استعفای جانسون و واقعیت دموکراسی انگلستان: درس برای چه کسانی؟
صلاحالدین هرسنی (کارشناس مسائل بینالملل)اینکه بوریس جانسون به جهت آبستراکسیون از سوی کابینه خود یا همان (نصابشکنی) در کسوت مقام نخستوزیری کشوری چون بریتانیا تن به استعفا داده و از قطار سیاست در حیات سیاسی جزیره پیاده شده است، میتواند اتفاق و رویداد مناسبی باشد.
عقلانی و مناسب بودن استعفای جانسون بدان جهت است که وقتی شما با لیست نامهای پرطمطراقی چون: چون: چمبرلین، چرچیل، مک میلن، بالفورد، دیزرائیلی، جیمز کالاهان، تاچر، میجر، بلر، براون، کامرون و ترزا می و حتی جرمی کوربین بهعنوان دولت در سایه برمیخورید، چگونه میتوانید جایی برای بوریس جانسون با توجه کنشها و الگوهای رفتاری نامتعارفش در لیست سیاستمداران بریتانیا پیدا کنید و او را در کنار آنها قرار دهید؟
واقعیت آن است که کنشها و الگوهای رفتاری بوریس جانسون مبتنی بر جلوهها و نشانگانی چون: پوپولیسم، بینزاکتی، بیصداقتی سریالی، پارتی گیت و دهها صفت مذموم پنهان دیگر است و فقط اندیشمندانی چون: مارسل موس، فروید، یونگ و محتملا آدلر هستند که میتوانند با روانشناسی و روانکاوی از شخصیت او، ابعاد دیگر و البته پنهان و نامکشوف او را آشکار و برملا کنند. در واقع کنشها و الگوهای رفتاری جانسون با هیچیک از نشانههای کنش مردمسالارانه، جمهوریت، نخبهگرایی هماهنگی و پیوند ندارد و به همین دلیل است که جانسون را باید نماد و نشانهای از مردمسالاری جعلی دانست.
تنها نقطه قوتی که از نظر مردم بریتانیا در کارنامه او وجود دارد و همان پاسخ و احترام به نتایج رفراندوم نیمی از مردم بریتانیا در ماجرای برگزیت و در شرایط حاضر نیز قرار گرفتن در خط مقدم مقابله با روسیه در جنگ اوکراین به همراه اولاف شولتش صدراعظم آلمان است. وگرنه بوریس جانسون کارنامه درخشان دیگری ندارد که خداحافظی و برکناریاش از عمارت شماره10 خیابان داونینگ استریت مایه افسوس، ندامت و پیشمانی مردم بریتانیا شود؛ اما این استعفا و خداحافظی از قدرت فقط یکسوی ماجراست. سویه دیگر ماجرا به خصلت و سرشت داینامیک دموکراسی در حیات سیاسی جزیره است؛ یعنی نمیتوان گفت که دموکراسی در کشورهای غربی شعار پرفریبی برای تودههاست.
در واقع در سایه همین دموکراسی است که شخصیتهایی را اجازه داده است که برای گردش فراگردهای سیاسی جزیره سکاندار هدایت عمارت شماره10 داونینگ استریت شوند.
در واقع به همان میزانی که دموکراسی اجازه داده است که تاچر، میجر، بلر، براون، کامرون (پاناما گیت) و ترزا می از قطار سیاست پیاده شوند، همین دموکراسی اجازه میدهد که جانسون سبکمغز و معلومالحال و مست و لایعقل سوار قطار سیاست شود و حتی بعد از برکناریاش اجازه دهد که (کییر استارمر) رهبر حزب کارگر شانس پیروزی در انتخابات پارلمانی را داشته و سرانجام آنکه نخستوزیر کشور پادشاهی بریتانیا شود؛ بنابراین و تحت این شرایط نمیتوان بروز بحران و دومینوی استعفا و سرانجام برکناری جانسون را بهمثابه به آخر خط رسیدن فرهنگ و تمدن غرب پنداشت و اگر هر باد نامساعدی در آسمان غرب بوزد بهمثابه افول دموکراسی تعبیر شود و اینگونه تلقی گردد که پدیدهای چون دموکراسی در غرب صرف یک پوسته، سراب و ظاهری بیش نیست.
در واقع پرنسیب دموکراسی در این کشورها آنقدر قوی و محکم است که با بحرانی نظیر استعفا و برکناری، نه قطاری در مترو از حرکت بازمیماند، نه پروازی به تأخیر میافتد، نه سرعت اینترنت پایین میآید، نه قیمت نان، گوشت و مرغ افزایش مییابد، نه شورشی به پا میشود، نه قیمت سکه و ارز بالا میرود و نه امکنهای آتش زده میشود و نه فریاد زندهباد و مرده باد سر داده میشود. کافی است تحکیم قواعد و کنشهای دموکراسی را با کشوری چون عراق و سایر کشورهای خاورمیانه مشاهده کنید تا به اهمیت و جایگاه دموکراسی در بریتانیا پی ببرید. برای نمونه چرا از خود نمیپرسیم که بهرغم پیروزی جریان سائرون به رهبری مقتدا صدر در انتخابات اخیر عراق، هنوز این جریان موفق به تشکیل دولت و حتی دولت ائتلافی نشده است یا چرا در لبنان پیروزی در انتخابات شکننده و ناپایدار است؟ جان کلام آنکه آبستراکسیون وزرا و در نتیجه استعفای بوریس جانسون در حیات سیاسی جزیره گزینهای بوده است که نه متوجه منویات فرادستان یا فرودستان بلکه هر چه بوده ناشی از قدرت سازوکارهای دموکراسی و توجه مردم این کشور به آنها بوده است.