مجازستان
دیروز وقتی میدیدم آبادانیها چطور باکس باکس لیموناد و شربت و انرژیزا و سینی سینی غذای گرم درجهیک برای امدادگرهای متروپل و بازماندههای چشمانتظار میآوردند با خودم میگفتم اینها که پول برای خرید آبمعدنی جمع میکنند چقدر بیانصافند و یا چقدر دورند از فرهنگ جنوب.(محمد مالی)
من دیگه واقعا کشش رویارویی با مشکلات روزمره زندگی رو ندارم. از فردا هر مشکلی پیش بیاد میرم پشت چادر مامانم قایم میشم ناخون میجوم. (ماریو پوزو)
پنج سالم بود اولین بار سوار هواپیما شدم با خالم اینا بودیم و مامانم و بابام، تو فیلم دیده بودم هواپیما ها سقوط میکنن هی چند دقیقه یه بار میگفتم بابا پس کی قراره سقوط کنیم،مسافرا ترسیده بودن فک میکردن ما انتحاری ای چیزی هستیم:))(جناب اقای پرستار)
وقتی میگم یکی «یجوریه» لطفا نپرسین چجوری؛ چون اگه واژه بهتری بلد بودم همونو میگفتم، فقط بهم اعتماد کنین که طرف یجوریه. (Kasra)