برشی از زندگی یک خانواده ساکن طبقه سابقاً متوسط
محمد زرین (فعال اجتماعی)اجازه بدهید در این روزهای دشوار زندگی یک خانواده را بهصورت اتفاقی از بین میلیونها خانوار ایرانی بیرون بکشیم و یک روز از زندگی او را در تنگنای این روزها باهم ببینیم. خانواده آقای «سرخوش» کارمند ساده از طبقه متوسط با بیست سال سابقه کار و دارای همسر و سه فرزند بزرگ و کوچک، سال 95 خانه خود را فروخته با این گمان که اتفاق خاصی نخواهد افتاد، با پول آن یک دستگاه پژو پارس میخرد. بقیه پول را رهن خانهای سهخوابه در «شهران» میکند و مدتی به خود و فرزندانش خوش میگذرد.
آخر هفتهها (بدون عذاب پیکان) با ماشين کولردار خود راهی شمال میشوند تا «جوج» بزنند و صدای ضبط ماشین را بلند کنند تا تهران. زندگی با همه التهابهای ناشی از مسئله هستهای تا حدی ثبات و قوام یافته است. قیمتها معقول است. مادر خانواده پرستار قراردادی است. فرزندانشان دانشجوی دانشگاه آزاد. وارد سال 97 میشوند. زمستان قبلش سفر زیارتی اربعین رفته بودند و نوروز را در استانبول ترکیه به سیاحت گذراندند. ناگهان در اردیبهشت 97 خبر میرسد که «ترامپ» از برجام خارجشده است و شوک به بازار وارد میشود. دلار ظرف دو ماه سه برابر میشود. بههمان نسبت قیمت مسکن ضربدر دو و سه. قرارداد خانه به پایان رسیده و پول رهن سال گذشته، کفاف منطقه را نمیدهد. به منطقهای پایینتر (ستارخان) کوچ میکنند.
کمکم از اقدام نسنجیدهشان در فروش خانه پشیمان میشوند چرا که هر سال با آغاز تابستان، تب و لرز اسبابکشی و پیدا کردن خانه مناسب به جانش میافتد.
سال 99 میرسد؛ روزنه امیدی به نام بورس به ملت نشان میدهند. دروهمسایه و مسئولان از صدر تا ذیل یکصدا توصیه میکنند که هرچه دارید بفروشید و بریزید در کارخانه بورس که برد قطعی است. آقای سرخوش پژو پارس را فروخت، همسرش که این یک سال را در اضطراب کرونا شبانهروز دور از خانواده در بیمارستان گذرانده بود، همه پسانداز خود را که مقداری طلا بود فروخت. همه پول حاصله را دو دستی توی «چاه ویل» بورس ریختند. اینجا هم بورس بود که روی سر خانواده سرخوش و میلیونها خانواده دلخوش ایرانی آوار شد. تنها دارایی مرد قصه ما، پول رهن بود. با تشدید تحریمهای بینالمللی علیه ایران، همهچیز سیر صعودی گرفت ازجمله خودرو.
تابستان هزاروچهار صد، باز هم استرس جابهجایی و ناامیدی مطلق از خانهدار شدن دوباره و ذکر زیر لبی که «خودم کردم که لعنت بر خودم باد.» با هر زحمتی بود، در منطقه نواب خانهای دوخوابه گرفت؛ رهن و اجاره. تنها داراییشان صد میلیون رهن و یک پراید مدل 1392 بود. کمی بعد موسم انتخابات شد و یاس و ناامیدی بعد از سالها مانع شرکت آقای سرخوش در انتخابات شد. ولی با وجود کمترین استقبال از انتخابات، یکی انتخاب شد که خود را سید «محرومان» میدانست. سرخوش اما خنده تلخی داشت چون قبلاً یکبار هم با عنوان «پابرهنگان» کلاهش را باد برده بود. حالا دیگر از رفاه خبری نبود. مساحت خانه اجارهای آقای سرخوش، از نصف خانه خودش که چند سال پیش فروخته بود هم کمتر بود.
