روزی که گردن لویی شانزدهم زیر گیوتین رفت
سیاست لویی شانزدهم مبنی بر بالا نبردن مالیات و دادن وامهای بینالمللی مانند تأمین مالی انقلاب آمریکا، باعث افزایش بدهیهای فرانسه و سرعت بخشیدن به شکلگیری انقلاب شد.
در اواسط دهه ۱۷۸۰، کشور نزدیک به یک ورشکستگی جدی بود که پادشاه را مجبور کرد اصلاحات مالی ریشهای را حمایت کند. البته این کار او خوشایند نجیبزادگان و مردم نبود. وقتی فشارها بالا گرفت، لویی شانزدهم به آموزههای اولیه خود مبنی بر عدم معاشرت و تلخی بازگشت و دنبال هیچ راهحلی برای مشکلات نبود و حتی به کسانی که پیشنهاد کمک میکردند پاسخ نمیداد.
در سال ۱۷۸۹ وضعیت بهسرعت رو به افول رفت. در می سال ۱۷۸۹، لویی شانزدهم مجلسی را تشکیل داد تا درباره بحران مالی چارهای بیندیشند. این شورا از طبقههای مختلف اجتماعی و اقتصادی و از ایالتهای مختلف تشکیل شده بود.
این ملاقات خیلی خوب پیش نرفت. در ژوئن طبقه سوم خود را مجلس ملی نامید و همراستا با بورژوازی شروع به تعریف قانون اساسی کرد. در ابتدا لویی شانزدهم مقاومت کرد و این مجلس را بیفایده و پوچ نامید و حتی از ارتش کمک گرفت تا دوباره قدرت را به دست بگیرد. اختلافنظر عمومی رشد کرد و یک گارد ملی برای مقاومت در برابر کارهای شاه شکل گرفت. در ژوئیه سال ۱۷۸۹ او را مجبور کردند که مجلس ملی را به رسمیت بشناسد. در ۱۴ ژوئیه شورشها در پاریس به اوج رسید و جمعیت زیادی به زندان باستیل حمله کردند تا مخالفت خود را با شاه اعلام کنند.
اکنون این روز یکی از تعطیلات ملی فرانسه به شمار رفته و آغاز انقلاب محسوب میشود. در اوایل این شورشها به نظر میرسید لویی شانزدهم میتواند جمعیت مردم را با گفتن اینکه در برابر خواستههایشان تسلیم است، نرم کند. هر چند او توصیه بد نجیبزادگان محافظهکار و همسرش را پذیرفت و از اصلاحات صحبت کرد، اما در برابر خواستههای مردم از خود مقاومت نشان داد.
در ۶ اکتبر سال ۱۷۸۹ خانواده سلطنتی بهاجبار معترضان از ورسای به پاریس نقلمکان کرد. لویی توصیههای مشاوران را نادیده میگرفت و مسئولیتهایش را بهعنوان شاه فرانسه انجام نمیداد. او در یک اقدام به فرار فاجعهبار به مرزهای شرقی در ژوئن سال ۱۷۹۱ به همراه خانوادهاش دستگیر، اما دوباره به پاریس بازگردانده شد و تمام اعتبار پادشاهی خود را از دست داد. لویی شانزدهم و ماری آنتوانت به خاطر خیانت به کشور اعدام شدند.
لویی نتوانسته بود از پس مشکلات مالی فرانسه بر بیاید و انقلاب فرانسه را به جریان تندتری انداخت که نهایتاً باعث سرنگونیاش شد. او مشکلات را بدتر میکرد و اغلب بهجای راهحل دنبال تفریحات شخصیاش مانند شکار و قفلسازی بود. مورخان مدرن این رفتار او را حالتی از افسردگی تشخیص دادهاند که او را مستعد یک تردید فلجکننده میکرد.
در دو سال آخر حکومت لویی، رویدادها با سرعت بیشتری اتفاق میافتادند. در پاییز سال ۱۷۹۱، لویی شانزدهم امیدهایش را به یک جنگ شوم با اتریش گرهزده بود تا به خیالش این پیروزی نظامی بتواند اعتبار و قدرتش را بازگرداند. این جنگ در آوریل سال ۱۷۹۲ آغاز شد.
کسانی که مشکوک به خیانت بودند به تسخیر کاخ سلطنتی و تعلیق موقتی قدرت شاه کمک کردند.
در ۲۱سپتامبر سال ۱۷۹۲، مجلس مقننه اولین جمهوری فرانسه را به رسمیت اعلام کرد.
در نوامبر آن سال، سندی در رابطه با معاملههای پنهانی شاه و اقداماتش بر ضدانقلاب رو شد و همین امر برای او و خانوادهاش محکومیت برای خیانت به کشور و اعدام را رقم زد. لویی شانزدهم خیلی زود توسط مجلس ملی محاکمه و گناهکار شناخته شد.
او در 20ژانویه سال ۱۷۹۳ در میدان انقلاب زیر تیغ گیوتین رفت. ماری آنتوانت نیز تنها ۹ماه بعد به همین سرنوشت دچار شد. پسر جوان آنها لویی شارل در زندانی که شرایط زندگی در آن بسیار ناگوار بود، جان باخت. دخترشان ماری ترز در دسامبر سال ۱۷۹۵ از زندان آزاد شد و به خانوادهاش در اتریش پیوست.