غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


غبار خاطره‌ها، غبار خیابان و این بی‌قراری‌های نابهنگام

علی داریا (جستارنویس)

- خرمن و بافه و گندمزار، غبار نشسته بر خاطره‌ها و حافظه و همه آن چیزها که به خاطر می‌آورم یا نمی‌آورم، حالا دیگر حتی تردید دارم آن روزها کشاورزان خرمن کوفته شده را در مسیر باد به دست باد می‌دادند تا دانه و کاه را جدا کنند یا داشتند زمان و عمر به دست باد می‌سپردند؟!
- من سردر نمی‌آورم از خرمن و بافه، راستش هیچ تجربه پیشین و هیچ تصویری از این چیزها نیز در یاد و خاطره‌هایم نیست پیشتر هم گفتم: من اسکول نیستم من به‌روز زندگی می‌کنم، در لحظه! حالا! همین‌طور که دارد اتفاق می‌افتاد، کدام نوستالژی، کدام خاطره، کدام فراموشی یا نافراموشی، توصیه می‌کنم زندگی کن، همین حالا یا هرگز! زندگی یه فرصت تکرارناپذیر ناب هست مثل یک کوزه آب‌خنک در ظهر گرمای تابستان؛ ترجیحم نوشیدن این آب گوارا و خنک تا ته ته ته کوزه است و بعد خواندن غزل بای بای! ندیدی مضحکه مرگ را؟! اصلاً مرگ هم دیگر آن شکوه و هیمنه خودش را ازدست‌داده است، من که از مردن خنده‌ام می‌گیرد، انگار غلغلکم می‌شود در تماس گاه‌به‌گاه با مرگ.
- آرام بگیر جوان! انگار تخم گنجشک خورده باشی همچنان داری کلمات می‌بافی، افسون زدایی از مرگ، زندگی کردن در زمان حال و این حرف به خاطره و فراموشی چه ربطی دارد؟!
- ربط دارد خیلی هم ربط دارد، وقتی عیش مدام تو در این باشد که در قاب خاطره‌ها زندگی کنی خوب معلوم است به‌صورت مدام بند رختی را تجسم می‌کنی که به تنه دو درخت نارون بسته‌شده است رخت و لباس‌های محبوب خیالی روی ‌بند آویزان است باد دارد می‌وزد و گل‌های پیراهن محبوب را باد می‌برد روی شاخه‌های عریان درختان می‌نشاند و ناگهان آن زمستان سرد خاطره بهار می‌شود و هم‌زمان در خیابان ماشین‌ها شادمانه بوق می‌زنند تو گویی عروس خاطره‌های تو را به خانه بخت می‌برند!
- چه ذهنیت شاعرانه هجوآمیزی! با عرض پوزش اگر اسکول حرف بدی باشد اینجا مصداق بارزش خود تو هستی و لاغیر!
- اوکی - باشد - قبول! حالا شما سخن بگویید! هرچند سخنی ندارید، غبار خیابان را که همه می‌بینند و اخبارش را هم رسانه‌ها پوشش داده‌اند و وضعیت خطرناک اعلام کرده‌اند گره زدن این غبارها با آلزایمر خودتان که مقتضای سن و این حرف‌های شماست این‌ها را که برداریم چه می‌ماند برای گفتن جز به‌صف کردن واژه‌ها و حداکثر ساختن چند تصویر رمانتیک؟!
- خاطره، روایت‌های زندگی، سبک نگاه و نگرش به هستی آن روزها و این روزها و تلاش و تکاپو برای بازنویسی آن در جان‌ودلم بخش مهمی از هویت من، نوع نگاه من به جهان پیرامون است و این البته بیان یک قصه رمانتیک برای خوابیدن تو نیست، نوعی میل به جاودانگی، مقابله با فراموشی و تداوم حیات و زندگی است.
- نشد، بازهم نشد، لطفاً پیاده شوید باهم برویم، من با این کلی‌گویی‌های فلسفی تو هیچ حال نمی‌کنم برویم توی جزییات از نوع واقع‌گرایانه‌اش ...یکی‌یکی تعریف کن: زمان را، مکان را، مثل یک دوربین فیلم‌برداری از منظر چشم از یک نمای عمومی تا تصویر و نمای درشت از خودت در جایی که ایستاده بودی یا حالا ایستاده‌ای و یا در آینده خواهی ایستاد.
- باشد تو کارگردان، من نویسنده و بازیگر تا اینجا برد با توست و من البته خوشحالم تفاوت‌هایمان در یک دیالوگ بی‌پیرایه و جدی روی دایره می‌ریزد اما قول نمی‌دهم در جستار آتی هم برد با تو باشد چون با تمامیت هستی و خاطره‌هایم در صحنه حاضر خواهم شد.