چیزی شبیه سقوط خرمشهر
سعید انصاریان (فعال محیط زیست)خوب به خاطر دارم در روزهای روشن کودکی، مادرم مرا همراه خود برای جمعآوری هیزمهای خشک درختان که در نداشتگیهای آن روزها تنها منبع سوخت خانههامان بود، به جنگلهای بلوط میبرد...
مرا پای یک درخت انجیر وحشی مینشانید و دانههای ترد رسیده برایم میچید تا به خوردن سرگرم باشم و خودش بتواند با خیال راحت به جمعآوری هیزمها برسد و دراینبین شروع به آواز خواندن میکرد تا با شنیدن صدای قشنگش بدانم اگرچه از نظرم بیرون است ولی همین دور و اطراف است...
وقتی شدت بسامد صدایش کم میشد من میفهمیدم که در مسافت دوری ایستاده و حس ناامنی احاطهام میکرد و شروع به گریه کردن میکردم.
وقتی برمیگشت و با اعتراض من مواجه میشد که چرا همین شاخههای نزدیک را اره نمیکند، میگفت: مبادا هرگز به شاخهی تر درختی آتشی اشارت کنی، یا با لحن تیز تیغی با ساقههایش سخن بگویی که جانی را خواهی گرفت، ادامه میداد: هر کدام از این درختان شاید روزی پیامبری بوده باشد که حالا بلوط بودن را برگزیده است...
از همان روزگار، درنگ من در آن دامنههای شگفت آغاز شد؛ و زاگرس کمکم حجابهایش را کنار زد. بعدها که مکاتب را شناختم فهمیدم، اگر بخواهم نام نزدیکی بر این مکاشفهها بگذارم که دیگران بهتر درکش کنند، به ناتورالیسم جادویی رسیدم.بلوطها بیاغراق نزدیکترین خویشاوندان ما هستند که هزارههاست در سایه آنها به دنیا آمدیم، پیش از آبی آسمان در «تحته» و گهوارهها چشم به شاخهها و ساقهای تناورش گشودیم، دست بهزانوی بلوطها گذاشتیم و بلند شدیم و خستگیهامان را با تکیه بر آنان تکیدیم، آساییدیم و نیاکانمان را پای همین درختان جادویی به خاک ایران سپردیم. زاگرس برای ما یک زیستگاه نیست، آرامستان ما است، نیایشگاه اجدادی ما...
زاگرس موزه چشمها و دستها و کولها و گردهها و اشکها و لبخندهای ماست! در قحطیها و فراوانیها، ما را اگرچه بهسختی ولی از زندگی عبور داد. حالا که آماج سهمگینترین بلاها و شبیخون آفتهاست، چون محمود درویش بر فلسطین، چون نزار قبانی بر پیکر بلقیس، سوگواریم. چون مادران جوان ازدستداده بهناحق. چون پدران کارگر در بنادر تفتیده که روز بازگشت به آبادی، جیبش را زده باشند، بر زاگرس سوگواریم. چونان خرمشهر پیش از سقوط... کسی صدای شیون ما را از ارتفاعات سحرانگیز زاگرس میشنود!