نقصان خردمندی و فقدان آرامش
محمدعلی نویدی (مدرس دانشگاه و نویسنده)در بادی مطلب لازم است گفته آید، مراد من از آرامش، نگرش تفکری و فلسفی و اثربخش به موضوع و مقوله بنیادین آرامش است، نه نگاه روانشناسانه و متعلق به جامعه خاص. لازم است با دقت و تأمل این مطلب موردمطالعه قرار گیرد و البته اذهان سطحی و قشری شاید تلقیهای سیاسی و سیاست زده داشته باشند، اما نگارنده اساساً، سیاست را در ذیل و طفیل تفکر اثربخش و اندیشه ورزی معطوف به کاربرد و اثر معنی میکند. منظور از نقصان خردمندی و فقدان آرامش چیست؟ آرامش و جستوجوی معنا چه نسبتی باهم دارند؟ تقدم و تأخر این دو به چه معنی است؟
معنی و مفهوم آرامش از حیث مدلول و مضمون با آشتی و صلح مرتبط است؛ یعنی، آشتی و توافق وجودی و درونی و جانی در مقابل ستیز و ویرانی و تباهی نیروها. بهعبارتدیگر، هرگاه برآیند نیروهای درونی و بیرونی انسان موجب تعادل و رشد و بالندگی شود، میگوییم آشتی و صلح در وجود انسان برقرارشده است. آرامش مبنای چنین صلح و آشتی و امنیت واقعی و وجودی و فلسفی است. مثلاً، اگر انسان اسیر غیظ و غضب روزافزون نشود و اغلب اوقات خود را در عصبانیت و خشم سپری نکند و پرخاشگر و تندخو نباشد و آستانه تحمل معقول و منطقی داشته باشد و گفتوگو و پرسش را بر خصومت و جدل و ستیزه ترجیح دهد، چنین شخصی در ساحت آشتی، صلح و آرامش است.
ریشه آرامش و راحتی در کجاست؟ با ژرفنگری و باریکبینی و پژوهش میتوان دریافت ریشه و اصل آرامش و صلح در حفظ و سلامت یکپارچگی وجودی و اثری است. وجود یکپارچه و واحد «پویا و زمانی و مکانی» میتواند آرامش تولید کند. در مقابل وجود و پیکره پارهپاره و گسستهای پیدرپی هستی و زندگی انسان، فقدان و بحران آرامش ایجاد میکند. هم وحدت وجودی لازم است و هم هماهنگی اثری. مثلاً، وقتی معاش و معیشت مردم دچار لنگی و تنگی میشود، گوئی، پارهای و بهرهای از وجود او گرفتار و اسیرشده و دغدغه مند شده و از اصلیت و حقیقت وجودی شخص واحد دورافتاده است. این تشتت و پارگی و دورافتادگی بخشی از هستی آدمی، فقدان آرامش است. یا بهعنوانمثال، وقتی عقل و خرد از تولید خردمندی و ورود به ساحت خردورزی بازمیماند و فقط در روزمرگی زیست میکند، یک احساس ناخوشایند و تلخ به انسان «بیدار» دست میدهد، این همان فقدان آرامش است.
چرا از فقدان «آرامش- peace» باید نگران باشیم؟ زیرا فقدان آرامش، موجب از بین رفتن تمرکز و ظهور تشتت و پراکندگی و پریشانی میشود. آیا انسان پریشان با انسان آرام و صبور یکی ست و کارکرد واحدی دارد؟ آیا اثر وجودی این دو یکسان است؟ رشد و توسعه فرهنگ و تمدن و علم و اخلاق و ادب و هنر و نظایر آن، با فقدان آرامش چه ارتباط و اتصالی دارد؟ این سخن اشتباه است که آرامش را به درون و ذهن و امور انتزاعی نسبت دهیم و از اثر مخرب فقدان آن در زندگی واقعی غفلت بورزیم! زیرا ما انسانها در زمان و زمینه واقعی زندگی میکنیم نه در فضا و خلأ و خیالات. ما آدمیان معین و مشخص و دارای پوستواستخوان و احساس و عاطفه و عشق و عقل و درد و رنج و سختی و صعوبت، با همین آرامش واقعی و اثربخش سروکار داریم نه آرامش و آرمان خیالی و واهی. حتی با دقت میتوان گفت «آرامش» مقدم بر جستجوی معناست برخلاف نظر «ویکتور فرانکل» چراکه، انسان پارهپاره و مضطرب و نگران، در فکروخیال چگونه ماندن و بقا و چگونه گذراندن روز و روزگار لحظهای است نه در جستجوی معنا و امر متعالی و آرمانی و آیندهنگرانه. «دقت لازم است.»
به گمان نگارنده اگر شخصی و جامعهای یا کشوری در فکر رشد و بالندگی و شکوفایی و پیشرفت خود باشد و برای اهداف مهم و آیندهساز هدفگذاری کند و دنبال ترقی و تعالی باشد، ابتدا لازم است وحدت وجودی شخصی، جمعی، ملی و اجتماعی پیدا کند و به بهبود خردمندی و خردورزی یاری رساند تا از نقصان و فقدان آرامش رهایی یابد و آنگاه التفات وجودی و اثری پیدا کند، خردورزی روح اتصال و پیوستگی تولید میکند. آرامش میتواند امید به آینده را افزون کند و نیروها و سرمایهها را در جهت رشد و توسعه سوق دهد و به آبادی و رونق ملک و ملت منتهی شود.