نقد و بررسی نمایشنامه «به دوزخ...ای بیگناهان» اثر بختیار علی با برگردان مريوان حلبچهای
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
فیض شریفی (داستان نویس)این نمایشنامه ۱۴۷صفحه است. در پیشگفتار این نمایشنامه، یک گفتوگو میان نمایشنامه نویس و مترجم وجود دارد و یک نقد با عنوان «زیبایی شکست، جغرافیای شرم» که فارس باقری نوشته است.شخصیت اصلی این داستان «مصطفا» به جرم بیگناهی محترمانه، محاکمه میشود.بازرسها به او میفهمانند که دچار توهم بیگناهی شده است.بازجوها او را مجبور میکنند و از او میخواهند که باید به گناه خود مقر شود وگرنه او را در حبس نگاه میدارند تا زیر پایش علف سبز شود.مصطفا نخست با اصرار جمیله، همسرش، میپذیرد که هنگامیکه کتابدار کتابخانه عمومی بوده، کتابخانه را به آتش کشیده است. او دو شاهد را برای خود میتراشد، یکی جمیله و دیگری مسئول کتابخانه است. جمیله هم در مقابل بازرسها برای اثبات گناهان نکردهاش، خيانت به مصطفا را پیش میکشد تا خود را این مخمصه برهاند، اما در نهایت مصطفا تحقیر و تنزل را در دادگاه نمیپذیرد و مثل سقراط شوکران سر میکشد و وصیتنامهای برای فرزندانش مینویسد تا پرده از چهره کریه عاملان این جنایت بردارد. مصطفا و جمیله همچون روایت ادیان از آدم و حوا که با خوردن گندم یا سیب از بهشت رانده میشوند و به این خرابآباد تبعید شدهاند، به صحنه وارد میشوند: «جمیله: من هرگز پروانهی معصوم و بیگناهی نبودهام. در واقع خودم از اداره زندانها تقاضا کردم که به اینجا بیایم و از تو درخواست بخشش کنم.من عمیقاً احساس گناه میکنم ...مردها همه گناهان را از آن خود کردهاند و آنچه برای ما مانده، فقط گناهان مربوط به تنمان است.مصطفا: شاید گناهکار باشم، اما گناهانم از آن گناهانی نیست در برابر دولت یا خدا در پی تطهیرش باشم. شاید گنه بزرگم این باشد که نمیتوانم از آن گندابها که آنها به داخلشان پرتابم میکنند، خارج شوم ...»(ص،۶۳،۹۲ و۹۴) جمیله مثل حوا با لباسی بدنما وارد زندان میشود تا نشان دهد که به مصطفا بیوفا نبوده و به او خیانت نکرده است.مصطفا پا به این برزخ گذاشته که زندگی کند، او نیامده که علیه نظام حاکم قیام کند، او حتا رضا به داده و یک زندگی ساده میدهد که به یک زندگی معمولی تن بدهد و با جمیله و فرزندانش زندگی کند ولی وقتی میبیند که از او یک حیات محقر را هم دريغ میکنند، مرگ را بر این عمر حقارت وار ترجیح میدهد و با مرگی ارادی بر سطور زندگیاش ساطور میکشد و به فرزندانش میگوید که مثل او زندگی کنند و زیر بار این زندگی ذلتبار نروند و چرخ بر هم زنند اگر غیر مرادشان چرخد. مصطفا از سویی تن به جبر میدهد و مرگ تراژیک خود را میپذیرد ولی از سویهای دیگر، مرگ ارادی و اختیاری را تنگ در آغوش میکشد. شخصیت تراژیک و قهرمان قدیس این واقعه اگر چه شکستی پرشکوه و زیبا را در این خلنگزار وحشت و پلشت برمیگزیند ولی برای توطئه گران این واقعه هم چیزی باقی نمیگذارد و ارکان و پایههای ایدئولوژیک نظام حاکم را به لرزه درمیآورد. قهرمان تراژیک و عصیانگر و بیگناه این فاجعه دردناک، جهنم سفلی را بر بهشت علیین ترجیح میدهد.