دفاع از شریعتی در برابر دروغپردازی
محمود درگاهی (استاد دانشگاه)میگویند که سید ابراهیم نبوی ششماهه به دنیا آمده است، این است که همیشه در هر کاری عجله میکند. مثلاً وقتیکه میخواست رشته تحصیل دانشگاهی خود را انتخاب کند، روی شهرتی که جامعهشناسی در آن سالها پیداکرده بود و نیز به گمان اینکه شریعتی هم جامعهشناسی خوانده است، با عجله و بیهیچ پرسوجویی رشته جامعهشناسی را انتخاب کرده بود؛ در حالی که اگر عجله نمیکرد و از خود شریعتی میپرسید یا حتی قدری با تفکر او آشنایی داشت، میدانست که شریعتی در یک جلسه گفتوگو که نوار آن تکثیر و پخششده بود، به انتقاد از جامعهشناسی دانشگاهی پرداخته و آن را دانشی خام و حتی بیفایده خوانده است! او در این گفتوگو، مخاطبان خود را از تحصیل در جامعهشناسی بر حذر میدارد و میگوید که بعضیها به گمان اینکه من جامعهشناسی خواندهام، روی به این رشته آوردهاند.
سید ابراهیم بیخبر از این ماجراها و فقط به اشتیاق شبیه شدن به شریعتی، به تحصیل در جامعهشناسی روی آورد؛ اما وقتیکه در سالهای بعدازآنقلاب، به دلیل وضعیت پیشآمده، هجوم گستردهای علیه شریعتی آغاز شد و ستاره اقبال جامعهشناسی هم افول کرد، سید ابراهیم باز هم عجله کرد و بیهیچ تدبیر و تأملی، با شریعتی و جامعهشناسی قهر کرد و با شتاب پاشنهها را کشید و راهی دیگر در پیش گرفت و قصد آن کرد که رشته آبرومندتری را انتخاب کند. در همین روزها بود که به سراغ پیر پرتجربهای رفت که همهچیز را در خشت خام میدید و سید ابراهیم خواست که راز این کشف و کرامات را از او بیاموزد و غفلتهای گذشته را جبران کند و پسازآن او هم همهچیز را در خشت خام ببیند! (ر.ک: خشت خام، گفتوگوی سید ابراهیم با احسان نراقی) با این وصف قرینهها نشان میدهد که او در این کار هم سرخورده و ناکام ماند و از خشت خام نراقی هم آبی برای او گرم نشد، در نتیجه روی از او هم برگردانید تا باز هم سراغ یک مشغولیت نان و آبدارتری را بگیرد و قید هر گونه فکر و اندیشه و کشف و کرامات را یکجا بزند! و آنگونه که فرجام کار او نشان میدهد، سرانجام سر از استنداپ درآورده است.
در مطالبی که او علیه شریعتی نوشته، جز پراکندهگویی و آشفته نویسی چیز دیگری دیده نمیشود! نه طنز دارد و نه یک حرف جدی. افزون بر این، نوشتهاش نشان میدهد که سید ابراهیم نه از اندیشه و آثار شریعتی اطلاعی دارد و نه از آن چیزهایی که در نوشته خود برشمرده است! و این رطب و یابس ها چیزی نیست جز تخلیه کینه و ترکاندن بغض! با این وصف ازآنجاکه ممکن است دروغهای بیپایه آن برای مخاطبانی که با اندیشه و آرای شریعتی آشنایی ندارند، ناشناخته بماند؛ لازم است که روی برخی از آنها قدری تأمل کنیم.
1-سید ابراهیم با اشاره به وضعیت پیشآمده در ایران بعدازآنقلاب، میگوید که شریعتی جامعه ایران را چندین قرن عقب برده است و همین یک ادعا بیاطلاعی او را از تاریخ ایران و ریشههای انقلاب و نیز گستره اندیشههای انقلابی در دهههای پیش از انقلاب، نشان میدهد. شریعتی چگونه توانست یکتنه رژیم سیاسی یک کشور را تغییر دهد؟ باآنکه سید ابراهیم در اوایل کار قدری هم جامعهشناسی خوانده، اما گویا از ابتداییترین اصول آنهم اطلاعی ندارد و – مثل بسیاری از ردیه نویسان شریعتی - نمیداند که تغییرات اجتماعی را انبوهی از عوامل و انگیزهها فراهم میآورند و نه یکتن بهتنهایی! سالها پیش از آنکه شریعتی سخنرانی در ارشاد را آغاز کند، همه عرصههای فکری-اعتقادی جامعه ایران آتش زیر خاکستر بود. هم دانشگاه در فضایی ملتهب و ناآرام فرورفته بود، هم بازار، هم حوزه. هم اقشار سنتی علیه وضع موجود میکوشیدند، هم انبوهی از اقشار تحصیلکرده و غیر سنتی. هم ادبیات و شعر و داستان و ترجمه و حتی ادبیات کودکان، رویاروی رژیم ایستاده بود، هم منبر و مسجد و غیر آن! این آتش زیر خاکستر حداقل از نیمقرن پیش از شریعتی و از روزهایی مانده بود که آرمانهای مشروطه و بعدازآن نهضت ملی، لگدکوب کودتاگران شد و مردم ایران این وهن تاریخی را تبدیل بهنوعی خاطره قومی کردند و آن را سالبهسال با خود کشیدند و تا آستانه انقلاب سال 57 آوردند و آنگاه انتقام آن را یکجا از کودتاگران گرفتند. در این ماجرای ریشهدار و دورودراز، شریعتی فقط یکی از تأثیرگذاران بود و تردیدی نیست که این اتفاق در نبود شریعتی هم - دیر یا زود – پیش میآمد، اما در شکلی دیگر، یعنی قدری سنتیتر؛ و تأثیر شریعتی در آن، جز تزریق نواندیشی و روشنفکری چیزی نبوده است که آنهم در سالهای بعد، اندکاندک از اندیشه حاکم زدوده شد و البته، هرچه بود، نگاه به دین را در ایران معاصر تغییر داد!