بچهها بزرگشده بودند. مجبور بود پنهانی دور از چشم فرزندان، برای ساعاتی از خانه خارجشده مسافرکشی کند. آنهم هر چه درمیآورد، خرج همان «لگن» مدل 92 میکرد چون قطعات سرسامآور گران شده بود. اواخر شب که خسته از سه شغله بودن به خانه میآمد، حرفهای رئیسجمهور و وزیران اینجاوآنجا نمک بر زخم او بود.
تنها اتفاق خوب این ماهها، کم شدن تلفات کرونا بود که سبب میشد مادر خانواده بیشتر به خانواده رسیدگی کند. ولی خود او دو بار از کرونا جان به در برده بود و بچهها هم بینصیب نمانده بودند. هر چند جان باختن چند نفر از همکاران و بستگانشان آنها را سخت آزرده بود. با رسیدن تابستان اولین سال از قرن نو، حال هر که را میدیدی، خراب بود. گرانیهای بهار هزاروچهارصدویک، بالاترین در نوع خود بود. سفره خانواده هر روز کوچکتر میشد و پدر و مادر شرمنده فرزندان. مشخص بود سه ماه اول سال چند بار گوشت قرمز و چند بار ماهی در خانه دیدهاند.
همه اینها بود تا اینکه زمزمههای گرانیهای مسکن هم از راه رسید. تیر خلاصی بود بر آرامش و آسایششان یکجا. آقای سرخوش دور از چشم خانواده بارها به حال خود گریسته بود. عصرها دیگر بهجای مسافرکشی، دربهدر دنبال خانه بود. بدون آنکه پساندازی داشته باشد، رهن دو و نیم برابر و اجاره دو برابر شده بود. شبهای سخت و ملالآور فرارسیده بود، زن و شوهر رغبتی به یکدیگر نداشتند، زندگی روی زشت خود را نشان میداد.
این میان اما هیچچیز بیشتر از گوش دادن به اخبار داخلی و خارجی آزاردهنده نبود. خانم خانه، از سخنان رئیس دولت که گفته بود «طلبهها به پرستاران آموختند چگونه بر کرونا غلبه کنند» سخت برآشفته بود و لعنتش را نثار درودیوار میکرد. شب آخر ناخواسته آقای سرخوش که دیگر از نام خود هم بیزار بود، کنترل تلویزیون را به صفحه آن کوبید و اینگونه خود و دیگران را از همان چند مسابقه والیبالی که اندکی دلخوشی به خانه میآوردند، هم محروم کرد. این حرکت عصبی او در لحظهای عنان اختیار از او گرفت؛ وزیر خارجه، بر صفحه تلویزیون ظاهر شد و گفت: «معاهده برجام باید طوری بازنویسی شود که روسیه هم از این قرارداد منافعی ببرد.» هر چه هست زخم است و نمک.
میلیونها زندگی به برجام گرهخورده و برجام خود علائم حیاتی ندارد. اواخر بهار 1400 است. از یکی از بستگان در شهرستان میشنود رهن و اجاره در شهرستان سرسامآور شده است، تهران چطور است؟ جواب دادن به این سؤال دردش را چندبرابر میکند. شب سختی بر «سرخوش» میگذرد.
فردا از محل کار یکسره به سمت بنگاههای جنوب شهر میرود. قیمتها مثل پتک بر فرق او فرود میآید. چند فایل را بهتناسب تنها داراییاش یادداشت میکند؛ دوخوابه شصت متر، رهن 250،اجاره پنج میلیون. اضطراب گلویش را خشک کرده. بنگاه بعدی از همان اول توان مالی را صد میلیون تومان اعلام میکند.
دو فایل یادداشت میشود؛ چهلوپنج متر یکخوابه، 100میلیون رهن با سه و نیم میلیون اجاره. بعدی طبقه چهارم، بدون آسانسور یکخوابه 47متر، صدوبیست میلیون رهن با سه میلیون اجاره ماهانه. به خانه برمیگردد. نای سخن گفتن ندارد. تنها دو گزینه روی میزش باقیمانده است؛ برگشتن به شهرستانی که 25سال پیش با هزار امید و آرزو ترکش کرده بود، این بار اما با دستخالی و چهرهای پر از شرم. یا بازخرید زودهنگام و دریافت سنوات برای رهن خانه و ادامه زندگی با کار در اسنپ. این روایت را میتوان به زندگی هزاران نفر از ساکنان طبقه سابقاً متوسط ایرانی تعمیم داد.