غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


ضربه پنالتی

طاهر اکوانیان (روزنامه نگار)

با سوت داور وسط هم از خواب بیدار نشدم. داور نقطه پنالتی را نشان داده بود و همه منتظر بودند ببینند چه شده که داور پنالتی گرفته است. بازیکنان ما و تیم حریف دور داور حلقه زده بودند و من هم به جای دوری خیره شده بودم که یکی از بازیکنان حریف از کنارم رد شد و با کنایه گفت: «بیدار شو الان باید گل بخوری!» گفتم من که الان باید در خانه و در رختخواب باشم و نمی‌توانم این موقع شب اصلاً توپ را ببینم تا چه رسد به اینکه جهت ضربه پنالتی را تشخیص بدهم. گذشته از این اصلاً چرا داور پنالتی اعلام کرده؟ مگر بازی دوستانه هم باید قانون پنالتی به این سختی اجرا شود؟ بازیکن حریف بلند خندید و گفت: «حالا چرا این‌همه استرس داری؟ نهایتش گل شود. تازه شما سه هیچ جلو هستین و ربع ساعتی بیشتر هم به بازی نمانده است.» به اسکوربورد نگاهی انداختم تا ببینم چند دقیقه مانده که ساعت ورزشگاه خراب بود و فقط توانستم تماشاگران تیم مقابل را از نمایی دور ببینم که به طعنه برایم دست می‌زدند و یک‌صدا می‌گفتند «بیدارشو، بیدارشو، بیدارشو» از اینکه همه فهمیده بودند چند دقیقه پیش سرم را به تیرک دروازه تکیه داده بودم و چرتی زده بودم ناراحت شدم. شاید فکر می‌کردند من می‌خواهم برایشان کری بخوانم یا قصد توهین دارم. هر چه بود دیگر ول کن ماجرا نبودند و مرتب توهین می‌کردند و شعار می‌دادند. دو زانویم را بر زمین گذاشتم تا کمی تمرکز کنم و آماده گرفتن پنالتی شوم که دیدم باز خوابم می‌آید و احتمال دارد در حال تمرکز باز چرت بزنم و این بار دیگر حتماً صدای سرمربی و هم‌تیمی‌هایم هم درمی‌آمد. بلند شدم اما سرم گیج رفت. اولین باری نبود که قرار بود مقابل ضربه پنالتی بایستم اما انگار با بقیه دفعات فرق داشت. بالا و پایین پریدنم برای روحیه دادن به خودم هم عادی نبود. یادم آمد که دیشب ساعت سه بعد از نصف شب خوابیده‌ام، آن‌هم بعد از خوردن چند آرام‌بخش. گیجی سرم بیشتر شد و چشمانم سیاهی رفت، طوری که  هیچ جایی را نمی‌دیدم و به زحمت فقط داور را با پیرهن قرمزش تشخیص دادم که بغلم ایستاده و دارد می‌گوید قبل از ضربه حرکت نکن و از خط دروازه هم جلو نیا و الا.... . سرم را که به نشانه تأیید تکان دادم سنگین‌تر شد و احساس کردم دارم می‌افتم و دیگر قدرت ایستادن و کنترل خودم را نداشتم که سوت دستور ضربه پناتی از خواب بیدارم کرد.