اما در تعبیری دیگر ریشه قضایا از این هم دورتر میرود و آن اینکه روحانیت شیعه، چند صدسال تئوری حکومت اسلامی پرداخته است و در حقیقت از همان سالهایی که به غیبت کبری شناخته میشود، سران تشیع طرح حکومت ریختهاند و بهتدریج آن را تئوریزه کردهاند. آنان حکومت حقیقی را از آن امام غایب دانستهاند و خود را نایب او و در نتیجه، صاحب اصلی آن؛ و چون در دورههای آغازین غیبت، امکان دست یافتن به حکومت برای آنان وجود نداشته، آن را به دورههای بعد و به هنگام فراهم شدن شرایط لازم انتقال دادهاند. در دورههای بعد نیز، هرگاه شرایط گسترش تفکر شیعی فراهم آمده و قدرتهای سیاسی گرایشهای شیعی نشان دادهاند، روحانیت شیعه زمامداران سیاسی را گماشتگان خود دانسته و حکومت آنان را وکالت از خود و در نتیجه مشروع شمردهاند. این نکتههای بدیهی را هر کس که قدری با تاریخ ایران آشنا باشد، خواهد دانست. همچنان که حتی مورخان غربی هم آنها را دیده و نشان دادهاند. از آخرین نوشتههایی که به بررسی حکومت و سیاست در اسلام پرداخته، نوشتهای است از آنتونی بلک با نام اندیشه سیاسی در اسلام. بلک مینویسد که فقیهان شیعه «تمام مناصب و شئون اعتباری امام را برای فقیه ثابت شمردهاند.»(بلک،218) و «اداره کشور را از وظایف حتمی فقها و نواب اسلام در عصر غیبت دانستهاند.»(همان،265) و حتی با همه حمایتی که از مشروطه کردهاند؛ «آن را نوعی غصب مقام امام خواندهاند.»(همان،263) البته برای ما همه اینها بدیهیاتی است که شکل کاملترش را در نوشتههایی مانند تنزیه الامه دیدهایم و نیازی به روایت از امثال بلک نیست، اما انسان وقتی اینگونه نوشتهها را در برابر نوشتههای امثال سید ابراهیم میگذارد، از بیسوادی روشنفکران وطنی احساس سرافکندگی میکند!
احمد کسروی با وقوف به یک چنین پیشینه پر تلاشی بود که گفته بود: ایران معاصر یک حکومت به روحانیت شیعه بدهکار است. هم چنانکه محمود دولتآبادی؛ نویسنده بزرگ معاصر نیز با نوعی شم سیاسی و با ملاحظه تلاشهای تاریخی روحانیت و مشاهده حالوروز آنها در زندان شاه، پیشبینی کرد که «آینده ملکت در اختیار آقایان خواهد بود.
در تمام طول زندان، این را قدمبهقدم فهمیده بودم.»(دولتآبادی،95) او این پیشبینی را وقتی کرده بود که ازقضا شریعتی هم در زندان و در نزدیکی سلول او به سر میبرده است؛ اما او تأثیر شریعتی را در ایجاد یک حکومت جایگزین شاه، شاید در حد هیچ میدیده است.
