باید کار میکردیم!
خیام واحدیان (نویسنده)دل به دریا زدم و گفتم این غذاهایی که به ما میدهید اصلاً معلوم نیست چه هستند و چگونه پخته میشوند. قابلمه را با شدت پرت کردم جلوی همه محتویاتش که واقعاً مشخص نبود ریخت روی زمین و فقط تکهای از یک بادمجان در آن با هزار زحمت قابلشناسایی بود. انگار ماسه و آب و گل مخلوط شده با مثلاً علف دریایی بود که از لجن ته دریا بالا آورده بودند؛ یعنی چنان افتضاح بودند که دیگر نمیشد خوردشان و هر شب داستان مسمومیت چند نفر و دلپیچههای کارگرانی را داشتیم که باید صبح ساعت پنج بلند شوند و آماده شوند برای سر کار رفتن. چندنفری گفتند چکار کنیم باید همین را بخوریم که بتوانیم بخوابیم، با شکم گرسنه که نمیشود خوابید. میدانستم راست میگویند و خودم از همه گرسنهتر و عاصیتر بودم اما نمیشد کوتاه آمد و کوتاه نیامدیم. شب همه تقریباً پنجاه نفرمان گرسنه خوابیدیم و اما حالمان از شبهایی که مثلاً غذا میخوردیم بهتر بود؛ نه کسی مسموم شد و نه هم دلپیچهای در کار بود. با اینکه شب سختی بود اما هر طور بود سپری شد و فردا صبح که برای رفتن سر کار بلند شده بودیم صبحانه نسبتاً مفصلی آوردند و خوردیم تا برای جان کندن آماده شویم. قرار نبود بگذارند از دستشان برویم. ما باید به هر طریقی شده پروژه را تمام میکردیم و این اعتراضهای نصف و نیمه و هرازگاهی کاری از پیش نمیبردند.