غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


مشتری شماره 62

فرزانه امجدی (نویسنده)

با پا روی پدال دستگاه شماره انداز بانک زدم. شماره ۶۲. شماره را برداشتم و نگاهی به اطراف انداختم. بانک نسبتاً خلوت بود. آمدم بنشینم روی صندلی که نوبتم بشود. نگاهم به صندلی ردیف‌های وسط بانک افتاد؛ که با برچسب قرمز علامت ضرب‌در خورده بود. فاطمه خانوم میشه اون چهارپایه را بیارید؛ تا چسب‌های شیشه را بزنم. بله حسین آقا. مینو جون بدو برو قیچی را بیار.بفرمایید عمو‌ حسین. قربون دختر خوشگلم ممنون. عمو حسین، بله. میشه به من کمک شما چسب‌ها را ببرم. ببر مینو جون. لپم را کشید.عمو حسین. امروز توی مدرسه ما هم باباعلی داشت شیشه‌ها را چسب می‌زد.یعنی این چسب‌ها کمک می‌کند که موقع بمباران شیشه‌ها نریزد؟ بله ولی بهتره وقتی‌که صدای آژیر قرمز را شنیدی یا پناهگاه یا زیرزمین یا فضای باز بری، باشه عمو جون. تمام شیشه‌ها که علامت ضربدر شد علامت تفریق و تقسیم و جمع هم می‌گذاشتیم. عمو حسین خنده‌ای کرد و گفت: «نه نمیشه مینو جون این‌طوری احتمال اینکه شیشه نریزه کمتره.» راستی عمو حسین داداش زهرا هم امروز رفته مسجد محل اسم نوشته بره جبهه. زهرا همش گریه می‌کرد و می‌گفت ما هم ‌تنها میشیم، مثل ما که بابا رفته جبهه و ما دل‌تنگ و تنهاییم. این روزهای سختم تموم میشه عموجون. آخه همه رفتن چه کسی از ما مواظبت کنه. خدا عزیزم. من فعلاً 10روز مرخصی هستم.عمو حسین ما که این‌قدر از جنگ دوریم می‌ترسیم، یعنی بچه‌های اهواز و آبادان و خرمشهر چه حالی دارن؟
خیلی سخته اونجا همش گلوله بارونه. بیشتر مردم شهرها را خالی کردند و به شهرهای اطراف اومدن. مثل مریم اینا که از خرمشهر اومدن. مریم تعریف می‌کرد که داشتیم میومدم بمباران هوایی شد. همسایه‌ها زیر بمباران کشته شدند. تا چند وقت شب توی خواب جیغ می‌زدم. می‌گفت خون تمام کوچه را گرفته بود و همسایه دست‌وپا زد و جلوی چشم ما جون داد. کاش هیچ‌وقت جنگ نبود. رنگ ریاضی بود که داشتیم تمرین حل می‌کردیم صدای آژیر قرمز اومد، خانم معلم گفت بچه‌ها بروید سمت پناهگاه. داشتم می‌دویدم که بند کتونیم زیر پام گیر کرد. توی پله‌های زیرزمین خوردم زمین، جیغ می‌کشیدم کمکم کنید و گریه می‌کردم. خانم ناظم سوت کشید و گفت: ساکت شید مینو جون تا وضعیت سفید بشه. باید پناهگاه بمونیم. مامانم را میخوام. باشه بریم دفتر بهش خبر میدم بعد از وضعیت سفید. ناظم به مامان خبر داد و مامان آمد و ‌من را برد بیمارستان. بوی خون تو بیمارستان پیچیده بود. سربازی که روی برانکارد افتاده بود و خونریزی شدید داشت صدای فریادش به آسمان می‌رسید. از ترس چادرمامانم را گرفتم و گفتم: من خوبم بریم خونه. مامان گفت: مینو جون نترس چشمهات را ببند. بعد بغلم کرد. دستم را دکتر معاینه کرد و گفت احتمالاً شکسته اول عکس بگیرید. عکس که گرفتیم معلوم شد استخوان دستم شکسته و دکتر گجش گرفت. عصر اشرف خانم همسایه اومد دیدنم برام بیسکویت و کیک تی تاب و. خریده بود. می گفت از بس توی صف برنج موندم کمرم داره می‌شکنه. مامان گفت: من که هنوز نرفتم. مینو سر دستم بود. مگه دختر قحطیه، همه داشتن سرودست می شکندن. چند نفر تو صف به هم پیچیدن پدرش که نیست. هم زن خونم هم مرد بیرون. مینو را بیار خونه ما بیا بگیر. لعنت به جنگ، لعنت لعنت. خانمی گفت شماره ۶۲ را صدا زدن خانم حواست نیست. لبخندی زدم، قسط بانک را که اخطار داده بود پرداختم. از بانک ‌زدم بیرون، صدای بلندگوی ماشین هلال احمر رشته افکارم را پاره کرد. خواهش می کنیم از منزل خارج نشوید؛ این ویروس منحوس جان عزیزان زیادی را گرفته، ما در جنگ هستم، جنگ.