون آوردن نسخههای عدیده از قوطی عطاری مغز منجمد و فسیلشده اتان لطفاً: از پرسشهایتان سخن بگویید نکند شما در جهان بی پرسشی زندگی میکنید و یا پاسخهای آماده برای هر چیز و همهچیز به ستیز با واقعیتهای تلخ زندگی از جنس این خرد و ریزهای زندگی برآمدهاید؟!
- نمیخواهم بگویم تمامی حرفهایت دروغ یا واقعیت محض است نگاه من خاکستری است بیتردید عناصری از حقیقت در حرفهایتان جریان دارد همراه باکمی بیرحمی من فکر میکنم در گفتگوی با هم نیز در اندیشه ارتباطی برد برد باشیم چه فایده که من منکوب سهراب باشم و او در سوگ بنشیند یا سهراب منکوب من باشد و من در سوگ او مرثیهسرایی کنم؟
- باشد! هرچند پر از شک و تردیدم و از نیرنگتان چه بسیار که بیمناک و هراسناک هستم اما اگر این سرنوشت تراژیک من هست آن را میپذیرم! آهای! مدیر صحنه این میدان تازه را دیزاین کن و در انتظار وقوع رویدادی تازه بر صحنه بنشین! راستی مراقبت کنید آن جارو که من در آخرین نبرد به کار کردم نیز به صحنه بیاورید!
- اکنون فضای جستار دارد ته میکشد! هماکنون است که دبیر سرویس صفحه آخر فریاد بزند کوپن تعداد کلمات جستار به پایان رسیده است باشد تا زبان به کام خاموشی و فراموشی برکشید و برای فربه نمودن صحنه نبردی متفاوت در جستار آتی نوشداروی صبر به کاربرید تا بعد: چو فردا شود فکر فردا کنیم و قس علیهذا!