غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


زیان در نوشتن

نرگس دوست (شاعر)

آری مدت‌های‌ مدیدی است که تصمیم گرفته‌ام چیز جالب و درخوری درباره‌ سوژه ننویسم؛ نه اینکه چیز جالبی به‌صورت متن نمی‌آید، بلکه می‌خواهم این من را درست و اصولی تنبیه کنم که زیان را در نوشتن بشناسد! اگرچه‌ اغلب نوشتن‌های من دچار تشویق و تحسین منحصربه‌فردی شده‌اند، اما همین محاسن در نوشتن‌هایم، گاه‌گاهی نیز این منِ وجودی را دچار نوعی دل‌زدگی‌ و شتاب‌زدگی در کلمه کرده‌اند؛ چراکه برخی از سوژه‌ها و اتفاقات را به‌دوراز احتیاط و انصاف در موردشان اغراق کرده‌ام و این اغراق کاذب مرا از خودم می‌رنجاند!
 ازآنجاکه خودم را بسیار دوست دارم و می‌دارم، این رنجش مضاعف را نمی‌توانم بر خودم تحمیل و تحمل‌کنم، گاها در مورد چیزها و اشخاصی نوشته‌ام که سطحشان را حتی از خود نوشتن به فرا متن بالاتر برده‌ام درصورتی‌که چنین چیزی در صورتِ‌ کج‌وکوله‌ی آن‌ من‌ها و اوهای توخالی نیست! اکنون‌که روبه‌‌روی خودم و کنار خود نشسته‌ام، کلمات بیشتر از همیشه با من راه می‌آیند، من اما تصمیم گرفته‌ام دنبال سوژه‌ جدیدی باشم، و از این منِ خیالی که به دنبال من است خلاص شوم و تذکر لازم را به خودم بدهم، که این من، یک «او» در خود دارد...‌ این من یک «تو» در خود دارد، و این من یک «من» بزرگ به همراه دارد... و مدام از خودم می‌پرسم چرا طی این سال‌های رنج‌آور سوژه‌ تحمیل‌شده را با خودم، هی این‌طرف و آن‌طرف می‌کشاندم که اوهامی بیش نبود؛ و برخی از مخاطبان نزدیکم وقتی من چیزکی درباره‌ آن اوهام می‌نویسم به خودشان ربطش می‌دهند و سفسطه‌ می‌بافند، ازآنجاکه من از بچگی تاکنون به قولی نصف‌ و نیمه حرف می‌زنم، به همین جهت آن‌ها را می‌گذارم در شک و تردید!البته این شک و تردید باز از خودم نیز نشات می‌گیرد چراکه من در خود و درون‌مایه‌ هر چیزی به شدت‌های آنی شکاکم! و شکاکیت من در مورد مسئله‌ نوشتن نیز همین است و گاهاَ به مخاطبانم حق می‌دهم که به خیال‌بافی‌شان ادامه بدهند و حتی برخی از آن‌ها وقتی سؤالی کنجکاوانه یا با طعنه از من می‌پرسند، جواب درست و قطعی به آن‌ها نمی‌دهم، اگرچه قبلاً برای من این‌گونه اندیشیدن مهم نبود، اما وقتی رنج زیانِ نوشتن را به دوش کشیدم، سعی کردم از همه‌ اتفاقات روزمره و سوال‌های کنجکاوانه فاصله بگیرم! و تنها کسی که مرا بسیارتر از من می‌شناخت مادرم بود، زنی خانه‌دار اما بسیار زیرک و باهوش! که می‌توانست همه‌ کلمات را از من بیرون بکشد بی‌چون‌وچرا، بله او می‌داند و می‌دانست من حوصله‌ توضیح دادن به هیچ‌کسی را ندارم، به همین خاطر همیشه‌ حرف‌های مرا به زبان می‌آورد، و می‌گفت: ولش کنید او بسیار به خودش مهربان است و با احترام برخورد می‌کند و حوصله‌ حرف‌های تکراری ما را ندارد، کار خودش را می‌کند! گاهی که نصف و نیمه حرفی را به زبان می‌آوردم، اطرافیانم انگشت‌به‌دهان می‌ماندند! غیر از مادرم... و همه منتظر ادامه‌اش بودند ولی من برای آن‌ها ادامه‌ای نداشتم و ندارم...
تنها سوژه‌ من به‌غیراز خودم یک نفر بود که گمان می‌کردم شبیه من است، اما وقتی خوب منِ ایشان را وارسی کردم تا هیچ شباهتی با منِ من ندارد، فقط جلوی من که ظاهر می‌شود، می‌خواهد خودش را شبیه منِ من دربیاورد! من از او هم به خاطر رفتارهای متناقض و دمدمی‌مزاجش در مجاز دل‌زده شدم، البته نه اینکه از او بیزار شوم؛ نه نه، بیزاری جایی در من ندارد!بلکه دیگر نتوانستم به آن شدتی که تمام این سال‌هاست به این سوژه‌ خیالی آن‌گونه که هست، نزدیک شوم... حالا باحوصله که خودم را می‌بینم، می‌بینم من دنبال من وجودی و اصالت خویش در معنای معانی‌ بودم و هستم، برای همین تصمیم گرفتم از سوژه‌های خیالی فاصله بگیرم و در حقیقتِ تلخ و گزنده به سر ببرم که لذت‌بخش است، از همان‌جا بود که رشد عجیبی داشتم و دارم! من احساس می‌کنم که من به‌شدت به خودم احتیاج دارم، و این احتیاج من به من است که می‌تواند مرا از همه‌ این خیال‌های سطحی که گاه‌بی‌گاه دچار اوهام می‌شوند، نجات بدهد...
برای نجات خودم اولین کاری کردم این بود که همه‌ سوژه‌های خیالی را در گوشه‌‌ای از ذهنم چال کردم، آنگاه روبه‌روی خودم نشستم و یک من بزرگ را از خودم درآوردم... آری من واقعی که حاصل رنج است، رنج‌هایی که باعث شد من شناخت بیشتری به خودم پیدا کنم و کمتر به «او» و «تو» در نوشتن بپردازم... وقتی با یکی از ناشران زیرک و باهوش روبه‌رو شدم، به من گفت: تو یک موجود فرامتنی هستی؛ اما چقدر سخت و جان‌‌فرساست که خودت برای خودت نامه می‌نویسی!