نقدینهای بر شعری از رضابختیاری اصل
رجعت بهوقت و زمان اساطیری
لهراسب زنگنه (منتقد ادبی)«نخستین بوم و سرزمین نکویی که من اهورامزدا آفریدم ایرانویچ بود/اوستا، وندیداد، بند سوم، فرگرد/نخست ایرانویچ ...اما آنجا/زمین گردونه کار بود و گاهواره آرامش/و زمان فرزانهای فرتوت که میگفت: هنوز برای جوان شدن فرصت هست/گردوبنان مرزبانان آزادگی بودند/و سنجابها سخنرانی از سپیده که به دنبال عجایب میگشتند/شما میتوانستید بهراحتی با سایهها حرف بزنید/آنها دستتان را فشرده میگفتند: که اینطور...که اینطور!/ما بنفشهای را میشناسیم که نام کوچکش انسان بود/اما خوشا زندگی به ساعت هیچ/خوشا روزگار به وقت گرینویچ...» شعر چه زیبا آغاز شده، تو گویی روایت نوستالوژی هامان و انگار یک ملودی با شکوه را میشنویم؛ و رجعتی فرهنگی و نه تاریخی، به آن عصر بهشتآیین که نیچه شاعر، فیلسوف، از آن سخن گفت، عصر پیشا سقراطی. میدانم شاعر! در آن دوران با شکوه که به تعبیر سنایی همهچیز در تعادل محض بود و: «نه سرماش سرد و نه گرماش گرم» و هنوز ارسطو جهان را به عین و ذهن دو شقه نکرده بود. شاعر میسراید: «گردوبنان مرزبانان آزادگی بودند/سنجابها سخنرانی از سپیده...» اینجا یاد پارهای افتادم از شعر. هابیل آتشی: «تو خواب بودی برادر بیچارهام/تو خواب بودی من آفتاب ات را دزدیدم/...و.
بعد از نخستین فرگرد در وندیداد، زرتشت میگوید: «ای اهورامزدا تو نخست از خرد خویش، بشر را با نیروی دین و اندیشه آفریدی، پس آنگاه زندگانی را به پیکر مادی درآوردی» شاید اشاره شاعر در این سطور تاسیانی، دوره ۳۰۰ساله حکومت جمشید باشد که عصر فراوانی بود و گله و رمه بسیار که سنایی شاعر هم به آن اشاره دارد، به همان اعتدال و نیکی و زیبایی و برکت که در این دوره بوده: «نه سرماش سرد و نه گرماش گرم ...» کلمات و ترکیبسازیهایی بجا و مناسب چون گردوبنان، گردونه، سپیده، مرزبانان که دارای بار معنایی شکوهمند و آرکائیکاند و بهتمامی آن فضا و اتمسفر غریب و حیرتافزا را القا کرده: «گردوبنان مرزبانان آزادگی بودند...» و تشبیه بنفشه به نام کوچک انسان و در ادامه سطر: «فرزانهای فرتوت که گفت هنوز برای جوان شدن فرصت هست...» بسیار زیبا در شعر نشسته است و اینکه میدانیم در دوران پیشاسقراطی و اساطیری به تعبیر برگسون فیلسوف، زمان تقویمی «دایرند» وجود نداشت و زمان اسطورهای و غیرتقویمی بود، هم بدین لحاظ عمر نوح را شاید۹۰۰سال پنداشتهاند، (تعلیق زمان و جریان سیال ذهن) عصری که انسان هنوز پا به دوران کشاورزی نگذاشته بود و از بهشت عدن رانده نشده بود. تا بر زمین کار کند، رنج بکشد و حسرت گذشته سرشار از آرامش و آسایش را بخورد. شاعر در پایانبندی شعرش بهخوبی «ایرانویچ» اسطورهای را بر جای «گرینویچ» مدرن و نوگانی نشانده و ضمن لحاظ موسیقی و ریتم، به شعرش با تکرار صوت «ویچ» ایجاد قافیه کرده و بهنوعی خواسته ما را بهوقت و زمان اساطیری رجعت دهد.