غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


رؤیای من، رؤیای تو و تفاوت این رؤیاها

علی داریا (جستارنویس)

یادت هست؟ قصه‌های مادربزرگ را می‌گویم، با اسب چوبی قصه‌های مادربزرگ به اقیانوس‌های دور سرزمین جن‌ها و پریان سفر می‌کردیم. رؤیاهای قهرمانان را شخصی‌سازی می‌کردیم. یادم هست انشاهایمان پر بود از رؤیای وکیل، معلم، پزشک و مددکار شدن به شوق خدمتی به دیگران و یادم هست آینده برایمان پر از نور و روشنایی و لبخند بود، آن روزها هر رؤیایی برایمان دست‌یافتنی بود و اشتیاق خدمت به مردم در آن موج می‌زد ...در رؤیاهایمان گاهی خانه‌ای هم می‌خواستیم به گونه قصری: یک خشت طلا و یک خشت نقره که در آن کبوتران دانه عشق برچینند، سنجاقک‌ها سنجاق طلای سینه دخترکان رؤیاهایمان باشند و در آنجا باغی باشد که هر سیبش انسانی را به آرزوهایش برساند، نارون‌هایی با سایه‌سارهای بیکران که خستگان در آن بیاسایند. یادت هست سیال بودیم میان رؤیا، شب‌ها که به آسمان پرستاره نگاه می‌کردیم من همیشه با پرنورترین ستاره حرف می‌زدم، می‌گفتم: من روزی به خانه‌ات می‌آیم تا در آنجا گلی بیابم که رایحه‌اش داروی درد هر دردمندی باشد و مردگان از رایحه‌اش دوباره برخیزند، در رؤیاهایم قلمی سحرآمیز بود که خدایمان به آن سوگند خورده و تنها از آزادی و عدالت نوشتن می‌دانست.
گاه کابوس‌هایی نیز میان رؤیاهایمان رخ می‌نمود اما کابوس‌ها مثل رعدی گذران بودند و در جانمان مأوایی ابدی هیچ نمی‌یافتند. این‌ها که به وصف درآمد حتماً همه رؤیاهایمان نبود حتماً نان و خانه و عشق بی حسرت هم چاشنی این رؤیاها بود اما خواستم بگویم ظرف رؤیاهایمان بزرگ بود و چیزهایی آرمانی مثل آزادی و اینکه انسان یاور انسان باشد را پوشش می‌داد. از عدالت حرفی در میان بود نه‌فقط برای فرد که دیگری همیشه پایش در میان بود و یک‌چیز دیگر امید داشتیم و پرندگان امید همیشه بر شانه‌هایمان آواز می‌خواندند و ایمان داشتیم و خدا همیشه بزرگ‌تر از آن بود که به وصف درآید و بعدها خواهم گفت که: فکر می‌کردیم فردا مال ما است.
اما رؤیاهای تو! کاش می‌شد خودت از آن‌ها حرف بزنی، چراکه من در قاب ذهنی خودم آن را می‌فهمم، می‌دانم جزیی‌تر است، عینی‌تر است اما شگفتا به همان اندازه دست نایافتنی: چیزهایی مثل نان، شغل، خانه‌ای کوچک، همسری همراه و هم‌رای و همدل ...گاه امکان گریز و مهاجرت و مسکن و مأوا یافتن در سرزمینی دور و نامأنوس و دل بستن گاه‌وبیگاه به رؤیاهایی از جنس تجربه‌هایی نزیسته، خیالاتی بی‌سرانجام و مفلوج، نوعی توهم یا هذیان حتی که به شگفتی شگرف نمی‌رسد و شاید، می‌گویم شاید به این خاطر است که بازمی‌گردد به کودکی‌ها و به خیال‌بافی‌های کودکی نابالغ شبیه‌تر می‌شود. نه از جنس شازده کوچولوی اگزوپری که با روایتی متمایز جهان آدم‌بزرگ‌ها را به چالش گرفته و به‌نقد می‌کشد.
 این تفاوت‌ها که برشمردم یک واکاوی اگرچه نه سردستی بلکه از جنس ادراکی است؛ اما حتماً دوست دارم روزی با کنار هم قرار دادن تفاوت نسل‌ها همراه با مخاطب احتمالی جستارها به درکی ژرف‌تر و جامع‌تر دست یابم و اگر شاید و ممکن است نگاه به رؤیاهای من چون در فراسوی زمان قرار دارد نوستالژیک‌تر و زیباتر جلوه می‌نماید؛ اما نمی‌توان ازنظر دور داشت که رؤیاهای نسل امروز کوچک‌تر و مرزش با نیازهای روزمره زندگی کمتر و به همان میزان نیز امکان دستیابی به آن‌ها دشوارتر شده است. یادم هست در گذشته برای خرید خانه بزرگ‌ترها می‌گفتند یا علی بگو و برو جلو بقیه‌اش را خدا کمک می‌کند. برای ازدواج نیز چنین بود. اگرچه امروز هم همان خدا هست اما به نظر می‌رسد آن نوع توکل و پویایی در باورها تااندازه‌ای دچار تغییر نوعی نقصان شده است و شاید تلخی واقعیت‌ها بر باورها سنگینی می‌کند. بی‌گمان حرف‌های بسیاری برای گفتن و بسط این جستار مانده است که به خاطر حجم مطلب می‌ماند برای بعد.