آنطرف رودخانه
طاهر اکوانیان (روزنامهنگار)تا گردن در آب بودیم و با کوچکترین لغزشی گاه چندمتری جابهجا میشدیم، نمیشد شنا کرد که آب رودخانه تند بود و بیشتر هم مجبور بودیم لباسهایمان را با یک یا دو دست بالا بگیریم تا خیس نشوند. این مصیبتی بود که بهخصوص در زمستان تا اوایل بهار داشتیم و نمیشد کاریش کرد. چند روستای اطراف ما با چنین مشکلی درگیر بودند و پیگیریهای سالها و نامهها و شکایات همیشگی ریشسفیدان به ادارات مختلف فایدهای نداشت. میگفتند ساخت پلی بزرگ و پرهزینه برای روستاهایی کمجمعیت مقرونبهصرفه نیست و این «عبارت مقرونبهصرفه» شده بود ورد زبان همه مسئولان که کاری انجام ندهند و دیگر کسی هم مزاحمشان نشود. انگار جان آدمها هیچ مهم نبود که باید اینگونه برای هر کاری به رودخانه خروشان و پر آب بزنند و حتی برای پرداخت قبض برق باید به شهر میرفتند. رودخانه بیش از صد متر عرض داشت اما حدود سی متریش را که گودتر بود بهناچار باید در سختترین شرایط و با دلهره و لرز و سرما طی میکردیم. اغلب مجبور بودیم چندنفری یکدستمان را به هم حلقه کنیم و با این شیوه به آب بزنیم و گاه که کسی تنها بود و رفیق همسفری نداشت مردم به تماشایش مینشستند و با دادوفریاد راهنماییاش میکردند که مثلاً تندتر برو یا کمی شنا کن و پاهات را یا فاصله بگذار یا برگرد خطرناکه و ازین قبیل داستانهای تکراری. فقط نکته خوشبینانه ماجرا آن بود که کسی به یاد نداشت از اهالی روستا را رودخانه با خودش برده باشد. اگر خیلی آب تند بود و گلآلود نهایتاً آدم را از جا میکند و آنوقت باید قید لباسهایت را میزدی و دست به شنا خودت را بهجایی کمعمق میرساندی. حالا داستان اتفاقات و مریض شدنها که دیگر شانسی بود و باید التماس و خدا خدا میکردی که اتفاقی نیفتد که کسی مجبور شود مریضی را با خودش در آب بکشد آنهم در موقع باران و خروش رودخانه. روزی که با معلم دبستان روستا به آب زدم باورم نمیشد کسی که در شهر زندگی کرده و تا حالا تجربه چندانی از روستا ندارد اینقدر فرز و چالاک به آب بزند و بیخیال موجها و آب آوردها باشد. لباسهایش را با یکدست بالا گرفت و خودش را به آب انداخت و در چشم به هم زدنی چنان شنا کرد که تا من پا در آب بگذارم به آنطرف آب رسیده بود و فقط پاهایش از سرما میلرزید. کتابهای بچههای اول تا پنجم را با همین روش و بهراحتی از شهر میآورد و شناکنان با یکدست انگار ماری روی آب خودش را به خشکی میرساند. سال تحصیلی که تمام شد همه بچهها شنا یاد گرفته بودند و اواخر اردیبهشتماه دیگر بااینکه آب خیلی هم کم نبود بهراحتی ازین طرف به آنطرف میرفتند و میآمدند و تا پدر و مادرانشان دنبالشان نمیآمدند ول کن نبودند.