غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


یک دقیقه توی آینه

رحمان دادگستر (داستان‌نویس)

زُل زده بودم، مثل آدم جن‌زده، مبهوت، اگر دستی به ‌من می‌خورد تالاپ می‌افتادم روی زمین، خودم را از روی زمین برداشتم، دوباره زُل زدم به دستی که قرار بود هُلم بدهد روی زمین، این بار هم خودم را از روی زمین بلند کردم، آمدی روبه‌رویم نشستی، پلک زدم، پلک زدی، انگار خودم بودی، زُل زده، جن‌زده، اگر کسی هلت می‌داد حتماً تالاپ می‌افتادی روی زمین، ناچار دوباره بلند می‌شدی و دوباره زل می‌زدی به من، پلک زدی، مگسی از جلویم رد شد، نشست روی صورت تو، یا نه کاشکی می‌نشست روی صورت من، وقتی می‌نشست شاید دستم بالا می‌آمد آن‌وقت مگس هم می‌پرید روی صورت تو، پلک زدی، مگس وزوزکنان دور برداشت، چرخی زد، این بار هم روی صورت تو، خودخوری کردم، بدبختی را می‌بینی! دل‌مشغولی مگسی هم نبودم!! این مگس به من فکر می‌کند یا به تو؟ هر چه باشد می‌نشیند روی صورت تو، پلک زدم، شاید از من بدش می‌آید! چرا از من بدش می‌آید؟ من که مسئولیتی ندارم، نه اینجا و نه هیچ جا! حتماً صورت من شیرینی ندارد، جذابیت ندارد، کار ندارد، این درست است که کله‌ من روی گردن‌کلفتی بند نیست، ولی دلیل کافی برای ننشستن نیست! لابد فکر کرده به صورتم چسب زده‌ام و منتظرم تا بنشیند، آن‌وقت دستم بالا بیاید دو بالش را بگیرم و بیندازمش توی یک قوطی بعد گوشم را بچسبانم به قوطی و از صدای وزوز بال‌هایش بزنم زیر خنده، لب‌هایت باز شدند، دوباره پلک زدم، دستم بی‌حال شده رفت روی حشره‌کش، مگس پرید روی زمین، بلند شدی، پلک زدی، زُل زده بودم روبه‌رو، پلک زدم، مثل بال‌های مگس، شصت بار، یک دقیقه ...