کتابها، صفحه دیجیتال و تفاوت نسلها
علی داریا (جستارنویس)کتاب خواندن به سفر میماند سفری راز آمیز به لایهلایه هستی نویسنده، نه حریم خصوصیاش و جایی که پردهای آویخته است در تقابل آفتاب و باران و نگاه خیره، کنجکاو و گاها فضول غریبهها و در امان ماندن از نیش پشهها ...
اما کتاب خواندن راه یافتن به جهان ذهن نویسنده است، مخاطب کتاب مهمان خاص، خیلی خاص نویسنده است که با او در ژرفا و با نوعی گشودگی ویژه سخن میگوید گویی نویسنده روحش را برای خواننده کتابش عریان میکند و به مخاطبش میگوید: بخوان! مرا ژرف بخوان، ورقورق، لایهلایه، سطر به سطر بخوان، مراقب باش چیزی را جا نیندازی، بخوان حتی سفید و برچسبی سطور را، با من به گفتگو و گاه در نجوا باش، من دارم عرق ریزی روحم را در قالب کلمات، داستان، شعر یا تاریخ و سفرنامه برای تو روایت میکنم با من به اعماق، ژرفاها و دوردستهای زندگی سفر کن، این بوطیقای دیگری است کاغذ را میگویم: کاهی یا سفید از جنگل و درخت میآید و درختان از خاک رستهاند در خاک ریشه داشتهاند و آوندهایشان از آبهای زیرزمینی سیراب شدهاند و به هنگام نوشیدن با شیره خاک سرشتهاند مثل خود من که با خاک مأنوسم، با خاک سرشتهاند مرا، چونان درخت در خاک رستهام بالیدهام و چه بازی کودکانهای که با خاک داشته و سرانجام به خاک فروشده، خاک خواهم شد و روزی دوباره در خاک خواهم رست و این الفت من به کتاب و کاغذ نوشته و نوشتن است و این خاصیت تبدیل شوندگی کاغذ به پرندههای آسمان و قایقها در دریاست با طعم پرواز و شناوری است در دریا و آبهای بینشان و نشانه ...بازمیگردم به کتاب و دفتر و قلم که از نیستانش بریدهاند و سر قصه کردن فراقش ابدی است.
اینهمه را گفتم که گفته باشم: اگر خانه و خاک خانه و آشیانه تن من است کتاب و نوشته همسفر جان، روح و اندیشه من است که با آن پر میکشم به دوردستها ...اما صفحه نوری دیجیتال کجای این قصه است و تفاوت نسلها در کجای داستان؟!
دیجیتال و صفحه نوریاش نیز نه نفی کردنی است نه قهر کردنی آنهم کنج تاریکی از هستی مرا روشن میسازد بخشی از جهان من در مجاز همین جهان معنا میشود این صفحه جادو نیز همچون کاغذ سپید اما نه به عمق و معنا و ژرفای آن بخش دیگری از پازل جهان مرا میسازد گاه به من خبر میرساند گاه موسیقی و شعر میدهد با آن به مادرم میگویم حالم چندان بد نیست به خواهرانم نیز به فرزندان و دوستانم ...
گاه دفتر کارم میشود و چه بسیار که ساعت بهوقت کرونا مفهومی از دورکاری را برایم به اجرا درآورد و چه بسیار که گردش بیهدف در فضایش تنهایی فلسفیام را درمان میکند واقعیت داستان این است هرچند در این جهان دیجیتال بهاندازه کافی: کاربلد، چابک، هوشمند و توانمند نیستم و با بسیاری از ظرایف آن غریبهام اما هرچند نه دودستی، با یک انگشت حتی بر صفحه آن مینویسم.اما اگر مورد این پرسش قرار بگیرم که از این دو جهان کدام جهان واقعی من است خواهم گفت کتاب و نوشته گو که غبارآلود و آشفته باشد معشوق جان من و جهان مجازی ابزار گذران روزمرگی است شاید، فقط شاید بتوانم نتیجه بگیرم در یک وزن دهی با سنجههایی کیفی ممکن است برای نسل من در کلیت خودش ممکن است بشود این حس دلبستگی عمیق هرچند نوستالژیک را شاید بتوان تعمیم داد.اما بیگمان برای نسل نوآمده حتماً این وزن دهی متفاوت است یک دلیل آن شاید این باشد که نسل جدید خود ایده پرداز، طراح و سازنده این جهان تازه، شگفتانگیز، روشن، به گستردگی اقیانوسها اما فاقد عمق و ژرفاست دراینباره باز هم سخن خواهم گفت.