درباره رمان «حصار و سگهای پدرم» از شیرزادحسن با ترجمه مريوان حلبچهای
روایت توتم و تابو با اصول پدرسالاری
فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)مريوان حلبچهای، مترجم توانای آثار شاعران و نویسندگان کردستان، در ورودیه کتاب مینویسد:«شیرزاد حسن از بزرگترین داستاننويسان کرد است که توانسته حرکتی نو در ادبيات داستانی کرد به وجود آورد.»در دهههای هفتاد و هشتاد میلادی با چاپ مجموعه داستان تنهایی سبک تازهای در ادبيات کردی به وجود آورد و از طرف منتقدان و خوانندگان با استقبال زیادی روبهرو شد.در ۱۹۹۸دومین مجموعه داستان خود را بانام «گل سياه» چاپ کرد.در عرصه رماننویسی کردی با چاپ رمان حصار و سگهای پدرم در سال ۱۹۹۶ کار او آغاز شد.این رمان ازنظر بیشتر منتقدان نقطه عطفی در ادبيات کردی به شمار میآید...»مترجم براین باوراست نویسنده با روایت توتم و تابو به اصول پدرسالاری از نگاه فروید میپردازد.پدرکشی و به تبعيت آن سگکشی بنمایه اصلی این رمان ۸۶صفحهای است.در این رمان روح و روان سیال پدر برسر اشخاص داستان و برجان و روان آنان چنان حکومت میکند که حتا پس از کشته شدن پدر به دست راوی، حضور سفت و سمجش احساس میشود:«آفتاب با مکر...مکر پراز کينه...قسم خورد که ديده است پدر سه بار از داخل تابوت برخاسته،آوردندش پایین،با روسری وچارقد ودستمالهای خواهرانم سفت اورا بستند.هرکدام آرنج خود را به پهلوی دیگری میزدند و میخواستند با دستمالهای خودشان او را ببندند.محکم او را بستند.آنهای دیگر یکییکی با ترس و شرم، روسری و چارقد خود را پرت کردند،باد آنها را به آسمان برد،صدها روسری وچارقد و دستمال برای لحظاتی طولانی، روشنایی لرزان ماه را گرفت.خواهرانم جلو روشنایی نقرهای ماه میرقصیدند وبا موهای خودشان بازی میکردند.آن موهایی که هیچ نرینهای حتا یک تار از آنها را ندیده بود، موهایی که لانه شپش بودند...مادران اسیر،خواهران و برادران ترسویم که آتش شهوت بهجای خون در رگهایشان جریان داشت،چون ماری برخاسته با پیچوتاب از پشت با چنگال پیراهنم را دریدند و نقطهنقطه پشتم را زخمی کردند.شیارشیار خون میچکید و آنها مرا میلیسیدند...»همه از مرگ پدر ستمگر و جنايتکار احساس رهایی نداشتند. بعضیها دنبال جنازه مقدس پدر بودند، بعضی طویله ولانه و قفس را ترک کرده بودند،لحظهای خاموش وبیصدا ولحظاتی با جیغوداد و چهچهه وشیهه وغرش میآمدند.پرندگان بر جنازه چتری ساخته بودند.حیوانات زشت دهان و پوزه را به خاکآلودند وبوی خون صاحبشان را میشناختند.زنهای از شوی جداشده فرار میکردند. اما راوی دستان خونآلودش پاک نمیشود؛ میان جشن پیروزی و ترس آمیخته با لذت و دلهره پدرکشی مانده است:«اینجاوآنجا با دویدنی آرام دنبالم افتادند،با چشمانی پراز کينه و دور از محبت به من خیره میشدند...میگفتند: «درود بر تو ای برادر دلیر!...نفرین بر تو ای سفله پدرکش!»
از نگاه شیرزادحسن پدر نمادی از کابوس بزرگ قدرت است.پدر در خاورمیانه و در قرونوسطا بر کتیبهها و دلها نقش بسته و فرمان از اهورامزدا و خدایان میگیرد.پدر مقدس است.قدرت چون سایهای از او جدا نمیشود.موضوع اغلب آثار نویسنده آنگونه که مترجم میگوید درباره کشتن و جامعه اروس کش است.شیرزادحسن بر این باور است خودش مثل قهرمانهایش آواره،معلق و سرگردان و پرتابشده به حواشی جامعهاند.نویسنده عامل بسیاری از این مصائب را پدرهایی میداند که دختران و پسران را در حصار فکری مستبدانه خود کشیدهاند.جامعهای پسرکش که برای سایر اقشار جامعه فقط حق کرنش و تعظیم قائِل است و برای انديشه و ترديد در دستگاه فکری پدر تره هم خرد نمیکند و مخالفان خود را با بیرحمی و شقاوت به صلابه میکشد.شیرزادحسن در پی تراژدی است و کمتر سراغی از کمدی و اسطوره میگیرد.او به شیوهای ناخودآگاه،آنها را پی میگیرد.لحن شیرزاد تراژیک است.تراژدی او در ساختار مردمسالارانه است.نویسنده با دید عقلگرا و با نثری شورمندانه و شاعرانه وعصبی به درگیری هستیشناختی با زمان میپردازد و در یک پلان از قول برادران و خواهرانش میگوید:«با ما چه میخواهی بکنی ای فرزند ارشد حصار...ما ازینجا میرویم،همهچیز ارزانی تو ...این ميراث باید فقط برای تو بماند،حصاری که شیرمردی شجاع مانند پدر در آن نباشدصدبار بهتر است که آسیایی ویران شود...لانه خفاش و جغد شود...»همه انگار به این هوای عفن و این قفس که طعم لجن دارد عادت کردهاند.همه انگار مثل سگ پاچه پسر پدرکشها را گرفتهاند و رها نمیکنند و کسی به فکر پسرها نیست.کسی از پسرکشی ککش هم نمیگزد.گوش راوی پر از صدای سگها و سگصفتهاست ازصحنه آغازین تا صحنه فرجامین پیش از مرگ پدر و پس از مرگش:«صدایشان را میشنوم.از فریاد وجيغ آنها سرسام گرفتم.صدای گریه و زاریشان را میشنوم.نعره و دادوفغان،سینه زدن...التماس کردن...موی کندن...با هر ده ناخن پوست نازک گونه و گردن را میخراشند...صدای نالهشان مانند چرک و خون از گوشهایم بیرون میزند...»برویم به آخر داستان:«ازاینپس تازندهام باید همه عمرم در میان گرم نالیدن،...عوعو و نالیدن به سر برم ...نالیدن...عوعو...عوعو...چه قدر سخت است،هم گور هم گنبد وهم گورستان باشم...چه قدر سخت است...چه قدر سخت است...»از نگاه راوی حتا مرگ گونهای از پدرشدگی و خداگونگی شده است.گفتمان راوی (پسرانه) نشانههای روساختی کامیابیهای مادی تنانه را به نمایش میگذارد وگفتارهای پدرانه روساخت مذهبی،معنوی وعرفانی را به زبان میآورد.اما راوی بعد ازکشتن پدر در مخمصه افتاده است:«میراث پدر و بکارت خواهرهایم به درک،دیگر تمام،غیرممکن است نجات پیدا کنم.دیگر تازندهام روی آرامش نمیبینم...«