نگاهی به داستان ملاقات از کتاب داستانهای ژاپنی اثر «یاسوشی اینوئه»
از رودخانه تا مترو
فریبا علیاکبری (منتقد ادبی)داستان ملاقات از کتاب داستانهای ژاپنی اثر «یاسوشی اینوئه» درباره ملاقات رسمی بهواسطه معرفی خانواده و دوستان و با حضور آنان برای ازدواج است؛ سنتی که دیگر بسیاری از جوانان آن را قبول ندارند. آن روز اما برای کیکو همهچیز طور دیگری شروع شد؛ روز ملاقات برخلاف همیشه صبح زود از خواب بیدار نشد و بعد از بیداری هم به رختخواب برگشت.به این دلیل که روز ملاقات روزی ملالآور بود که به خواست مادرش و برای خشنودی او بدان تن داده بود. بارسنگین این سنت اما تنها در تن دادن بدان نبود؛ حتی خواهر کوچکترش هم وقتی او را صدا میزند که از جای برخیزد نام «روز ملاقات» را برزبان میآورد و این برای کیکو عجیب است. البته این قرینهای است بر اهمیت و حضور و تداوم سنت در ناخودآگاه این جامعه. ملاقات آن روز البته مانند همیشه نبود. این را کیکو نمیدانست اما همینکه هر بار پیش از آن تسلیم خواست اطرافیانش نشده بود و این بار بدان تن داده بود آن را متمایز میکرد. این نشانههای کوچک البته همان چیزی است که نویسنده چون رشتهای تا آخر داستان به هم میتابد تا قدرت سرنوشت و ناگزیری از آن را آشکار کند. در داستان همواره تقابلی هست بین خواست و تصمیم دو طرف ملاقات و آنچه پیش میآید. گرچه برای هردوی ایشان، کیکو و یائهچی میناتو، آخر ملاقات روشن است، اما سلسله اتفاقات جزئی آن دو را به سمتی کاملاً پیشبینینشده میبرد. کیکو از قبل «تصمیم گرفته بود این یک ملاقات بینتیجه باشد» و یائهچی میناتو هم با علم به اینکه کیکو خواهان چیست قرار را پذیرفته بود. خودِ برملا شدن تصمیم کیکو بهواسطه دوستش و آگاهی یائهچی بر آنیکی از همان اتفاقات جزئی است که این هر دو ناخواهنده را بهروز ملاقات و اتفاقات بعدش سوق میدهد. قرینهای دیگر از تقابل بین اراده و تصمیم با سرنوشت و تقدیر. یکرشته مهم تنیده در داستان برای پیوند گذشته و آینده و جدال اراده و سرنوشت، عشق کیکو است به نقاشی که بیارادۀ او دست سرنوشت جانش را میستاند. آنکه را کیکو بدو مایل است تقدیر میگیرد و آنکه را کیکو نمیخواهد تقدیر برسر راهش میگذارد، بااینکه آن ملاقات برای او«مثل نمایشنامهای بود در یک پرده بینتیجه و پوچ» اما این نمایشنامه که طرحش را کیکو نوشته بود در برابر نمایشنامهای که کیکو خود در آن بازیگر طرح نوشتۀ تقدیر بود طرفی نمیبندد. ملاقات در تپهای مشرف به رود رخ میدهد. این رود خود رمزی است از جریان خاموش سرنوشت. اتفاقات جزئی بعدی هم در حاشیه قدم زدن در کنار همین رود رخ میدهند.بعداً در ادامۀ داستان همین نقش رود را مترو عهدهدار میشود که آنهم نمادی است مدرن از جریان و روند زمان و تداوم اتفاقات. گفتوگو بین کیکو و یائهچی ابتدا با نوعی مخاصمه آغاز میشود. این مخاصمه البته ابراز عداوت با سنت و تصمیمهای دیگران و سپردن عنان کار به تقدیر است اما دست تقدیر ایشان را راهیِ راهی میکند که ابتدای آن کشف حقیقت ناخواستن دوطرفه و آمدن به ملاقات با دانستن انجام آن و انتهای آن افتادن در تنگهای است که اتفاقات از هرسو آن دو را بهعنوان زوجی خوشبخت احاطه میکند.آن دو در کنار رود این ملاقات را دام میدانند اما جالب اینجاست ایشان از دامی که خود تنیدهاند نمیتوانند و نمیخواهند رها شوند. کیکو ترجیح میدهد با خاطرات عشقش با نقاش سر کند و یائهچی دوست دارد زمانش را با خوکچههای هندی بگذراند. نخستین اتفاق دیدن نوبوکو بود و تمجیداتی که او از یائهچی میکرد و قول معرفی کردن یائهچی به نوبوکو در روز ازدواج. اتفاق بعدی زمانی است که تصمیم میگیرند تا ایستگاهی با هم بروند و آنجا از هم جدا شوند و دیگر به رستوران برنگردند. میناتو آن دو را میبیند و این مقدمهای است برای اتفاقات بعدی و جدا نشدن آن دو از هم.همچنان که کیکو نمیتواند در برابر نوبوکو همهچیز را صریح بگوید و هر رابطهای را کتمان کند و حتی قول دعوت او را به مراسم ازدواجش میدهد، یائهچی هم در برابر میناتو، معلم سابقش، تسلیم است و نمیتواند جز آنچه او میگوید کاری انجام دهد. میناتو آن دو را به خانه دعوت میکند و آنجا حتی درباره خطابهای که در روز ازدواج کیکو و یائهچی خواهد خواند صحبت میکند.این دو بعدازآن دیگر به هم دوختهشدهاند.جای برگشتن به خانه تصمیم میگیرند برای شام به رستوران بروند. آن دو داستان دیگری برای گفتن به والدینشان میسازند اما داستان اصلی همان بودنشان با هم و ناگزیری آن است.این همانجایی است که تصویر نقاش دیگر تصویری دور برای کیکو است.حالا کیکو فکر میکند بعد از ازدواج باید همیشه دنبال قدمهای بزرگ یائهچی بدود