داستان این روزها
خیام واحدیان (نویسنده)پیمانکار خط لوله مدام تذکر میداد که نیاز نیست خیلی خودت را اذیت کنی و همراه کارگران و مهندسان و رانندهها در این گرما و صحرا معطل شوی، چراکه آنها کارشان را خوب بلدند و حضور شما خیلی لازم نیست. منم که بنا به تجربه متوجه منظور تعارفات شده بودم با طنز و کنایه میگفتم اشکال ندارد بگذار گرما بر همه ما به یکسان بتابد چون همه باید از این پروژه نان بخوریم و درست نیست که من به کارگاه بروم و در زیر کولر استراحت کنم و بعد سر برج همه با هم حقوق بگیریم. این اصرارهای فراوان و گاه با طعنه و جدیت چند روز دیگر هم ادامه یافت و آخر سر از زبان مدیران اداره هم تکرار شد. من هم شب موقع استراحت برای تا این جای کار گزارشی نوشتم و در سه نسخه آماده کردم و یکی را نزد خودم نگه داشتم برای روز مبادا با عکسهایی که گرفته بودم. صبح که برای سرکشی به خط لوله رفتم دیدم این بار با تحکم و جدیت پیمانکار و مسئول فنی اداره میگویند تو فقط گاهی بیا و گزارشهای ما را امضا کن و نیاز نیست همیشه حضور داشته باشی. گفتم با این شرایط من نمیتوانم کار کنم چون هم از عاقبت کار و خرابکاری میترسم و هم اینکه این لوله قرار است گاز را به روستاهای زیادی برساند و با این وضعیت امیدی به سلامت کار نیست. پیمانکار و مسئولان که معلوم بود زیاد همدیگر را دیدهاند و از کم و کیف هم خبر دارند عذر مرا خواستند و به بهانههای مختلفی گفتند ما دیگر به نیروی ایمنی نیاز نداریم و پروژه قرار است چند روز دیگر متوقف شود و بعداً حتماً خودمان خبرت میکنیم. من که میدانستم این حرفها از کجا میآید بدون از هیچ مقاومتی و با رضایت قلبی وسایلم را جمع کرده و همان اول صبح از کارگران خداحافظی کردم. فردای آن روز برای اینکه کاری انجام داده باشم گزارشی را که نوشته بودم به همراه عکسها تحویل اداره کل دادم و کپی آن را نزد خودم نگه داشتم تا در صورت نیاز روزی آنها را ارائه کنم. میدانستم این کارها بهجایی نمیرسد و کسی به آنها توجهی نمیکند اما نمیتوانستم بیتفاوت بنشینم. شش هفت ماهی بعد از افتتاح پروژه از کارگران همان خط انتقال شنیدم که در چند نقطه از خط اشکالاتی پیشآمده که مربوط به رعایت نکردن موارد ایمنی بود.