از همه اینها گذشته، سید ابراهیم اگرچند صفحه از آثار شریعتی را خوانده بود، دستکم دغدغههای شریعتی را بهتر میشناخت. مثلاً در آثار او میخواند که «من دموکراسی را اسلامیترین و انسانیترین نوع حکومتها میدانم.»(م، آ،5/48) و آنگاه مثل یک متفکر بیتعصب و آزاده اقرار میکرد که «نظرات شریعتی درباره اسلام و رهبری دموکراتیک، نهتنها رژیم غربِ طرفدارِ شاه که مراجع دینی و تشکیلات شیعی را مورد تهدید قرار داده بود.»(بلک،523)
2-سید ابراهیم نبوی، شریعتی را یک روستایی و نسل جوان معاصر او را که غالباً نخبههای دانشگاهی بودند؛ نسلی سنتی و نیمه روستایی خوانده است که ناگهان به لطف انقلاب سفید شاه و ملت... به دوران پیشرفتهای مدرن انتهای قرن بیستم پرتابشدهاند و در این پرتاب شدن، واپسگرایی مذهبی خود را از خانه به دانشگاه آورده و در نتیجه تاب دیدن چهرههای مدرن جامعه متوسط شهری را نداشتهاند. بدیهی است که با این مقدمات، او خود را یک «تمام شهری» دانسته باشد!
اما آن روستایی همان کسی است که یک متفکر غربی او را «فیلسوف جوان» خوانده و آبراهامیان هم شاگردان او را «نسل جوان روشنفکر» نام داده است؛ اما مهمتر از همه این است که سید ابراهیم شهری، به تاسّی از کارگزاران رژیم شاه، آن اصلاحات سیاسی – اجتماعی را که به سفارش آمریکا صورت میگرفت و حتی اجراکنندهاش – علی امینی – هم آن را یک برنامه نادرست و شکستخورده خوانده گفته بود: «نظر من این بود که با حفظ نظام پادشاهی میشود اصلاحات کرد و فعلاً دریافتم که چنین کاری ناممکن است.» (سحابی،238) و آثار و عوارض ویرانگر آن، بارها در تحلیلهای کارشناسان سیاسی و اقتصادی نشان دادهشده، انقلاب شاه و ملت میخواند و بدین گونه بازهم سواد سیاسی خود را لو میدهد! و به دنبال آن، با تبلیغ چهره مدرن طبقه متوسط، شیفتگی خود را به مدرنیزاسیون شاه و تمدن بزرگ او آشکار میکند، چیزی که هیچ روشنفکر اصیلی تن به آن نمیدهد! نه آن اصلاحات سفارشی انقلاب ملت بود و نه آن تمدن بزرگ، چیزی از تمدن داشت.
تمدنی که حتی در جشنهای پرهیاهوی 2500 ساله هم چیزی نداشت تا در کنار شتر و قاطر و درشکه دورههای گذشته به نمایش درآورد و حتی آشپزهایش را هم از فرانسه و ایتالیا آورده بود! این بود که معاون وزیر خارجه امریکا، جورج بال، بعد از تماشای این نمایش گفته بود که: «چه منظره پوچ و زنندهای! فرزند یک سرهنگ فوج قزاق، در کشوری که درآمد سرانه مردم آن 250دلار در سال است؛ مانند یک امپراتور جشن برپا کرده و با ادعای نوگرایی و رفرم، البسه و پوشاک دوران استبداد باستانی را به نمایش گذاشته است.»(نجاتی، 350)
3- سید ابراهیم شهری با آنکه چند سالی است که در امریکا هم به سرمی برد، اما افکارش هیچ تکانی نخورده است، این است که گمان میکند سخن گفتن از فاطمه یعنی تبلیغ حجاب و با این تصور به افشای مسائل خانوادگی شریعتی دست میزند و میگوید: «ریاکاری شریعتی از همان زمانی آغاز شد که برای زنان ایرانی کتاب «فاطمه، فاطمه است» را مینوشت، ولی خودش و زنش در اروپا به روش غربی زندگی میکردند و تا آخر عمر زن و دخترانش بدون حجاب بودند.»
در حالی که شریعتی در این کتاب اصلاً سخن از حجاب نگفته است تا بیحجاب بودن خانوادهاش نشانه ریای او باشد! حتی در ارشاد هم مشکل بزرگ او این بود که بیحجابها را به سخنرانی خود راه میداد و در برابر اعتراض مؤمنان به این مسئله، کل قضیه را با یک شوخی و در صورت لزوم با استدلال و برهان خاتمه میداد و نشان میداد که به سرها و مغزها میاندیشد و نه به تنها و پوششها! (ر.ک: رهنما، علی، 386) با این اندیشههای بزرگ بود که متفکری مانند بلک، برخلاف سید ابراهیم، او را «قهرمان دفاع از حقوق زنان» نامید.(بلک، 526)
4-سید ابراهیم شهری دروغهای دیگری هم دارد که از شدت بداهت نیازی به پاسخگویی ندارد و خواننده آنها بهآسانی میتواند دست او را بخواند، این است که به شرح همین چند دروغ بسنده میکنیم و در پایان، خواننده را دعوت میکنیم که اندیشه شریعتی را در آثار او بجوید و نه در اینگونه دروغهای – بهاصطلاح – شاخدار!