گزارش به فرمانده جهانآرا
علی بدیع (روزنامهنگار)روزها چه سریع میآیند و میروند، بسیاری از آدمها چه زود فراموش میشوند و کلا چقدر فراموشکار شدهایم. خرمشهر وقتی آبان ۵۹ سقوط کرد و سوم خرداد ۶۱ آزاد شد، خیلیها اصلاً حواسشان نبود، خیلیها بعداً فراموش کردند و خیلیها یادشان رفت خرمشهر وقتی آزاد شد که فرمانده قهرمانش را نداشت، همان موقع بود که حاج غلام کویتی پور برای فرمانده، برای محمد جهانآرا خواند و با معرفت از یاران شهیدش یاد کرد؛ یارانی که حتی در همان حد ناچیز جهانآرا نامی از آنها نیست، هرچند که تا ابد جاودانه خواهند بود.
سوم خرداد ۱۴۰۱ مانند همه سوم خردادهای سالهای قبل هم گذشت؛ سوم خردادهایی که در آنها هیچ اتفاقی هم نیفتاد، البته امسال اتفاقی افتاد که کاش هیچوقت نمیافتاد و امروز میخواهم از آن برای فرمانده بگویم، برای جهانآرا، برای سربازی دیگری از وطن.
سلام فرمانده! سلام مرد قهرمان وطنم، سلام مدافع خاک و ناموس و شرفم. سالها بود که در روز سوم از ماه سوم هر سال، با نوحه «ممد نبودی» حاج کویتی پور تو را یادکرده و خاطرت را زنده نگه میداشتیم ولی امسال از این نوحه به دلیلی که خواهم گفت خبری نبود. به همین دلیل گفتم برایت بنویسم، بنویسم که بماند و بدانی ما عهدشکن نبودیم، ما قدرنشناس و ناسپاس نبودیم. سوم خرداد امسال مصادف شد با حادثه متروپل آبادان، شاید ندانی متروپل چیست که البته حق داری، چرا که در دوره شما از این نمادها نبود، متروپل نماد رانت و قدرت و ثروت در راستای زدوبندهای سیاسی کسانی است که حتی به خاطر منافع خود حاضر به ذرهای تعهد نیستند و انگار تخلف و تقلب جزو لاینفک تجارت آنهاست. آری ساختمان سرتاپا خلاف برج ۱۰طبقه متروپل یک روز قبل از سوم خرداد بر سر مردم دیارت خراب شد و فروریخت؛ مردمی که قرار بود فردایش جشن آزادسازی خرمشهر را بگیرند، مردمی که تو و یارانت در دفاع از پدران و مادران آنها جاودانه شدی، آری فرمانده، سوم خرداد روز عزا و ماتم مردم خوزستان و تمامی عاشقان واقعی ایران شد و آبادان مرکز این عزای جانکاه بود.
ممد نبودی ببینی که داغ حادثه سینما رکس برای مردم آبادان و خوزستان دوباره تازه شد. فرمانده در روزهایی که خوزستانت غرق در ماتم و عزا بود و عزاداران شهر و دیارت بیرقهای سیاه برافراشته بودند، آیینهایی برگزار میشد که کمتر بوی اندوه مردم خوزستان را میداد؛ و البته بیاعتنا به اعتراض و انتقاد افکار عمومی آن را در شهرهای دیگر هم تکرار کردند. حتی نگذاشتند با چند روز تأخیر این مراسم برگزار شود و اینچنین نمک بر زخم خوزستانیها پاشیدند که نمیدانم علت این رفتارها چیست؟
آری فرمانده! اینک که برایت مینویسم پس از گذشت بیش از دو هفته، احتمالاً هنوز هستند جنازههایی که در زیر آوار متروپل مدفون ماندهاند. کاش آنان که این روزها ترجیح دادند بیخیال غم آبادان باشند، لحظهای خود را جای مادران و پدران و فرزندان منتظر و هراسان اطراف ساختمان متروپل میگذاشتند. کاش ناله مادران را شنیده بودند و میفهمیدند حلقه تنگ آغوش پدری با پسرانش در زیر آوار میتواند یادآور غواصانی باشد که با دست بسته برای رفاه همینها زندهبهگور شدند!
فرمانده حرفها زیاد است. از خرمشهر دیگر برایت نمیگویم، چراکه مظلومیت آن دل هر شنونده را پسازاین همهسال که از جنگ گذشته به درد میآورد، اینهمه شهر جدید به وجود آمد و خیلی شهرها آباد شدند ولی از خرمشهر آباد و زیبای تا زمان جنگ، فقط یک نام باقیمانده، دوست داشتم از برخی همرزمانت بگویم، بگویم تا بدانی چه زیبا تحلیل و آیندهنگری شهید باکری جامعه عمل به خود گرفت، ولی آن را هم نمیگویم و کاش آنان که اینچنین شدند کمی به خود آیند.
فرمانده! به درست یا غلط ولی بهزعم خیلیها میبایست جنگ پس از آزادسازی خرمشهر - که تو دیگر نبودی- به پایان میرسید که نشد و چه خسارات جانی و مالی که ندادیم و بیشتر از همه خوزستانیها خسارت دیدند. بدون اغراق تکتک خانوادههای خوزستانی تاوان جنگ را دادند و آخر که جنگ تمام شد، یک عده آنقدر منتفع شدند که در خواب هم نمیدیدند. پس از جنگ باز مردم خوزستان درگیر بودند، از زمین و هوا تا مسئولان بی تعهد. از خاک برایت بگویم یا از آب؟ از سیل برایت بگویم یا از خشک شدن هورالعظیم؟ گویی خوزستان را به تاوان چندهزارسال خدمت به بشریت و تمدن سازی و فرهنگپروری نفرین کردند. آری فرمانده، آیندگان قضاوت خواهند کرد، ولی آیندگان با هر تفکر و مشی، با هر عقیده و مرام و مسلک، از تو و یارانت بهخوبی خواهند گفت، چراکه با عشق به وطن و هموطن از خون خود گذشتید، شما سربازان واقعی وطن بودید.