غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


خودخوری و عشق زورکی

حسن صفرپور (داستان نویس)

تلاش برای رسیدن و به سرانجام رساندن هر کاری شاید به این خاطر خوبه که دیگه بعد از اون احساس پشیمونی نمی‌کنی و حداقلش خودتو سرزنش نمی‌کنی که چرا این کارو نکردم و اگر این‌طور می‌شد و... اما این با زور زدن فرق داره و وقتی شروع به زور زدن یا بی‌فایده دویدن می‌کنیم باید متوجه بشیم که دیگه فایده نداره و نباید ادامه داد.
 آدم نباید تلاش کردن را با زور بی‌فایده زدن اشتباه بگیره چون ممکن هست تو باتلاق فرو بره و درنیاد. وقتی زور زیادی می‌زنیم انگار بخشی از خودمونو از دست میدیم، درست برعکسش وقتی تلاش می‌کنیم می‌فهمیم که داریم چیزی را به دست میاریم یا چیزی بهمون اضافه میشه.
 اینا را میگم چون یاد زور زدن گلتاب افتادم و اینکه مرتب زور می‌زد شوهرش اون را دوست داشته باشه. خونه شون همسایه ما بود و اغلب می‌دیدمش و تا حدودی زیبا و جدی بود. دوستدار اکبر کله شده بود و می تونم بگم این اکبر یکی از بی‌تربیت‌ترین افرادی است که دیده‌ام؛ بداخلاق و بدقواره و بی‌ادب و بدترکیب و لباس. اصلاً نمیدونم گلتاب چی دیده بود در وجود این آدم بی‌خاصیت که این‌طور براش حرص می‌زد و اون را جنتلمن میدونست. 
عاشقش شده بود و همه این را می‌دانستند و گلتاب هم ابایی از این آشکار شدن عاشقی و دلدادگی نداشت. می‌شود گفت عشق است دیگر و کاریش نمیشه کرد، اما اصلاً این در مورد این آدم بوگندوی یک‌لاقبا مصداق نداشت.
 خلاصه با ناچاری و به هر شکلی بود و علیرغم مخالفت همه گلتاب زن اکبر کله شد اگرچه از همون اول معلوم بود این پیوند عاقبت خوبی نداره. کسی نبود بگه مبارکه و از این حرف‌های در حد تعارف هم نبود. 
اکبر بدقواره از اولش مرتب بهش سرکوفت می‌زد و گلتاب را کتک‌کاری می‌کرد، خرجی بهش نمی‌داد و نمی‌داشت از خونه بیرون بره. می‌گفت همینه که هست، اگه نمی‌خوای جل‌وپلاست را جمع کن و هری برو بیرون. گلتاب که دیگه بچه‌دار هم شده بود نمی‌دونست چکار کنه و با چه رویی کجا بره. داشت زور می‌زد که زندگی روبه‌راه و درست بشه تا کمی دل‌خوش به بچه‌ها بتونه دووم بیار، اما نمی‌شد که با زور زدن زندگی را کش داد. 
اولش فکر می‌کرد اکبر یه روز درست میشه و عاقبت چون دوستش داره اونم دلش رحم میاد و دوستش خواهد داشت؛ به همین خاطر دندون رو جیگر می‌گذاشت. 
فکر می‌کرد میشه با حرفای قشنگ و کادوپیچ دلش را به دست بیاره ولی کار ازین اداها گذشته بود و طرفش پاک از جاده خارج بود. بااین‌همه زور بی‌فایده‌ای که گلتاب زد عاقبت سل افتاد به جونش که میگن دکتر گفته سل از خودخوری سینه‌اش را گرفته و نمیتونه خیلی زنده بمونه. عاقبت بعد از دو سه ماهی گلتاب با همه عشق و زور زدن نتونست روی خوب زندگی را پیش اکبر کله ببینه و از دستش خلاص شد.